tag:blogger.com,1999:blog-85120802513952499012024-02-20T17:11:48.417-08:00کنسرت اروپا و آمریکا؟https://bringdowntheman.com/.i/q0651Bv8iZJ1inzS2MKVhLzkiM3Ajo3DhL29gYj_3D_3Drahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.comBlogger24125tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-22866256311700518932011-12-06T00:14:00.001-08:002011-12-06T00:14:14.038-08:00تشکیل لژ فراماسونری اسد آبادی به ریاست آیت الله مهدوی کنی و انتقال آن به آیت الله واعظ طبسیتهیه وتنظیم_رحیم مجاورویجویه<br />
<br />
<br />
تشکیل لژ فراماسونری اسد آبادی به ریاست آیت الله مهدوی کنی و انتقال آن به آیت الله واعظ طبسی <br />
<br />
:<br />
در امتداد پیروزی انقلاب و تشکیل لژ اسد آبادی به رهبری مهدوی کنی، قدرت ریاکارانه فراماسونها در استمرار استعمار انگلیس بخوبی نشان داده شد. چون اعضا و رؤساي سازمان مافيا گونه اي كه از دو قرن پيش نام فراماسون بر آن نهاده اند، به علت پیري و از كار افتادگي و بدنامي و شناخته شدن، ديگر نمي توانند براي اجراي وظايفي كه به وسيله مقامات انگليس بدانها محول ميشد (و ميشود) مفيد وكارساز باشند، لذا كارشناسان سياسي ـ اجتماعي و طراحان آن دولت استعماري، براي ادامه سلطه خود بر ايران و حفظ منافع هنگفت خويش در اين كشور زرخيز، در صدد برآمده اند، در ساختار و اعضاي سازماني كه مجري نيات شوم و مقاصد پليد دولت انگليس بوده اند، تجديد نظر بنمايند. <br />
<br />
به همین جهت گروهي از آخوندهاي متنفذ و مورد اعتماد خود را مأمور تجديد و توسعه و كارآيي سازمان مزبور نمودند و آيت الله مهدوي كني را كه از سالها پيش روابط بسيار نزديكي با مقامات و عمال درجه اول انگليس داشته است و دارد انتخاب نمودند و وي با تشكيل لژ اسدآبادي مأموريت مصيبت بار خويش را آغاز نمود. انتشار و افشاي چنين ماجراي اضطراب انگيزي، با وجود سانسور و خفقان كه بر ملت ايران حاكم است، به آگاهي عده اي از مردمان شريف و ميهن پرست رسيد، و آنها به تكثیر و پخش آن مبادرت نمودند و خيلي زود مردم ايران، از حيله جديد انگليس و وظايف تازه و بدبختي آور گروهي از روحانيون صاحب مقام و نفوذ، آگاه شدند.<br />
<br />
نقش شوم انجمن حجتیه: <br />
چند ماه بعد از چنين افشاگري حیرت انگيزي، افراد آگاه و دلسوزي كه به عمق و ژرفاي فاجعه جديد واقف شده بودند، تحت عنوان: انجمن حجتيه و عوامل آن، اعلاميه و اطلاعيه تكان دهنده اي به صورت شبنامه با تیراژ وسيعي در بین مردم ايران انتشار دادند كه به سرعت برق تكثیر و دست به دست مي گشت و مي گردد. فتوكپي اين اعلام خطر، براي عده معدودي از ايرانيان مقيم خارج و نشريات برون مرزي نيز ارسال گرديد، كه جز نشريه توفان هيچيك از نشريات جیره خوار ماسونها و چپ نماها و كمونيست هاي انگليسي، آن را چاپ ننمودند در اينجا براي آگاهي نسل جوان به چاپ بخشهاي مهم اين هشداريه مبادرت ميشود: انجمن حجتيه يك شبكه مخفي مافوق ارتجاعي و وابسته به محافل قدرتمند فراماسون انگلستان است كه رهبر آن شيخ محمود حلبي ميباشد. پايگاه ايدئولوژيكي اين انجمن در حوزه علميه قم است ولي در تمامي حوزه هاي علميه و مراكز بزرگ آموزش مذهبي در سراسر ايران داراي ركن هاي مهم و تعيین كننده است و بسياري از آخوندهاي قدرتمند و با نفوذ در حوزه هاي علميه و ارگان هاي دولتي از اعضاي اين انجمن هستند. انجمن حجتيه عملاً هدايت چهار شبكه سياسي علني را در اختيار دارد كه عبارتند از: هيئت موتلفه اسلامي، گردانندگان روزنامه رسالت، اكثريت كامل جامعه روحانيت مبارز و فدائيان اسلام. و البته اين شبكه ها، تعدادي از جمعيت هاي كوچك را به نسبت نفوذ در ميان اقشار گوناگون كارگري و دانشجويي و فرهنگيان و زنان به وجود آورده اند كه اينك در تشكل هاي اسلامي همسو گردانده اند.<br />
<br />
گروههاي تروريستي دولتي و غیر دولتي به همراه گروههاي فشار اوباشان و از جمله انصار حزب الله و بخش اعظم فرماندهان رده بالاي سپاه و بسيج و نیروهاي انتظامي تحت هدايت اين انجمن كار مي كنند. اين انجمن، مافياي مالي در ايران را اداره ميكند كه چهار ركن و ارگان اصلي آن عبارتند از: بنياد مستضعفان و جانبازان ـ صندوقهاي قرض الحسنه بازار ـ كميته امداد امام خميني ـ آستان قدس رضوي.<br />
<br />
انجمن حجتيه از طريق دو لژ ماسوني انگلستان به اسامي استروم ارگنتسيوم و گلدن دراين اوتر با شبكه بين المللي صهيونيسم ارتباط دارد و اصولاً نام آن نيز نام يك يهودي است. در آغاز سال ۱۳۵۸ شبكه حجتيه در ايران سي هزار عضو داشت و رهبر آن شيخ محمود حلبي بود. بسياري از چهره هاي شناخته شده آن زمان حجتيه براي ذخیره سازي، خود از جلوي صحنه عقب رفتند و به كارهاي سازماندهي پنهان سرگرم شدند كه حاصل آن، ايجاد گروه بنديهاي سياسي ـ اجتماعي نيمه علني و نيمه مخفي (هيئت موتلفه ـ رسالت ـ فدائيان اسلام ـ جامعه روحانيت و تشكل هاي وابسته به آنها) مافياي مالي قدرتمند ـ هسته هاي رهبري سپاه و بسيج و ارگانهاي اطلاعاتي و امنيتي و گروههاي تروريستي و فشار سركوبگر بوده است. آنها امروز پيگیرترين مدافع ولايت مطلقه فقيه هستند و از نیروهاي ساده انديش مذهبي براي تسلط مطلق خود بر حكومت و در جامعه بهره ميگيرند. ترديد نبايد داشت كه ولي فقيه انتصابي كنوني حكومت اسلامي اگر بخواهد در خط ديگري جدا از خط آنها حركت كند با مقاومت و جنجال بسيار روبرو خواهد شد. امثال آيت الله ناصر مكارم شیرازي كه سكان رهبري حوزه علميه قم را به عهده دارد يا حجت الاسلام واعظ طبسي، توليت آستان قدس رضوي در خراسان، شمشیر خود را براي چنين لحظه اي در زير عبا دارند تا به محض ناهمخواني ولي فقيه كنوني با برنامه هاي حجتيه، به همراه يارانشان كه در شوراي نگهبان و مجلس خبرگان اكثريت مطلق آرا را به دست دارند، به بهانه دفاع از فقه و ولايت فقيه، او را فاقد صلاحيت فقهي اعلام كرده و كنار بگذارند.<br />
<br />
در سالهاي پس از انقلاب، شريف امامي در انتقال بسياري از سرمايه ها و ثروتهاي بنياد پهلوي به حكومت اسلامي نقش تعيين كننده ايفا كرد. او توانست شبكه عظيم فراماسونري ايران را زير ضربه جنبش انقلابي خارج كرده و آنان را به كمك اعضاي جديد حكومتي ترميم و بازسازي كند و رابطه هاي جديدي را نيز بین جمهوري اسلامي و انگلستان فراهم سازد. آشنايي ديرينه او با روحانيت ايران، در اين زمينه براي او امكان چنین سازماندهي را فراهم ساخت. كناره گیري سران شناخته شده حجتيه از جنجالهاي روز و رايج در حكومت اسلامي بويژه در سالهاي بعد از ۱۳۶۱ و تجديد سازمان و حيات نوين آن در دوره جديد كه اكنون به صورت مافيايي بر كشور تسلط دارد، ميتواند حاصل توصيه هاي پي پرتجربه اي نظیر شريف امامي باشد. در اين ميان مهدوي كني بي ترديد نقش اصلي و تعيين كننده به عهده داشته است. خميني درباره مهدوي كني گفته است به ايشان ارادت داشته و خواهم داشت. همه چيز بر قدرت داخلي و پشتوانه جهاني امثال كني ها بر مجموعه حكومت و ساختار ايدئولوژيكي حاكم دلالت دارد. همان قدرتي كه اگر صلاح خود بداند و رهبر را در خط خود تشخيص ندهد، دم و دستگاه ولايت فقيه و رهبر و .... را يك شبه جمع خواهد كرد و طرح ديگري را براي اعمال قدرت به اجرا خواهد گذاشت. اين قدرت در سالهاي پاياني حيات خميني نيز از همین موقعيت برخوردار شد و پس از مرگ او نيز اين اراده با قدرتي بيشتر بر دستگاه رهبري مجموع حكومت اعمال ميكند. مهدوي كني قصد دارد تا همه آخوندهاي با نفوذ و موثر را پشت سر بازار در يك صف كند و جبهه بازار ـ روحانيت را در مسیر هماهنگ با سياستهاي استعماري انگلستان به پيش ببرد.<br />
<br />
علاوه بر آن جامعه وعاظ كه زير نظر حجت الاسلام فلسفي و نماينده اش حجت الاسلام اكرمي اداره ميشود، از ارگانهاي با نفوذ انجمن حجتيه است كه در پيش بردن خط كاري حجتيه در بین وعاظ و آخوندها و مردم مذهبي نقش مهم و فعالي دارد. هيئت مؤتلفه اسلامي از بازوهاي قدرتمند و نیروهاي مؤثر انجمن حجتيه است كه از مرتجع ترين و عقب مانده ترين و جنايتكار ترين و ددمنش ترين افراد مانند عسگر اولادي مسلمان (كه به دليل اينكه برادرش كمونيست شد، پسوند مسلمان را به فاميلي خود اضافه كرد تا مرز بندي ايدئولوژيكي كرده باشد)، اسدالله بادامچيان، علي اكبر پرورش (قايم مقام دبیركل موتلفه سردبیر هفته نامه ارتجاعي شما)، مصطفي میرسليم، محسن رفيق دوست، رضا زواره اي، اسدالله لاجوردي،... تشكيل شده است. دبیركل اين سازمان عسگر اولادي است. هيات مؤتلفه اسلامي بسياري از روحانيون و بزرگان حوزه هاي علميه را زير بال و پر خود دارند و عملاً به جامعه روحانيت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علميه قم خط و ربط ميدهند. در جريان دستگیري احزاب چپ در سالهاي ۱۳۶۱ و ۱۳۷۲، ماموران امنيتي انگلستان اطلاعات خود را براي شناسايي اين نیروها از طرق مختلف (و از جمله توسط شورشيان مرتجع افغاني) به عسگر اولادي جلاد در مقام دادستاني انقلاب، هجوم سراسري و خونيني به نیروهاي چپ سازمان داده شد. سران اين سازمان در جريان كشتار دسته جمعي زندانيان سياسي ـ اجتماعي نقش كليدي داشتند كه البته با تأييد خميني صورت پذيرفت.مصطفی میرسليم روابط مستقيم با عوامل فراماسونري انگلستان دارد كه برخي از آنها را در ارگانهاي مختلفي مستقر كرده است .<br />
<br />
در پایان این مطلب اشاره می کنیم که به دلیل حذف ناگهانی آیت الله مهدوی کنی از صحنه سیاسی ،مسئولیت ورهبری این لژ فراماسونری اسد آبادی به آیت الله واعظ طبسی داده شده است و همگان شاهد بیعت تمامی فراماسونهای در راس قدرت درماه گذشته در مشهد با سرلژ جدیدبودیم.rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-43508312197751985062011-11-28T10:50:00.001-08:002011-11-28T10:50:40.162-08:00ترور ناجوانمردانه رافق تقی نویسنده آذربایجانیترور ناجوانمردانه رافق تقی نویسنده آذربایجانی<br />
گرد آوری شده از سایت دویچه وله (رحیم مجاور ویجویه<br />
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,15558448,00.html<br />
<br />
Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: رافق تقی، نویسنده آذربایجانیرافق تقی، نویسندهی آذربایجانی چهار روز پس از سوءقصد در باکو جان سپرد. وی پیش از مرگ خود احتمال دخالت ایران در این سوءقصد را تائید کرده بود. هنوز بسیاری از سئوالها پیرامون مرگ این نویسندهی منتقد اسلام بیپاسخ است.<br />
<br />
<br />
رافق تقی در روز چهارشنبه دوم آذر۱۳۹۰ در بیمارستانی در باکو درگذشت. پلیس آذربایجان تحقیقات پیرامون سوءقصد و مرگ رافق تقی را ادامه میدهد. روزنامههای دولتی این کشور خبر درگذشت این نویسندهی منتقد اسلام را بدون تفسیر منتشر کردند، اما رسانههای مستقل و وابسته به اپوزیسیون آذربایجان به دست داشتن عوامل ایران" در این سوءقصد اشاره میکنند. در عین حال خود رافق تقی نیز پیش از مرگش "از احتمال دست داشتن عوامل ایران" صحبت کرده بود.<br />
<br />
ایلغار، برادر رافق تقی درگفتوگو با دویچهوله ضمن تائید صحبتهای برادرش گفت، پلیس ضارب را دستگیر نکرده و خانوادهی او فعلا از تحقیقات پلیس اطلاعی ندارد. یک کارشناس اهل باکو به دویچهوله گفت، قتل رافق تقی، رئیس "مجمع نویسندگان آزاد آذربایجان" احتمالا با اصلاح قوانین دینی در آذربایجان مرتبط است. چون وی در سال ۲۰۰۹ از حبس آزاد شده و در ظرف دو سال گذشته سوءقصدی به جان او انجام نگرفته است. وی تاکید کرد، اصلاح قوانین دینی آذربایجان به منظور مقابله با نفوذ ایران انجام گرفته است.<br />
<br />
روزنامهی جمهوری اسلامی: سلمان رشدی آذربایجان به قتل رسید<br />
<br />
تاکنون حکومت آذربایجان دربارهی سوءقصد به جان رافق تقی سکوت کرده است. گرچه مقامهای رسمی جمهوری اسلامی ایران تاکنون واکنشی پیرامون سوءقصد به جان نویسندهی آذربایجانی نشان ندادهاند، سفارت ایران در باکو دست داشتن ایران در این سوءقصد را تکذیب کرد.<br />
<br />
اما روزنامهی جمهوری اسلامی ایران درباره این واقعه نوشته است: «سلمان رشدی جمهوری آذربایجان، به قتل رسید. رافق تقی که به دلیل اهانت به پیامبر اکرم در جمهوری آذربایجان به سلمان رشدی معروف بود، دیروز توسط یک فرد ناشناس به قتل رسید. وی به دلیل اهانتهای بیسابقه به حضرت رسول اکرم، مورد نفرت مردم جمهوری آذربایجان بود. به همین دلیل، مردم آذربایجان از آیتالله العظمی فاضل لنکرانی دربارهی وی استفتاء کردند و ایشان درهمان زمان این شخص را محکوم به اعدام دانستند».<br />
<br />
رافق تقی: من از آیتاللهها هم به خدا نزدیکترم<br />
<br />
رافق تقی نظرش را آشکارا دربارهی فتوای روحانیان ایران در محافل مختلف آذربایجانیها و همچنین در رسانههای مستقل کشور بیان کرده بود.<br />
<br />
وی در یکی از مصاحبههای مطبوعاتی خود دراین باره میگوید: «هفت آیتالله برای مرگ من فتوا دادهاند. برخی از آنها دار فانی را وداع گفتند. اینان که به اصطلاح خادمان دین هم هستند و بنام دین فتوای قتل دیگران را صادر میکنند، کارشان بیمعناست. من مثل این آیتاللهها کتابهای دینی زیادی نخواندم و بیشتر کتابهای علمی خواندم، اما برای کسی آرزوی مرگ نمیکنم. بگذار زندگی کنند. نکش و حکم قتل صادر نکن! زندگی را هدیه کن نه مرگ را! من هم از شما خوشم نمیآید، اما من به مرگ شما حکم نمیکنم. پس به من بگوئید چه کسی به خدا نزدیکتراست. من از آیتاللهها هم به خدا نزدیکترهستم».<br />
<br />
پس از صدور فتوا، زندگی نویسنده چگونه گذشت؟<br />
<br />
آیتالله فاضل لنکرانی در فتوای چهارم آذر ۱۳۸۵ خود صریحا حکم میکند: «قتل او بر هر کسی که دسترسی داشته باشد لازم است». پنج سال از تاریخ این فتوا میگذرد. این پنج سال را رافق تقی چگونه گذراند؟<br />
<br />
یکی از دوستان نزدیک رافق که او را همراهی میکرد، در گفتگو با ذویچه وله دربارهی زندگی این نویسنده و پزشک آذری پس از صدور فتوا، چنین شرح میدهد: «آخرین دیدار ما در قهوه خانهای نزدیکی مجسمهی آنا سلطانوا در گنجلیک بود. او تعریف میکرد کلا زندگی برای او سخت بوده اما پرانرژی کار میکرد. بعد از فتوا دستگیر شد و 2 سال حبس بود. پس از آزادی هم که هر وقت مقاله مینوشت با موجی از توهین و تحقیر دینداران رادیکال مواجه بود. خودش پیشبینی میکرد روزی احتمالا به جان او سوء قصد کنند و دغدغهی ترور داشت. اما آزادانه و بدون هراس کار و فعالیت میکرد».<br />
<br />
رافق تقی درباره قاتل چه گفت؟<br />
<br />
Bildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: رافق تقیرافق تقی پس از سوءقصد، دربارهی وقوع این حادثه به تفصیل سخن گفت. وی در یکی از مصاحبههای خود در بیمارستان باکو جزئیات این حادثه را چنین توضیح میدهد: «ساعت ۱۰ شب به من حمله کردند. ضارب صورتش را پوشانده و حتی یک کلمه هم صحبت نکرد و اگر چنین میکرد من از لهجه میتوانستم او را شناسائی کنم. من در طول هفته فقط یک روز ساعت ۱۰ شب به خانه برمیگردم. شخص ضارب دقیقا اطلاع داشت که در کدام شب دیر برمیگردم. آنها مراقب من بودند و این حمله را سازماندهی کرده بودند. ضارب به من ۷ ضربه زد».<br />
<br />
رافق تقی دو روز پیش از مرگش در یک مصاحبهی دیگر بر روی تخت بیمارستان به این سئوال خبرنگار آذری که در پشت این قضایا دست چه کسانی را میتواند مشاهده کرد، چنین پاسخ میدهد: «اين سوءقصد يا از طرف دينداران افراطی آذربايجان صورت گرفته، يا اينکه از طرف عوامل ايران سازماندهی شده است».<br />
<br />
رافق تقی در این گفتگو انگيزهی سوءقصد را نوشتههای انتقادیاش درباره اسلام افراطی و خصوصا آخرين مقالهاش تحت عنوان «ايران و جهانی سازی» میداند.<br />
<br />
ادامهی انتشار مقالات به نام رافق تقی در جمهوری آذربایجان<br />
<br />
رافق تقی رئیس"مجمع نویسندگان آزاد آذربایجان" بود و مجموعه داستانی نیز از وی منتشر شده است. وی مقالاتی هم در رسانههای آذری زبان درباره اسلامگرایی منتشر کرده است.<br />
<br />
آقشین یئنیسئی، نویسندهی همکار او به دویچه وله میگوید: «در آذربایجان روشنفکران و نویسندگان جمهوری معتقدند که قتل رافق تقی به دلیل ترساندن نویسندگان جمهوری آذربایجان انجام گرفته است».<br />
<br />
آقشین یئنی سئی نویسنده و شاعر آذربایجانی، عضو مجمع نویسندگان آزاد آذربایجان خبر داد که وی به همراه برخی دیگر از شاعران و نویسندگان کشور مقالاتی را برای ادامه راه رافق تقی منتشر خواهند کرد. آقشین یئنی سئی میافزاید: «هر روز یک نفر از دوستان رافق تقی با اسم مستعار رافق تقی در نشریات مقاله خواهد نوشت و عقایدش را بدون سانسور منتشر خواهد کرد. ما میخواهیم این کمپین را سازماندهی کنیم».<br />
<br />
این نویسنده و شاعر آذربایجانی درگفتگو با دویچه وله خبر داد که قتل رافق تقی باعث مصممتر شدن شاعران و نویسندگان آزاداندیش جمهوری آذربایجان خواهد شد.rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-61720836064724629032011-11-25T05:17:00.001-08:002011-11-25T05:17:22.849-08:00متن کامل سرود ای ایران وتاریخچه آنمتن کامل سرود ای ایران وتاریخچه آن<br />
تهیه وتنظیم رحیم مجاور ویجویه<br />
<br />
در شهریور 1323زمانی که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین تهران را اشغال کرده بودند، حسین گل گلاب تصنیف سرای معروف، از یکی از خیابان های معروف شهر می گذرد.<br />
او مشاهده می کند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر ایرانی بگو مگو می شود و سرباز انگلیسی، کشیده محکمی در گوش افسر ایرانی می نوازد. گل گلاب پس از دیدنِ این صحنه، با چشمان اشک آلود به استودیوی روح الله خالقی (موسیقی دان) می رود و شروع به گریه می کند.<br />
غلامحسین بنان می پرسد ماجرا چیست؟ او ماجرا را تعریف می کند و می گوید:<br />
کار ما به اینجا رسیده که سرباز اجنبی توی گوش نظامی ایرانی بزند ! سپس کاغذ و قلم را بر می دارد و با همان حال، می سراید:<br />
ای ایران ای مرز پرگهر<br />
ای خاکت سرچشمه ی هنر<br />
دور از تو اندیشه بدان<br />
پاینده مانی و جاودان<br />
ای دشمن! ار تو سنگ خاره ای من آهنم<br />
جان من فدای خاک پاک میهنم... <br />
<br />
همانجا، خالقی موسیقی آن را می نویسد و بنان نیز آن را می خواند و ظرف یک هفته، تصنیف "ای ایران" در یک ارکستر بزرگ اجرا می شود. <br />
<br />
سرود «اي ايران» دقيقا در 27 مهر ماه سال 1323 در تالار دبستان نظامي [دانشکدۀ افسري فعلي] و در حضور جمعي از چهرههاي فعال در موسيقي ايران متولد شد. شعر اين سرود را «حسين گل گلاب» استاد دانشگاه تهران سروده بود، و از ويژگيهاي آن، اول اين است که تکتک واژههاي به کار رفته در سروده، فارسي است و در هيچيک از ابيات آن کلمهاي معرب يا غير فارسي وجود ندارد. سراسر هر سه بند سرود، سرشار از واژههاى خوشتراش فارسى است. زبان پاكيزهاى كه هيچ واژه بيگانه در آن راه پيدا نكرده است، و با اين همه هيچ واژهاى نيز در آن مهجور و ناشناخته نيست و دريافت متن را دشوار نمىسازد. <br />
<br />
دومين ويژگي سرود «اي ايران» در بافت و ساختار شعر آن است، بهگونهاي که تمامي گروههاي سني، از کودک تا بزرگسال ميتوانند آن را اجرا کنند. همين ويژگي سبب شده تا اين سرود در تمامي مراکز آموزشي و حتي کودکستانها قابليت اجرا داشته باشد. <br />
<br />
و بالاخره سومين ويژگياي که براي اين سرود قائل شدهاند، فراگيري اين سرود به لحاظ امکانات اجرايي است که به هر گروه يا فرد، امکان ميدهد تا بدون ساز و آلات و ادوات موسيقي نيز بتوان آن را اجرا کنند.<br />
<br />
آهنگ اين سرود که در آواز دشتي خلق شده، از ساختههاي ماندگار «روحالله خالقي» است. ملودي اصلي و پايهاي کار، از برخي نغمههاي موسيقي بختياري که از فضايي حماسي برخوردار است، گرفته شده. <br />
<br />
اين سرود در اجراي نخست خود بهصورت کر خوانده شد. اما ساختار محکم شعر و موسيقي آن سبب شد تا در دهههاي بعد خوانندگان مطرحي همانند «غلامحسين بنان» و نيز «اسفنديار قرهباغي» آن را بهصورت تکخواني هم اجرا کنند.<br />
<br />
در سالهاي اوليه پس از انقلاب، اين سرود براي مدت کوتاهي بهعنوان «سرود ملي» از راديو و تلويزيون ايران پخش ميشد، اما بعدا چند سالي از رسانههاي داخلي حذف شد تا در دهۀ اخير که باز در مناسبتهاي مختلف تاريخي، آن را ميشنويم.<br />
<br />
<br />
ای ایران ای مرز پر گهر<br />
ای خاكت سرچشمه هنر<br />
دور از تو اندیشه بدان<br />
پاینده مانی و جاودان<br />
ای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم<br />
جان من فدای خاك پاك میهنم<br />
مهر تو چون شد پیشه ام<br />
دور از تو نیست اندیشه ام<br />
در راه تو ، كی ارزشی دارد این جان ما<br />
پاینده باد خاك ایران ما<br />
<br />
<br />
سنگ كوهت دُر و گوهر است<br />
خاك دشتت بهتر از زر است<br />
مهرت از دل كی برون كنم<br />
برگو بی مهر تو چون كنم<br />
تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست<br />
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست<br />
مهر تو چون شد پیشه ام<br />
دور از تو نیست ، اندیشه ام<br />
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما<br />
پاینده باد خاك ايران ما<br />
<br />
<br />
ایران ای خرم بهشت من<br />
روشن از تو سرنوشت من<br />
گر آتش بارد به پیكرم<br />
جز مهرت بر دل نپرورم<br />
از … آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم<br />
مهرت ار برون رود چه می شود دلم<br />
مهر تو چون ، شد پیشه ام<br />
دور از تو نیست ، انديشه ام<br />
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما<br />
پاینده باد خاك ایران ماrahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-58492805990916901112011-11-25T05:15:00.000-08:002011-11-25T05:15:43.562-08:00مثنوی مرد شبمثنوی مرد شب _تهیه و تدوین رحیم مجاورویجویه<br />
<br />
دشـتها، خاموش و خالی؛ سـوگوار<br />
<br />
لالهها، لالاند و خونیـن؛ داغـدار<br />
<br />
چشـمها، نومید و یخـبندان و سرد<br />
<br />
دل درونِ سـینه، مالامال درد<br />
<br />
سایهها، اشباح ِکور و خسـتهاند<br />
<br />
دسـتها را خسـتگیها بسـتهاند<br />
<br />
عـنکبوتِ این شـبِ شـوم و پلـید<br />
<br />
در فـضای شـهر تارش را تـنید<br />
<br />
شـهر خاموش است و درها نیست باز<br />
<br />
مـردِ شب، میخـواند این آواز باز:<br />
<br />
- ای که چشـمت باغ سـبزِِ یادها<br />
<br />
- رودِ جوشـانِ بسـی فریادها<br />
<br />
ای به من نزدیکتر، از من به من<br />
<br />
خونِ جاریِّ فراســوهایِ تن<br />
<br />
ای که دسـتت سـاقهء سبز نیاز<br />
<br />
سـاقهء غـمگینِ دسـتم را بیآز<br />
<br />
ای که چشـمت با دو چشـمم آشناست<br />
<br />
شهر صـبحِ مـهربانیها کجـاست؟<br />
<br />
ای تو باران ِدلانگـیز بهار<br />
<br />
بر کویـر تـفـتهء جانم ببار<br />
<br />
ای که اندوهت غـروبی دردخـیز<br />
<br />
از درون ِبستر غـم خـیز، خیز<br />
<br />
بر دلـم از مـهر امشب پا گذار<br />
<br />
کار غـمها را به غـمها وا گذار …»<br />
<br />
<br />
<br />
مـرد، در اندیشـههای دور و دور<br />
<br />
در میان ِ کوچـههای سـوت و کور<br />
<br />
خسـتهتن، با دودِ آهِ سـردِ خویش<br />
<br />
باز میخـواند سرودِ دردِ خویش:<br />
<br />
- «ای ز جام آرزوها مسـتِ مسـت<br />
<br />
- مسـتی ما راهِ غـمها را نبست<br />
<br />
عیسیِ رنج قرونم من، غـریب<br />
<br />
مانده بر روی چلیپایِ فـریب<br />
<br />
کـوچههای شـهر، شـهر ِیاد بود<br />
<br />
روی لـبها هر سـخن، فریاد بود<br />
<br />
شـعلههای آتش مسـموم باد<br />
<br />
سـاقههایِ سـبز را بر باد داد<br />
<br />
زندگی، امـید در رگها فِـسُـرد<br />
<br />
خـندهها، در زیر سنگِ لب بمـُرد<br />
<br />
راهِ خوبِ آرزوها بســته بود<br />
<br />
صبح روشن، شیشهای بشکسته بود<br />
<br />
آب رویِ آتـشِ دل ریختـند<br />
<br />
صبح را بر دار شـب آویختـند<br />
<br />
شـعلههایِ پاک، خاموشی گرفت<br />
<br />
قصهها رنگِ فراموشی گرفت<br />
<br />
شـمعِ گرم آشنایی سـرد ماند<br />
<br />
روی مرز مـردمی، نامـرد ماند<br />
<br />
اضطرابِ سـالهای سختِ درد<br />
<br />
روح ایمان را ز دل تبعـید کرد<br />
<br />
کوره راهِ ماندهای اینک بهجاست<br />
<br />
از سواری لیک، گردی برنخاست<br />
<br />
ای که شولای غـمم را دوختی<br />
<br />
ریشـهء جان و تنـم را سوختی<br />
<br />
ای تو پیـغامآورِ صبح سـپید<br />
<br />
تکسـوار راهِ فردایِ امـید<br />
<br />
ای شبِ یلدای غـمها را سـحر<br />
<br />
پردهء تاریک شـبها را بـِدَر<br />
<br />
قلعههای شـومِ شـب را باز کن<br />
<br />
قـصهء پایان غـم، آغاز کن …»<br />
<br />
<br />
<br />
مـردِ شب، آوایِ دردش را بـُرید<br />
<br />
قطرهء اشـکی ز چشمانش چکید<br />
<br />
خسـتهدل، تـنهای تـنها، مـستِ مـست<br />
<br />
با سـرودِ خود دلِ شب را شـکسـت<br />
<br />
مـرغ شب، از درد نالید و گذشـت<br />
<br />
مـردِ شب، با سایهء خود دور گشـتrahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-16431378065311279472011-11-18T10:09:00.001-08:002011-11-18T10:09:13.739-08:00روشهای محافظت از کمر دردروشهای محافظت از کمردرد <br />
گردآورنده رحیم مجاورویجویه<br />
<br />
--------------------------------------------------------------------------------<br />
<br />
مقدمه <br />
احساس درد و ناراحتی در ناحیه کمر ، علامت شایع بسیاری از بیماریهای اسکلتی و غیر اسکلتی است. و در جامعه شیوع بالایی دارد و گاه تا 80% از جمعیت را در بر میگیرد. اغلب بیماران با درد حاد کمر یک اختلال عضلانی اسکلتی دارند که طی 4-1 هفته خودبخود بهبود مییابد و نیاز به درمان خاصی ندارد. ولی ارزیابی پزشکی برای یافتن مواردی که حائز اهمیت بوده یا نیاز به اقدام فوری پزشکی دارند، باید انجام شود. اهمیت کمر درد از چند جهت مورد توجه است. <br />
- هزینه اجتماعی سالانه بالا <br />
- علایم مربوط به کمر شایعترین علت ناتوانی در بیماران کمتر از 45 سال میباشند. <br />
- 50% از کارگران بالغ هر سال دچار آسیب کمر میشوند. <br />
- و تقریبا 1% از جمعیت به علت درد پشت دچار ناتوانی مزمن هستند. <br />
<br />
آناتومی ستون فقرات <br />
قسمت جلویی ستون فقرات ، شامل اجسام مهرهای استوانهای شکلی است که توسط دیسکهای بین مهرهای از هم جدا میشوند و توسط رباطهای طولی از جلو و عقب در کنار هم بطور ثابت قرار میگیرند. دیسکهای بین مهرهای ، متشکل از یک هسته ژلاتینی مرکزی هستند که توسط حلقه غضروفی سفتی احاطه میشود. دیبسکهای بین مهرهای کلا 4/1 طول ستون فقرات را تشکیل میدهند دیسکها در ناحیه گردن و کمر که حرکت بیشتری دارند، بزرگتر هستند. دیسکها الاستیک هستند و حرکت آسان مهرههای استخوانی را بر روی یکدیگر امکان پذیر میکنند با افزایش سن خاصیت الاستیک دیسک کاهش مییابد. <br />
<br />
قسمت عقب ستون فقرات ، شامل قوسهای مهرهای و هفت زائده است. و از داخل این قوس ، نخاع عبور میکند. عمل قسمت عقب ستون فقرات ، حفاظت از طناب نخاعی و اعصاب موجود در مجرای نخاعی و تثبیت ستون فقرات بوسیله اتصالات عضلات و رباطهاست. رشتههای عصبی از بین مهره خارج شده و به مناطق مربوطه خود عصب دهی میکنند. <br />
<br />
علل کمر درد <br />
ضربه: ضربه به کمر میتواند به صورت رگ به رگ شدن و یا شکستگی مهره میباشد، رگ به رگ شدن کمر ناشی از بلند کردن جسم سنگین ، افتادن به زمین یا کشیدگی ناگهانی عضلات کمر (مثلا در تصادفات) باشد که در اینجا درد محدود به کمر میباشد. شکستگی مهرهها در بیماریهای پوکی استخوان شدید ، سرطانهای متاستاتیک ، مصرف کورتونها و پرکاری تیروئید و پرکاری پاراتیروئید با ضربههای خفیف و یا حتی بدون ضربه هم ممکن است رخ دهد. <br />
<br />
<br />
دیسک کمری: معمولا با درد کمر که به پا انتشار پیدا میکنند، مشخص میشود. <br />
<br />
<br />
آرتروز ستون فقرات: بیماران غالبا دردی دارند که با حرکت افزایش مییابد و با سفتی و محدودیت حرکتی همراه است. <br />
<br />
<br />
اسپوندیلیت آنکیلوزان: بیماران غالبا مردان زیر 40 سال هستند. کمر دردی که با استراحت بدتر میشود و با فعالیت تسکین مییابد مشخصه این بیماران است. <br />
<br />
<br />
تنگی مجرای نخاعی: کمردردی که بالنگش کاذب همراه هست، اغلب حاکی از تنگی کانال نخاعی است. <br />
<br />
<br />
بیماریهای تخریبی مهرهها: از قبیل تومورها (اولیه یا متاستاتیک) ، عفونت (عفونتهایی مثل مالاریا، سل و ...) و پوکی استخوان میتوانند مهرهها را درگیر کنند. <br />
<br />
<br />
درد ارجاعی از بیماریهای احشایی: بیماریهای معده و روده و دستگاه تناسلی بعضی اوقات میتوانند باعث کمر درد شوند. <br />
<br />
<br />
بیماریهای روانی: بسیاری از بیماران مبتلا به کمر درد مزمن (بیشتر از 3 ماه) ، ممکن است دچار افسردگی ، اختلال اضطراب و ناخوشی روانی باشند. ضربههای روحی کودکی از جمله سوء استفاده فیزیکی و جنسی میتواند باعث کمر درد مزمن شود. <br />
<br />
<br />
درد وضعیتی کمر: در بسیاری از بیماران مبتلا به درد مزمن کمر ، درد آنها مربوط به وضعیتهای نامناسب نشستن ، ایستادن و کار کردن میباشد. که دردشان با استراحت برطرف میشود. در اینها ورزشهای تقویت کننده عضلات کمر و شکم موثر میباشد. <br />
علائم خطر همراه کمر درد <br />
در هنگام بروز کمر درد باید علل جدی درد ستون فقرات که نیاز فوری به دخالت پزشک دارند، بررسی شوند که از جمله آنها ، عفونت ، سرطان و ضربات شدید ستون فقرات و ... است. عوامل خطر برای علل زمینهای جدی کمر درد عبارتند از: <br />
- سن بالای 50 سال <br />
- وجود سرطان یا سایر ناخوشیهای جدی در جای دیگر بدن <br />
- عدم وجود کمر درد شبانه یا عدم بهبود درد با استراحت <br />
- درد به مدت بیش از یک ماه <br />
- بیاختیاری روده یا مثانه یا ناتوانی جنسی ناشی از فشار روی ریشههای عصبی <br />
- تب بدون علت <br />
- ضعف یا کرختی قسمتی از پا <br />
- کمر درد با انتشار درد به پاها <br />
- کمر دردی که با ایستادن افزایش مییابد و با نشستن برطرف میشود. <br />
<br />
روشهای تشخیص علت کمردرد <br />
تستهای آزمایشگاهی و عکس جهت ارزیابی اولیه کمر درد حاد (کمتر از 3 ماه) و بدون علایم جدی ندرتا لازم میشود. اگر فاکتورهای خطر بیماری جدی زمینهای وجود داشته باشند، آزمایشات پاراکلینیکی بر اساس علایم همراه دیگر ، لازم میشود. <br />
<br />
آزمایش خون و ادرار در موارد مشکوک به بدخیمی یا عفونت انجام میشود. <br />
عکس ساده (رادیوگرافی) <br />
عکسبرداری MRI <br />
سی تی اسکن - میلوگرافی <br />
الکترومیوگرافی (NCV ,( EMG برای بررسی سیستم عصبی محیطی انجام میگیرد. <br />
درمان <br />
در کمر درد حاد (دردی که کمتر از 3 ماه طول کشیده است) بهبود کامل در 85% موارد که همراه درد ساق پا نیست، دیده میشود. اکثرا این بیماران دارای علایم مکانیکی هستند یعنی دردی که با حرکت تشدید میشود و با استراحت برطرف میشود. در صورت وجود علت زمینهای کمر درد ، درمان بر اساس آن انجام میگیرد. در غیر اینصورت درمان تسکینی انجام میشود. اصول کلیدی درمانهای تسکینی کمر درد مسکنها و آموزش بیمار میباشد. داروهایی که در درمان کمردرد حاد استفاده میشود، مسکنها (داروهای NSAID) ، استامینوفن ، شل کنندههای عضلانی و داروهای مخدر میباشند. استراحت بیش از 2روز نیاز نمیباشد و از سرگیری زودرس فعالیتهای فیزیکی سبک ، اقدامی مفید است. <br />
<br />
-استراحت <br />
-آموزش بیمار <br />
-درمان دارویی <br />
-فیزیوتراپی <br />
-آب درمانی <br />
<br />
روشهای محافظت از کمر <br />
اشیا سنگین بلند نکنید. <br />
هنگام بلند کردن اشیا از ساق پاها استفاده نمایید تا از کمر <br />
جهت استراحت از صندلی دستهدار استفاده نمایید. <br />
به هنگام برخاستن از بستر ابتدا به یک سمت غلت بخورید و سپس با استفاده از بازوان و ستون قرار دادن آنها برخیزید.rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-23822736152461588382011-07-17T09:56:00.001-07:002011-07-17T09:56:25.273-07:00تفاوتهای یهودیان و مسلمانانتفاوتهای یهودیان و مسلمانان<br />
تهیه و تنظیم رحیم مجاورویجویه<br />
این آمار برای برتری دادن و بالا بردن هیچ قوم و قبیله ای نیست<br />
نیشتری است که شاید زخمهای ما را بشکافد و چرکهایش را بیرون بریزد <br />
به رگ گردنتان هم نزند وتهیه کننده را به اینجا و آنجا وابسته نکنید<br />
میخواهیم ببینیم چرا چنین شده است که....ه<br />
یهودیان سراسر جهان، 14 ميلیون نفرهستند ، باورتان میشود از جمعیت تهران که بالای 15 میلیون است کمترمی باشند<br />
7 ميلیون نفر در آمریکا<br />
6 ميلیون نفر در آسیا<br />
2 ميلیون نفر در اروپا<br />
یکصد هزار نفر در آفریقا<br />
<br />
<br />
و اما ماشاالله ماشاالله چشم نخورند !!! <br />
<br />
جمع کل مسلمانان در جهان: یک ميلیارد و نیم است<br />
یک میلیارد نفر در آسیا و خاور میانه <br />
400 ميلیون نفر درآفریقا <br />
44 ميلیون نفر در اروپا <br />
5 ميلیون نفر در آمریکا <br />
از هر پنج نفرجمعیت روی زمین، یکی مسلمان است <br />
<br />
درمقابل هر یهودی 107 مسلمان قراردارد. <br />
با اینهمه 14 ميلیون یهودی از یک میلیارد و نیم مسلمان نیرومند ترند! <br />
<br />
<br />
این موقعیت را کسی به طور مصنوعی به آنها نداده است. نگوییم کار انگلستان است و آمریکا . اگر هم انگلستان و آمریکا از آنان حمایت می کنند بپرسیم چرا؟ مگر آنها چه نفوذی در آمریکا و انگلستان دارند که دولتهای آنها مجبور به حمایت هستند. چرا مسلمانان این نفوذ را در این دولتها ندارند؟ تعداد مسلمانان در این کشورها کمتر از یهودیان نیست !! اما نفوذ مسلمانان مهاجر به آمریکا چرا کمتر از نفوذ یهودیان مهاجر به آمریکاست؟ <br />
نتیجه: حمایت آمریکا و انگلستان و سایر قدرتها علت قدرت یهودیان نیست بلکه معلول قدرت آنان است. هر چند در مراحل بعدی به قدرت بیشتر هم می انجامد. <br />
چرا؟ <br />
ببینیم چرا؟ <br />
<br />
به چندین دلیل ازجمله: <br />
در تاریخ معاصر، <br />
البرت انشتین، یهودی <br />
زیگموند فروید، یهودی <br />
کارل مارکس، یهودی <br />
پل ساموئلسون، یهودی <br />
میلتون فردمن، یهودی <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
رشته پزشکی: <br />
مخترع سوزن سورنگ، بنیامن روبن، یهودی <br />
کاشف واکسن فلج اطفال (پولیو)، یوناس سالک، یهودی <br />
کاشف داروی ضد سرطان خون، گرترود الیون، یهودی <br />
کاشف در مان یرقان (زردی) بروخ بلومبرگ، یهودی <br />
کاشف داروی درمان مرض سفلیس، پل الریخ، یهودی <br />
کاشف درمان امراض عضلانی، الیه متچینکوف، یهودی <br />
کاشف درمان غدد ترشحی داخلی، آنرو شلی، یهودی <br />
شناخت درمانی تراپی،آرون بک، یهودی <br />
کاشف قرص ضد حاملگی، جورج پیناکوس، یهودی <br />
شناسائی چشم بشر، ج. والد، یهودی <br />
شناسائی بچه در شکم مادر،استانلی کوهن، یهودی <br />
دیالیز قلوه ها، ویلیم کلوفکام، یهودی <br />
<br />
<br />
<br />
برندگان جوایر نوبل: <br />
<br />
<br />
دریکصد و پنجاه سال گذشته، 14 ميلیون یهودی 180 جایزه نوبل را دریافت کرده اند درحالیکه یک ميلیارد و نیم مسلمان تنها 3 جایزه گرفته اند آنهم در حقوق بشر وصلح و نه در دانش. <br />
<br />
<br />
<br />
اختراعاتی که تاریخ را دگرگون ساخت: <br />
چیپهای کوچک دستگاههای الکترونیکی، استانلی نزور، یهودی <br />
رآکتور اتمی زنجیره ای، نئو سزیلند، یهودی <br />
کابل نوری، پیتر شولتز، یهودی <br />
چراغهای راهنمائی، چارلز آلدر، یهودی <br />
فولاد ضد زنگ، بنو اشتراوس، یهودی <br />
فیلم(ناطق) با صدا، ایزادور کیس، یهودی <br />
میکروفون تلفن، امیل برلینر، یهودی <br />
دستگاه ضبط تصویر متحرک (ویدئو)،چارلز جینزبرگ، یهودی <br />
<br />
<br />
نفوذ بر بازرگانی جهانی: <br />
فرآورده ها ی مارک مشهور " پولو"، رالف لورن، یهودی <br />
تولیدات نوشیدنی "کوکاکولا"، یهودی <br />
لویس جین، لوی اشتراوس، یهودی <br />
استار بروک، هوارد شولتز، یهودی <br />
گوگل، سرجی برین، یهودی <br />
رايانههای شرکت "دل"، میشل دل، یهودی <br />
دنکی، دونا کارن، یهودی <br />
باسکین و رابینز، ایرو رابینز، یهودی <br />
دانکین دونات(نوعی تنقل آمریکائی)،بیل روزنبرگ، یهودی <br />
و .... <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
نفوذ در سیاست بین المللی: <br />
هری کیسینجر، یهودی <br />
ریچارد لوین رئیس دانشگاه یل، یهودی <br />
الن گرینزپن، رئیس فدرال رزرو آمریکا، یهودی <br />
ژوزف لیبرمن، یهودی <br />
مادلین البرایت، یهودی <br />
گاسپر واینبرگر،وزیر دفاع آمریکا، یهودی <br />
ماکزیم لیوینو، وزیرخارجه شوروی، یهودی <br />
داوید مارشال، نخست وزیز سنگاپور، یهودی <br />
اسحق اسحق، استاندار کل استرالیا، یهودی <br />
بنیامن دیزرائلی، نخست وزیر انگلستان، یهودی <br />
یوگنی پیرماکف، نخست وزیر روسیه، یهودی <br />
بری گلد واتر، سیاستمدار آمریکائی، یهودی <br />
جورج سمپائو، رئیس جمهور پرتقال، یهودی <br />
هرب گری، معاون نخست وزیر کانادا، یهودی <br />
میشل هوارد، وزیر کشور انگلستان، یهودی <br />
برونو کریسکی، صدر اعظم اتریش، یهودی <br />
رابرت روبین، وزیر خزانه داری آمریکا، یهودی <br />
و ....... <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
رسانه های گروهی جهانی: <br />
<br />
<br />
سی ان ان، ولف بلیتز، یهودی <br />
باربارا والترز از اخبار(آ. بی. سی)،یهودی <br />
اوجین مایر، واشنگتن پست، یهودی <br />
هنری گرونوالد، مجله تایم آمریکا، یهودی <br />
کاترین گراهام، واشنگتن پست، یهودی <br />
ژوزف لیلد،نیویورک تایمز، یهودی <br />
ماکس فرانکل،نیویورک تایمز، یهودی <br />
رابرن مرداک، (صاحب گروه رسانه اي fox) <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
موسسات بشر دوستانه : <br />
جورج سوروس، یهودی <br />
والتر اننبرگ، یهودی <br />
<br />
تشکلهای صنفی و مذهبی و اجتماعی یهودیان در آمریکا بالغ بر بیش از هفت هزار سازمان و موسسه است. <br />
هر یهودی در چندین NGO و انجمن عضو است و فعالیت می کند. هر مسلمان در چند تا انجمن وNGO عضو است؟ <br />
<br />
<br />
<br />
دانش آموزان یهودی از همان ابتدا در مدارس خود کار کردن گروهی با هم را می آموزند نه رقابت درسی بی ثمر و حسادت به هم را. <br />
نتیجه: نه ما و نه رهبرانمان کار کردن با هم را نیازموده ایم بلکه هر روزه درسهای جدیدی از تکنیکهای حذف همدیگر را می آموزیم. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
چرا اینها نیرومندند و مسلمانان ضعیف؟ <br />
<br />
<br />
دلیلش اینست که ما استعداد دانش آموختن رابه اندازه آنها نداریم،پشتکارآنها را نداریم و از همه مهمتر جنس ما قاطی دارد و خراب است<br />
<br />
دلیل های دیگر:<br />
<br />
در سراسر جهان اسلام مشتمل بر 57 کشور تنها 500 دانشگاه موجود است. <br />
درحالیکه تنها در آمریکا 5758 دانشگاه براه است. <br />
درهندوستان، 8407 دانشگاه موجود است. <br />
حتی یک دانشگاه از میان کشور های اسلامی در زمره 500 دانشگاه اول جهانی جای ندارد. <br />
<br />
سواد در دنیای مسیحیت نود درصد است. <br />
سواد در جهان اسلام 40 درصد است. <br />
در پانزده کشور مسیحی مذهب، درصد سواد یکصد است. <br />
درکشورهای مسلمان حتی یکی هم نیست. <br />
درکشورهای مسیحی 98 درصد دوره دبیرستان را تمام کرده اند. <br />
درکشورهای اسلامی این رقم 50 درصد است. <br />
40 درصد از مردم کشور های مسیحی دانشگاه را تمام کرده اند. <br />
در کشورهای مسلمان این رقم تنها 2 درصد است. <br />
درکشورهای مسلمان برای هریک ميلیون مسلمان تنها 230 عالم و دانشمند وجود دارد. <br />
در آمریکا این رقم 5000 است. <br />
در آمریکا برای هریک ميلیون نفر 1000 تکنیسین موجود است. <br />
در سراسر جهان عرب فقط 50 نفر برای هریک ميلیون نفر موجود است. <br />
دنیای اسلام فقد 02/. درصد از درآمد ملی را برای تحقیق و توسعه هزینه می کند. <br />
در کشورهای مسیحی این رقم 5 درصد از درآمد ملی است. <br />
<br />
دلیلی دیگر<br />
. <br />
مرحله دیگر آزمایش دانش، کاربرد آنست. <br />
در پاکستان برای هر 1000 نفر 23 روزنامه موجود است. <br />
درسنگاپور این رقم 460 برای هر 1000نفر است. <br />
در انگلستان 2000 کتاب مختلف برای یک ميلیون نفر هرسال چاپ میشود. <br />
در مصر این رقم تنها 17 جلد است. <br />
<br />
<br />
نتــیجــتا: <br />
جهان کنونی اسلام استعداد بهره گیری از دانش را فاقد است. <br />
<br />
کنکاش لازم نیست چون ارقام و شواهد فریاد ميکشند، لکن ما گوشمان را بسته ایم. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
نـصـیحـت (...خواهش . . ) : <br />
خود و فرزندانتان دانش بیاموزید، میان بر وجود ندارد. بهیچ وجه نگذارید فرزندانتان از دانش آموزی منحرف گردند.از نفوذ خود برای بدست آوردن نمره بیشتر برای فرزندان خود اجتناب کنید. به آنها کار تیمی بیاموزید. جلو زدن از هم و دیگران را پشت سرگذاشتن را به آنها نیاموزید. دست هم گرفتن و با هم جلو رفتن را بیاموزید. اگر موفق نشوند آنها را یاری کنید تا موفق شوند. واگر اکنون نمیتوانند موفق شوند پس هرگز موفق نخواهندشد. <br />
پیروزی ما بسته به دانش و خلاقیت و سواد آموزی و قدرت کار گروهی ماست و بس.<br />
<br />
از همه مهمتر به بهتر از خود حسادت نورزید ،برایشان داستانهای دروغین نسازید،دست از دروغ گفتن بردارید،عقب ماندگی خود را بپذیرید و در رفع آن کوشا باشید نه اینکه کوشش کنید آنها را از پیشرفت باز دارید،بپذیرید دین شما(اسلام)بزرگترین مانع پیشرفت شما بوده است و....و....ده ها و سدها عیب دیگرتان را از میان بردارید تا به قافله تمدن جهان برسید و جبران کنید تمام زیانهایی را که از اخلاق و فرهنگ و دین خود خورده ایدrahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-14310788527041241232011-06-17T06:01:00.001-07:002011-06-17T06:01:16.961-07:00هدایت؛ راوی زخمها و تناقضها» • شصتمین سالروز خاموشی صادق هدایت«هدایت؛ راوی زخمها و تناقضها» • شصتمین سالروز خاموشی صادق هدایت <br />
<br />
شصت سال از خاموشی خودخواستهی صادق هدایت، تأثیرگزارترین نویسندهی قرن ایران با شاهکارش بوف کور میگذرد. در رابطه با زندگی و آثار هدایت دویچهوله گفتگویی داشته است با دکتر ماشاالله آجودانی و دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان.<br />
<br />
<br />
دویچه وله: نقش هدایت در ادبیات معاصر ایران را شما چگونه ارزیابی میکنید؟<br />
<br />
ماشاالله آجودانی: هدایت تأثیرگذارترین نویسندهی معاصر بود برای نسلهای بعدی. داستاننویسی جدی ایران که در دورهی مثلا پهلوی دوم شکل میگیرد، من فکر میکنم که بیشتر وامدار نحوهی نگاه هدایت است به داستاننویسی؛ آن هم بیشتر در بوفکور و سهقطره خون. یعنی یک فاصلهای میگیرند از جمالزاده به طور آگاهانه و شاخهای از هدایت را ادامه میدهند که میراث به اصطلاح ادبیات مدرن ایران است. مثلا گلشیری یا نویسندگان دیگری را اگر که همزمان با گلشیری داستان مینوشتند، ما مورد نظر قرار دهیم، میبینیم اینها بیشتر با هدایت، هدایت بوف کور و سهقطره خون مأنوساند تا بخشهای دیگر از داستاننویسی ایران و یا بخشهای دیگر از کارهای هدایت. داستاننویسی معاصر ایران به هدایت بسیار دین دارد و در واقع هدایت محوری است که نسلهای بعدی به او رجوع میکنند.<br />
<br />
<br />
<br />
محمدعلی همایون کاتوزیان: هدایت برجستهترین داستاننویس ایرانی در قرن بیستم بود. پیشتاز اینها در ادبیات مدرن یعنی در داستاننویسی مدرن جمالزاده بود و هدایت و یکی دو نفر دیگر این کار داستاننویسی مدرن را ادامه دادند. منتها هدایت تقریبا در همهی آثارش که نوعی متأثر است بخصوص از جمالزاده، کار را پیشتر برد و مجموعا آن داستانهای کوتاهی که به اصطلاح حوزهشان شبیه جمالزاده است، از جمالزاده بهتر است. اما یک چیزی که هدایت را بویژه مشخص میکند، آوردن سبک مدرنیسم در ادبیات فارسی در داستاننویسی است. یکی از پیشتازان داستاننویسی جدید مدرن بود در ایران و علاوه برآن نویسندهی پیشتاز سبک مدرنیسم بود. گذشته از آن البته هدایت یک روشنفکر برجسته بود. یعنی یکی از کمشمار آدمهایی در قرن بیستم در ایران بود که به اصطلاح لفظ فرنگی انتلکتوئل، در موردش سزاوار است.<br />
<br />
همین جا من پرسشی دارم. فکر میکنید چرا هدایت را به عنوان یک روشنفکر میشناسیم. آیا این شناختهای گوناگون او آنقدر نقش دارد؟ یعنی هدایت را نگاه کنیم، میبینیم که هدایت ادب کهن ایران را میشناسد، زبان پهلوی بلد است که حتی ترجمه کرده برخی از متون پهلوی را، در عین حال ادب معاصر ایران را میشناسد، ادب معاصر جهان را میشناسد، یکی از معرفان کافکا هست در زمان خودش، هند رفته بوده، با فرهنگ و ادیان هند آشناست. فکر میکنید که این آیا شناختهای گوناگون است که از نظر اندیشه یک چنین ژرفایی به هدایت داده و یا چیزهای دیگری نقش بازی کرده؟<br />
<br />
کاتوزیان: به هر حال عوامل خیلی گوناگونی بودهاند. آنچه شما به آن اشاره کردید، بیشتر در حوزهی سواد و تحقیق است تا آنچه من به عنوان انتلکتوئالیته به آن اشاره میکنم. یعنی خوب مسلم است این اطلاعات، این سواد در مجموعهای که ما به آن میگوئیم هدایت. ولی هدایت فقط یک نویسندهی خوب نیست، فقط یک آدم باسواد با فهم و دانشی نیست، بلکه یک جنبهاش جنبهی مدرنیتهاش هست و یک جنبه، جنبهی آزادگیاش.<br />
<br />
آجودانی: از یک طرف هدایت بار سنت را بر دوش دارد، فرهنگ گذشتهی ما را، زبان پهلوی یاد میگیرد، حتی به فرهنگ عامیانه توجه میکند، زیر و بمهای این فرهنگ اجتماعی را دربیاورد، با تاریخ ایران میخواهد آشنا باشد، از یک طرف دیگر با ادبیات مدرن جهان آشناست. اینها همه سرنوشت تجددی است که بر ما وارد میشود، موقعیت تاریخی که ما داریم. تردیدی ندارم که اینها بر ذهن و زبان هدایت اثر گذاشت و در خلق شدن بوف کور نقش داشت. بوف کور مثل اینکه با سرنوشت ما گره خورده و من فکر میکنم هرچه میگذرد ما بیشتر میخواهیم به بوف کور مراجعه کنیم. این رجوع ما به بوف کور از زوایای مختلف، راجع زن در بوف کور، راجع به مسائل تکنیکی، زبان شاعرانهی بوف کور، وقتی مثلاً میگوید: "شب پاورچین پاورچین میگذشت" این بیانی که در بوف کور هست. این تعبیر اینکه "در زندگی زخمهایی هست" هنوز با سرنوشت روشنفکری ایران گره خورده. مثل اینکه روایت روشنفکری ایران روایت همین زخمهاست.<br />
<br />
شرایط اجتماعی ـ سیاسی ایران در زمان زندگی هدایت و تأثیر آن بر آثار او چگونه بود؟<br />
<br />
آجودانی: بهاعتقاد من هدایت مثل جریان روشنفکری ایران نطفهاش با تناقض بسته شده. یعنی اینها از سویی چشم به دنیای مدرن و آینده داشتند و از سویی عمیقاً پا در سنت باستانی داشتند، یا گذشتهی تاریخی مملکت خودشان. و این تناقض تنها یک تناقض تاریخی نیست، تناقض موقعیت فقط نیست، بلکه در دید و نگاه و نحوهی قضاوتشان هم هست.<br />
<br />
کاتوزیان: هدایت فرزند انقلاب مشروطه بود. به این معنی که دو سه سال قبل از انقلاب مشروطه بدنیا آمد و هفت هشت ساله بود که مشروطهخواهان پیروز شدند. بعد هم دورهی جنگ جهانی اول و بعد هم آمدن رضاخان و شاه شدن رضاخان و دورهی رضاشاه و غیره همه به اشکال مختلف روی هدایت تأثیر گذاشت. مثلا نوعی آزادیخواهی که در او بود، به همین جهت هم وقتی که بعد از شهریور ۲۰ یعنی آمدن نیروی متفقین به ایران و رفتن رضاشاه از ایران جامعه باز شد، یعنی حکومت استبدادی فروریخت و در جامعه آزادیهایی پیدا شد، به خصوص آزادی اندیشه و قلم و غیره. نکتهای که بر آن تأکید میکنم این است که اگرچه هدایت متوجه مسائل اجتماعی و به معنای وسیعتر سیاسی بود، ولی آدم سیاسی نبود، آدمی نبود که به این حزب بپیوندد و یا با آن سازمان فلان کند، صاحب ایدئولوژی سیاسی باشد.<br />
<br />
هیچ اثری در ایران به مانند بوف کور مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است. آیا چندمعنایی و چندلایگی بوف کور را دلیلی بر این توجه و برداشتهای گوناگون میبینید؟<br />
<br />
کاتوزیان: به نظر من یکی از دلایل اصلی این تأویلها و تعبیرهای گوناگون از بوف کور، همان خصلت مدرنیستی ـ سورئالیستیاش هست. یعنی اینکه تکنیک آن داستان جوری است که دست خواننده را خیلی زیاد بازمیگذارد برای اینکه هر نوع تعبیر و تأویلی که میخواهد بکند. اگر شما وارد باشید به کارهای هدایت، هدایت را بشناسید، آثارش را بخصوص بشناسید، میتوانید که نزدیکتر بشوید به یک تأویل که بیشتر قابل قبول است. مثلا داستان کوتاه عروسک پشت پرده، که شهرت چندانی ندارد و غالبا کسانی هم درباره بوف کور مینویسند، از آن خبر ندارند. در این داستان شما الگوی داستان بوف کور را میبینید که تقریبا تمام و کمال وجود دارد. اما تفاوتش این است که عروسک پشت پرده به سبک رئالیستی نوشته شده، یعنی که تکنیکش رئالیستی است و خیلی روشنتر میشود دریافت که داستان از چه قرار است تا در قیاس با مثلا بوف کور با تکنیک سورئالیستی. درحالیکه استخوانبندی بوف کور در عروسک پشت پرده هست، به نحوی در سهقطره خون هم و بعضاً، تا یک اندازهای، در زندهبگور دیده میشود و بعضاً در آثار دیگر مثل داستان کوتاه بنبست یا داوود گوژپشت و اینها. به هرحال با آشنایی کامل به آثار پیشین هدایت آدم میتواند به یک روایت نسبتا ملموسی نزدیک شود تا اینکه هر تعبیر و تفسیری که به نظر خواننده یا ناقد میرسد، عرضه شود.<br />
<br />
آجودانی: بوف کور به عنوان یک شاهکار بر تارک داستاننویسی ایران میدرخشد و خاصیت شاهکار همین است که خاصیت تفسیرپذیری داشته باشد، خاصیت اینکه آدمها و نسلها بتوانند از زوایای دیگری با او ارتباط برقرار کنند. اگر متن بوف کور را در بین نوشتههای دیگر خود هدایت بخوانیم، ارتباط عمیق اینها را آدم پیدا میکند. اما با همهی این نزدیکیها و ارتباطی که وجود دارد و بعضی وقتها میبینیم کلمات و تصویرها عیناً تکرار میشود، جایگاهی که بوف کور نوشته میشود، آن جایگاه غمانگیز سرنوشت روشنفکری ایران هست در برزخ سنت و تجدد. و همین است که هدایت را در بوف کور زبانی میدهد که هم زبان شعر است ـ باصطلاح زیباییهای ایهام برانگیز شعر فارسی یعنی زبان سنت را با خودش دارد ـ و هم ساختار مدرنی که از داستاننگاری میراث تجدد میآید. یعنی بوف کور میشود محل تلاقی سنت و تجدد ما و بازتاب مصیبتی که روشنفکری این دوران تجدد با خودش دارد. سرنوشت غمانگیزی که از یکسو میخواهد مدرن باشد و از سوی دیگر در عین مدرن بودن، رویای بازگشت به عصر سلحشوری تاریخ و فرهنگ ایران را دارد. این سرنوشت متناقض و دردناک را که در روشنفکران مشروطه میشود دید، در روشنفکران همعصر هدایت هم میشود دید.<br />
<br />
فکر میکنید که چرا خیام تا این اندازه روی هدایت تأثیرگذار بود؟<br />
<br />
آجودانی: خود هدایت میگوید خیام یک سمپاتی دارد نسبت به فرهنگ ایرانی و علیه فرهنگ سامی. میگوید یک نوستالژی نسبت به گذشته در خیام میبینم و بعد مشرب خیام را هم اگر نگاه کنیم، آن واقعبینی تلخ خیام که زودگذر بودن جهان و بیاعتباری جهان با دید هدایت نسبت به مسائل زندگی نزدیک بوده.<br />
<br />
کاتوزیان: خیام تا نیمهی دوم قرن نوزدهم در ادبیات ایران و در تاریخ ایران تقریباً شاعر ناشناسی بود. آنچه سبب آشنایی با او و بعد تقدیر و تحسین زیادی شد این بود که "ادوارد فیتزجرالد" شاعر انگلیسی یک مقدار از رباعیات او را بهصورت آزاد به انگلیسی ترجمه کرد. این ترجمه بر جامعهی آنروز انگلیس و آمریکا و انگلیسیزبانها سخت تأثیر گذاشت. عدهی زیادی اسم پسران و نوههایشان را عمر گذاشتند، نه به خاطر خلیفهی دوم اسلام، بلکه به خاطر خیام. یکی از نخستین کتابهای هدایت که در حدود بیست یا بیستویک سالگی درآورده، عنوانش هست "رباعیات خیام" و این رباعیات خیام یک مقدمهای رویش نوشته و نظر خودش همان تعبیر و تفسیر خودش بر خیام بوده. بعد که وارد تجزیه و تحلیل میشود، در تحلیلش از خیام و رباعیاتش آراء آن زمانش را منعکس میکند. شما اگر این را مقایسه کنید با کتاب دوم هدایت دربارهی خیام که مشهور است، یعنی کتابی که اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۱۳ اولین بار چاپ شده و عنوانش هم "ترانههای خیام" هست، هدایتی دارد حرف میزند که عقاید ۱۳۱۳ را دارد. بنابراین از یک سو همین تعبیرپذیری خیام است. جنبهی دیگرش این است که هدایت درواقع دارد حرف خودش را میزند. آن عقایدی که آن روز داشته، چندین سال بعد اینها را منعکس میکند و از قول خیام میگوید.<br />
<br />
شصت سال پیش هدایت دست به خودکشی میزند. اگر بار پیش خود را به رود انداخته و نجات یافته بود، اینبار با برنامهی قبلی خود را برای مرگ آماده میکند. دلیل آنرا چه میبینید؟<br />
<br />
آجودانی: مسئلهی مرگ یکی از بنمایهها و درونمایههای نوشتههای هدایت است. این اصلا انسان مدرن است که آنقدر به مسئلهی مرگ فکر میکند. این بخشی از تجدد ماست. این دغدغهی مرگ، این خودکشی را راه رهایی پیدا کردن، اینکه انسان خودش بخواهد سرنوشتش را خودش تعیین کند، خودش مقدر باشد بر سرنوشت خودش و تصمیم بگیرد که مثلا به زندگی پایان دهد، مربوط به همین دوران تجدد است. من فکر میکنم این موقعیتی که هدایت در آن گیر کرده بود و فهمی که او از این موقعیت به دست آورده بود و تناقضی که با خودش در این فهم حمل میکرد با خصوصیات فردی، تجربههای شخصی، سرانجام راه دیگری پیش هدایت نگذاشت جزاینکه خودکشی کند. راوی بوف کور هم یک جوری خودکشی کرد، یک جوری به پایان رسید، به نقطهی مرگ و این سرنوشت مشترکی بود که بین هدایت و راوی بوف کور اتفاق افتاد و شاید بخشی از تجربهی دردناک یک انسان ایرانی بود که در یک موقعیت تاریخی به یک سهم تلخی از زندگی رسید، به یأس و نومیدی دست پیدا کرد که جنبهی فلسفی پیدا کرد.<br />
<br />
کاتوزیان: آن هم باز دلایل گوناگون دارد. نوعی زمینهی افسردگی را شما در آثارش، خاص نامهها میتوانید ببینید. سه چهار سال پیش از خودکشیاش، تمام مراکز قدرت با این آدم بداند، از جمله حزب توده که از نظر او مقتدرترین چیز حساب میشود، بخاطر اینکه تمام روشنفکران ایران دستشان هست. همه دارند میکوبندش. و این شوخی نیست. حتی توی نامههایش به شهید نورایی هست که میگوید: من ول کردم، اینها ول نمیکنند. بعد بلند شد به تشویق حسن شهید نورایی آمد به پاریس به این امید که بتواند کاری پیدا کند و بماند. چهارماه مرخصی باحقوق که به او دادند به عنوان معالجه. در این چهارماه به هر سویی که گشت، راهی نبود و نتوانست فرانسه کار پیدا کند و نه جای دیگر. اصلا خود فرانسه اجازهی اقامت تمدید نمیکردند. آمد برود سوئیس، ویزا ندادند. ظاهراً در فکر لندن بود.<br />
<br />
در واقع با آن دانش و فرهیختگی نه کار داشت، نه پول داشت، نه اقامت درست و حسابی داشت، نه از سوی روشنفکران پذیرفته شده بود. یک زندگی ایزوله؟!<br />
<br />
کاتوزیان: بله، در ایران که بود که هر روز بدتر میشد. شغلش در همین هنرکدهی زیبا مترجمی بود. ولی خوب سه چهار سال اول بعد از رفتن رضاشاه حزب توده یک مرکز به اصطلاح روشنفکری شده بود و موقعی سازمانِ بازی بود، سازمان بستهی کمونیستی ـ استالینیستی نبود. بعداً اینطور شد، وقتی هدایت ازش بُرید. هدایت - تأکید میکنم - عضوش نبود، ولی دوستانش بودند. و رفتآمد با اینها یک دلخوشی برایش بود. بعد از اینکه با حزب توده درافتاد، دیگر هیچ جایی برایش باقی نماند، برعکس آنها هم به جانش افتادند و دیگر کار را تمام کردند.<br />
<br />
مصاحبهگر: نوشین شاهرخیrahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-57245958385167879502011-06-10T09:55:00.001-07:002011-06-10T09:55:24.213-07:00هارپ چیست_ رحیم مجاورویجویههارپ چیست؟<br />
هارپ (HAARP) یک پروژه تحقیقاتی است که در ظاهر برای بررسی و تحقيق درباره لایه ی آیونوسفیر (Ionosphere) و مطالعات معادن زير زمينی (با استفاده از امواج راديويی ELF/ULF/VLF) تاسيس شده است. ولی در واقع "پروژه ای با تکنولوژی جنگ ستارگارن" به منظور کامل کردن یک سلاح جدید پايه گذاری گرديده است.<br />
<br />
<br />
<br />
به صدای هارپ گوش دهيد <br />
<br />
( توضيح آنکه: جنگ هايی که از امواج "راديويی"، "ليزر" و "نيروی مغناتيس" برای صدمه به نيروی مقابل استفاده کند به جنگ ستارگان معروف است و اين اسم را از فيلم Star War گرفته اند)<br />
<br />
آیونوسفیر چيست و کجاست؟<br />
<br />
لایه ی آیونوسفیر در بالاترین لایه ی اتموسفیر (Atmosphere) قرار دارد.<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
این لایه تشعشات خطرناک "ماورای بنفش" و "اکس ری" خورشيد را جذب کرده و مانند سقفی از ورود آنها به زمين جلوگيری می نمايد تا زندگی بر روی کره زمین امکان پذیر گردد. همچنین به دليل محیط الکتریکی موجود در آيونوسفير از اين لايه برای انعکاس امواج رادیوئی به اطراف زمین استفاده می شود. اگر این لایه به هر دليلی دچار اختلال شود تاثيرا ت بسیار زیادی بر روی زمین گذاشته و زيستن را مختل می کند.<br />
<br />
لايه آيونوسفير چه ارتباطی به هارپ (HAARP) دارد؟<br />
<br />
سیستم هارپ (HAARP) طوری طراحی شده است که بر روی آیونوسفیر تاثير مستقيم داشته باشد. از نمونه های اين تاثيرات قرمز و گداخته شدن و يا ذره بينی نمودن لايه را ميتوان نام برد.<br />
<br />
این سیستم در حال حاظر از یک مجموعه آنتن های مخصوص (١٨٠ برج آنتن آلومنيومی به ارتفاع ٥٠/٢٣متر) تشکيل و برروی زمينی وسيعی به مساحت ٢٣٠٠٠ متر مربع در آلاسکا (Alaska) نصب گرديده است.<br />
<br />
این آنتن ها امواج مافوق کوتاه ELF/ULF/VLF را تولید و به آیونوسفیر پرتاب می کنند.<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
آنتن های هارپ (HAARP) در آلاسکا<br />
<br />
<br />
<br />
اصولا امواج آنتن ها پس از اصابت به آيونوسفير و بازگشت به زمين قادر اند نه تنها به عمق دريا بروند بلکه فرا تر رفته و به اعماق زمين نيز وارد ميشوند و عملکرد آن بمانند "راديو ترموگرافی" (Radio Thermography) است که امروزه ژئولژيست ها برای اکتشافات مخازن مختلف شامل گاز و نفت استفاده می کنند. وقتی يک موج کوتاه "راديو ترموگرافی" به داخل زمين فرستاده ميشود به لايه های مختلف برخورد کرده و آن لايه ها را به لرزه می آورده و از لرزش صدايی با فرکانسی مخصوص توليد و به سطح زمين باز ميگرداند و ژئولژيست ها از صدای بازگشتی قادرند مخازن زيرزمين را شناسايی کنند.<br />
<br />
با اين تفاوت که راديو ترموگرافی سيستمی است که با قدرتی به کوچکی ٣٠ وات لايه های زير زمينی را به لرزه درمی آورد و حال آنکه هارپ سيستم فوق الاده پیشرفته تری است که همان لايه های زمين را می تواند با استفاده از قدرتی برابر با ١,٠٠٠,٠٠٠,٠٠٠ (یک میلیارد) تا ,١٠,٠٠٠,٠٠٠,٠٠٠ (ده میلیارد) وات بلرزاند! بدیهی است که هر چقدر قدرت امواج بیشتر می شود, تاثیراتش بر روی آیونوسفیر و اثرات ذره بینی آن بالاتر می رود. هدف از استفاده از این قدرت چیست؟<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
از نمودار فوق متوجه می شويد که آيونوسفير گداخته شده (به رنگ قرمز ديده می شود) و سپس مثل يک قلب شروع به تپش ميکند و از اين تپش ها، فرکانس های فوق کوتاه توليد شده که پس از اصابت به زمين به داخل آن نفوذ مينمايد و در توضیحات زیر مشاهده خواهید کرد که چگونه از اين فرکانس فوق کوتاه و نيرومند، زمين زلزله و خرابی توليد ميگردد.<br />
<br />
برای درک چگونگی ايجاد زمين لرزه يک مثال بزنم: وقتی شخصی صحبت ميکند، اول تارهای صوتی او ميلرزند (مثل لرزش های ايجاد شده در آيونوسفير). از اين لرزش فرکانس صوتی توليد شده و پس از اصابت به پرده گوش شنونده، پرده گوش او را ميلرزاند (مثل به لرزه در آوردن لايه های زير زمين به سبب اصابت فرکانس های توليد شده از آيونسفير) و سپس در گوش صدا توليد شده و شنونده آنرا به شنود.<br />
<br />
با کمی فکر کردن می توان متوجه این شد که تکنولوژی هارپ "با ويژگی معادن يابی" برای پیدا کردن مخزن های گازی و نفتی ساخته نشده است! زیرا برای پیدا کردن مخازن نیاز به یک میلیارد وات نیست و يک ترموگراف برای اين کار کافيست. با توجه به تاثیرات هارپ بر روی آیونوسفیر و نهایتا تاثیرات آن بر روی زمین و وضعیت آب و هوا، می باید در مورد این تکنولوژی کمی جدی تر فکر کنیم. این تغییرات شامل خشکسالی در مناطقی که تا به حال بی سابقه بوده است، بارندگی های سیل آسا در جاهایی که به خشک بودن معروف هستند، طوفان ها و سونامی ها و ساده تر از همه ایجاد زلزله را ميتوان برای هارپ به شمار آورد.<br />
<br />
ناگفته نماند که امواج بازگشتی از آيونوسفير، پس از ورود به عمق دريا ميتوانند صدمات جانی برای موجودات دريايی، به خصوص نهنگ ها و دلفین ها را در بر داشته باشند.<br />
<br />
توضیحات کوتاهی در مورد برخی از کاربرد های هارپ به شرح زيراند:<br />
<br />
١- ايجاد موج Extreme Low Frequency) ELF) با فرکانس از ١ تا ٢٠ هرتس به توسط آيونوسفير، که با برخورد امواج هارپ توليد شده و سپس به زمين فرستاده می شود و تا اعماق ٣٥ کيلومتری زمين نفوذ نمايد که پس از برخورد به لايه های مختلف زير زمينی توليد صدا نموده و در پی آن ايجاد زلزله می نمايد. برای تعاریف "فرکانس باند" ها به اینجا اشاره کنید. <br />
<br />
٣٠ دقیقه قبل از زلزله ی سیچوان (Sichuan) در چين در سال ٢٠٠٨، واکنش گذاختگی آیونوسفیر در آسمان مشاهده میشد و در پی آن زلزله هولناک ٨ ریشتری در آنجا بوقوع پیوست. فیلم کوتاهی از این گذاختگی را تماشا کنید.<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
٢- با قابلیت تکنولوژی "ترموگرافی" می تواند کلیه اطلاعات معدن های زیر زمینی کره زمین را در اعماق کم شناسایی کند و کلیه تاسیسات زیر زمینی کشورهای دیگر را دقیقا زیر مطالعه قرار دهد.<br />
<br />
٣- ايجاد سونامی، خشکسالی، آتش فشان، سيل ها، طوفان هايی نظير طوفان کاترینا در نیواورلئان (New Orleans) طوفان گانو عمان . <br />
<br />
٤- انتقال نيروی برق از محل تاسيسات هارپ به نقطه ی ديگر از زمين و همچنين انتقال برق از زمين به ماهواره ها.<br />
<br />
٥- ايجاد اختلال و کنترل فرکانس های نوری مغز در سطوحی به وسعت شهرها و کنترل انسانها از راه دور و ايجاد "غش" و توليد "وهم" در مغز انسانها. <br />
<br />
٦- ايجاد اختلال در جريان برق و قطع برق شهری و اختلال در کار کامپيوتر هواپيماهای مسافربری (مقاله ای از شرکت بوئينگ (Boeing) در اين رابطه بخوانید)، جت های جنگنده، کشتی ها، زير دريايی ها و غيره.<br />
<br />
٧- ايجاد انفجار های عظيم زیر زمينی با قدرت بمب های اتمی و بدون توليد اشعه های راديو اکتيو (Radioactive).<br />
<br />
٨- اختلال درعملکرد طبيعی آيونوسفير که چرخش زمين را در کنترل دارد. احتمال بسيار ميرود که درصورت دستکاری های متناوب تاثيراتی در حرکت چرخشی زمين ايجاد گردد، بدين صورت که يا چرخش را سرعت بخشيده و يا کند نمايد.<br />
<br />
٩- ايجاد ديوارهای راديويی ضد هواپیما و ضد موشک. <br />
<br />
می توان به راحتی گفت که همه اسلحه های جنگی معمول و متداول امروزه در مقابل با اين تکنولوژی جديد کاملا متروکه به شمار ميايند به گونه ای که "هارپ" ميتواند با يک عملکرد کليه کامپيوتر های يک هواپيما را از فواصل دور از کار انداخته و آنرا سقوط دهد.<br />
<br />
با دقت متوجه ميشويد هارپ استفاده های زیادی بعنوان تهديد و يا سرکار گذاشتن کشورها دارد. مثلا می خواهند به کشوری حمله کنند در اين صورت برای جلوگيی از مزاحمت احتمالی کشور همسايه برای آنها زمين لرزه آورده و با سرکار گذاشتن آن کشور، برنامه های شوم خود را اجرا کنند.<br />
<br />
در اين مقاله ما فقط به نکته ١،یعنی فقط در رابطه با ايجاد زلزله بتوسط هارپ اشاره میکنیم.<br />
<br />
در ابتدا نگاهی می کنیم به تعداد زمین لرزه هایی که در بیست سال اخیر در ایران رخ داده اند. این اطلاعات را از وب سایت "پژوهشگاه زلزله شناسی ایران" به دست آوردم. این نمودار با توجه به تعداد زمین لرزه های بالای 3 ریشتر تهیه گردیده است. <br />
<br />
نکته ی مورد توجه اینجاست که سیستم هارپ در سال ١٩٩٨ (١٣٧٧) تکمیل شد و این مصادف با سالیست که از آن به بعد به تعداد زمین لرزه ها در ایران اضافه شده است. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
همان طوری که مشاهده می کنید، تعداد زمین لرزه هایی که در ایران در بیست سال اخیر آمده است رو به بالا بوده. محاسبات من اینگونه نشان ميدهد که:<br />
<br />
٧/٢٠٨ میانگین بین دهه ی ١٣٦٧-١٣٧٧<br />
<br />
٤/٦٣٩ میانگین بین دهه ی ١٣٧٧-١٣٨٧<br />
<br />
افزایش در دهه اخير برابر با : ٤/٢٠٦ درصد<br />
<br />
برای مقایسه نگاهی می کنیم به تعداد زمین لرزه های بیست سال اخیر در نیوزیلند که یکی از زلزله خیز ترین کشورهای دنیا می باشد. اطلاعات را از وب سایت "جی ان اس - نیوزیلند" به دست آوردم.<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
٣/١٥٥٩٣ میانگین بین دهه ی ١٣٦٧-١٣٧٧<br />
<br />
٢/١٥٢٠٦ میانگین بین دهه ی ١٣٧٧-١٣٨٧<br />
<br />
کاهش در دهه اخير برابر با: ٤٦/٢ درصد<br />
<br />
اگر به نمودار زلزله در آلاسکا، که مجموعه ی هارپ در آن واقع است دقت کنیم متوجه افزایش بسیار غیر طبیعی را در سال ١٣٨١ مشاهده می کنیم که تعداد زمین لرزه ها به یکباره چهار برابر سال های قبل می شود. این تغییر ناگهانی شاید به دلیل آزمایشات تحقیقاتی مسئولین هارپ در این ایالت باشد. اطلاعات زير از از وب سایت "مرکز اطلاعاتی زمین لرزه آلاسکا" به دست آمده است.<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
٩/٤٧٧٣ میانگین بین دهه ی ١٣٦٧-١٣٧٧<br />
<br />
٤/١٨٦٥٨ میانگین بین دهه ی ١٣٧٧-١٣٨٧<br />
<br />
افزایش در دهه اخير برابر با : ٨/٢٩٠<br />
<br />
<br />
<br />
چرا درصد زلزله ها در عمق ١٤ کيلومتر در ایران اينگونه بالا رفته اند؟<br />
<br />
در حين جستجو ها به يک عدد ويژه ای برخورد کردم که به نظرم غير واقعی رسيد. سئوالی برايم پيش آمد که چگونه اغلب زمين لرزه ها در چند سال اخير در ایران در عمق ١٤ کيلومتر اتفاق افتاده اند؟ و وقتی نگاهی به دهه قبل انداختم متوجه شدم که عملا درصد زمين لرزه ها در این عمق يا صفر بودند و يا حد اکثر تا دو درصد.<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
ياد آور می شويم: زمين لرزه های خطر ناک در لبه های "رگه گسل" يا "Fault lines" توليد ميگردند.<br />
<br />
ارگ بم چه شد؟<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
بم بعد از ٢٠٠٠سال ایستایی؟!<br />
<br />
<br />
<br />
در اواخر آذر ماه ١٣٨٧ در اینترنت به دنبال مطالبی در مورد زلزله در ایران بودم، که به تالار گفتگو وب سایت پی سی ورلد رسیدم. در آنجا به مطلبی که شخصی با نام "عادل کهن" (adelkohan) در مورد وقوع زلزله های پی در پی بندر لنگه نوشته بود برخورد کردم که در زير مشاهده می کنيد:<br />
<br />
من ساکن بندرلنگه هستم، شهری کوچک در کنار خلیج فارس. <br />
دو هفته قبل زلزله زیاد میومد که کمتر از 3 ریشتر بود. این زلزله ها تا دو هفته ادامه داشتند. در موقع زلزله بعضی از قسمت های دریا برای چند لحظه قرمز میشد و در این دو هفته ماهی ها میمردند و بعضی ها هم سوخته بودند. بعد چند روز بوی بد (مثل بوی فاضلاب) از طرف دریا به سمت شهر اومد.<br />
در اخبار استان گفته بود که این به خاطر جلبک های سمی در دریا است (که من در این ٢٧ سالی که در بندرلنگه بودم جلبک سمی نشنیده بودم). بعد از این اعلام کرد که ماهی های بعضی مناطق استان را کسی مصرف نکند. <br />
من یک تکه از فیلم حادثه عجیب که در دریا رخ داده می گذارم و نگاه کنید.<br />
من خودم وقتی یک هفته زلزله پشت سر هم میکرد گفتم حتما کوه آتشفشان توی دریا است. حالا نظر دوستان چیه...<br />
<br />
برای تماشای این فیلم کوتاه به اینجااشاره کنید.<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
این کلیپ کمتر از یک دقیقه است و تماشای آن به شما توصیه می شود. هنگام تماشا به قرمزی روی سطح آب دقت کنید.<br />
<br />
<br />
<br />
دلفین های چه شدند؟<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
در سال ١٣٨٦ , ١٥٢ دلفین در خلیج فارس به طور غیر منتظره در دو نوبت به فاصله یک ماه مرده و به ساحل دریا کشیده شدند. دسته ی اول شامل ٧٩ دلفین و دسته دوم هم ٧٣ دلفین بود.<br />
<br />
دلیل های مختلفی برای مرگ این دلفین ها آورده شد ولی اگر از من می پرسید هیچ کدام قانع کننده نیستند. این دلفین ها کاملا مشخص است که سوخته اند! اینکه "خودکشی" کرده اند، یا اینکه به خاطر "فعالیت های صیادی" مرده اند جوابگوی سوختگی بدن های آنها را نمیدهد!<br />
<br />
به گزارش خبرگزاری آفتاب "علت مرگ ٧٣ دلفین دیگر كه یك ماه پس از حادثه نخست رخ داد را نیز این كارشناسان بینالملللی در گزارش خود، ‘عوامل طبیعی’ اعلام كردهاند كه در این گزارش هنوز عوامل طبیعی ناشناخته است و میتواند ‘شوک’ یا ‘استرس’ باشد كه در نتیجه آن یكی از دلفینها به سمت ساحل آمده و مابقی نیز به دنبال آن آمدهاند یا یكی از آنها برای شكار ماهی به سمت ساحل آمده و بقیه نیز آمدهاند و در ساحل كه شیب ملایمی دارد، گیر كردهاند." ٢/١٢/١٣٨٦<br />
<br />
<br />
<br />
آیا پاسخ به سئوال مرگ دلفین ها در خیلج فارس "هارپ" نیست؟<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
آیا این اثر سوختگی نیست؟<br />
<br />
<br />
<br />
هارپ (HAARP) یک پروژه ايست که مسئولين اعلام کردند برای "بررسی و تحقيق" درباره لایه ی آیونوسفیر بر پا شده است. ولی در واقع اين يک سلاح پیشرفته ی جنگی جدید است که کلیه ی اسلحه های صده ی قرن بیستم را فلج می کند.<br />
<br />
هزینه های این پروژه مشترکا از طرف نیروی هوایی آمریکا، نیروی دریایی آمریکا، آژانس تحقیقاتی پروژه های دفاعی پیشرفته ی آمریکا و دانشگاه آلاسکا است. لازم به یادآوریست که سیستم "هارپ" در کشورهای گرین لاند، نروژ، روسیه و همچنین در روی بعضی از ماهواره ها به جهت فلج کردن سيستم راديويی هواپيما ها و نهايتا سقوط آنها استفاده ميگردد. <br />
<br />
نتايج:<br />
<br />
همانطور که گفته شد ارتعاشات راديويی هارپ باعث سرخ شدن لايه آيونوسفير شده و اين لايه را به نوسان در می آورد.<br />
<br />
اين نوسانات به نوبه خود موجب صدا با فرکانس های کوتاه از ١ تا ٢٠ هرتس می شوند که فرکانس <br />
<br />
(Extremely Low Frequency/Ultra Low Frequency ELF/ULF) نام دارند. این فرکانس ها پس از نفوذ به زمين، زمین زلزله ايجاد می کنند.<br />
<br />
با توجه به ازدياد درصد زلزله در سطح ايران در دهه اخير نسبت به دهه پيشين که متجاوز به ٤/٢٠٦ % بوده است ميتوان به وجود تاثيرات ديگری در ايجاد زلزله های مصنوعی پی برد، خصوصا آنکه اين ازدياد پس از آغاز فعاليت های هارپ واقع شده اند.<br />
<br />
پیشنهادات برای پیش اخطار:<br />
<br />
اینکه همه باید در مورد هارپ و ماهواره هایی که دارای چنین تکنولوژی هستند کاملا آگاه و مطلع باشند هیچ شکی نیست و قصد من در جمع آوری این اطلاعات صرفا به همین منظور نیز بوده است. بنابراین تقاضای ما از شما خواننده ی محترم با فروتنی چیزی جز این نیست که آنچه را که در این مقاله خوانده اید به دیگران انتقال دهید.<br />
<br />
برای پيشگيری و دريافت پيش اخطار از اين قبيل زلزله ها ميتوان ايستگاهايی در حوزه های وسيع تاسيس و بکار گرفت و با اندازه گيری فرکانس صداهایی که از آسمان می آید به بروز این زلزله پی برد.<br />
<br />
زمان دريافت پيش اخطارهای ELF بين ١٥ دقيقه تا ٣ ساعت قبل از وقوع زلزله متغير است. زلزله ی چین 30 دقیقه پس از مشاهده ی سرخی آیونوسفیر به وقوع پیوست.<br />
<br />
اندازه گيری فرکانسELF/ULF در جاهايی که خالی از فرکانسهای مزاحم ديگر از قبيل برق فشار قوی، فرودگاه ها، ايستگاه های راديويی و تلفنی ميباشد، انجام پذير است.<br />
<br />
نمونه ای از يک دستگاه ELF/ULF سنج دستی و يک دستکاه Magnetometer را در زير مشاهده ميکنيد. برای اطلاعاب بيشتر بر روی آنها اشاره کنيد.<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
ELF/ULF Receivers 0.01Hz-40Hz Bell-5180-Magnetometer <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
ویدیوها و کتاب هایی از محققان خارجی به زبان انگلیسی:<br />
<br />
در مورد "هارپ" کتابی بنام Angels Don't Play This HAARP بتوسط Dr. Nick Begich نوشته و بر مبنای آن دو ويديو، يکی در سال ۱۹۹۵ بنام Angels Don't Play This HAARP و ويديوی ديگری در سال ۲۰۰۸ بنام Angels Still Don't Play This HAARP تهيه شده است.<br />
<br />
در مورد جنگ ويتنام (Vietnam) و باران های سيل آسا و دستکاری آب و هوا به توسط آمريکا (اغلب باران های استوايی از طريق ماهواره و سمپاشی از هواپيما بر روی ابر ها ايجاد می شدند) آقای دکتر باب فيتريکاس (Dr. Bob Fitrakis) کتابی بنام Weather Modification & Full Spectrum Dominance نوشته و فيلمی از کنفرانس خود در اين زمينه تهيه کرده که بخشی از آن را در کليپ ويديويی بنام THE MAD WHITE HOUSE WILL USE LASER WEAPONS ميتوانيد مشاهده کنيد. <br />
<br />
مقاله ای در مورد عملکرد هارپ در دانشگاه استانفورد (University of Stanford) به نام HAARP PROJECT تهيه شده است که فقط به جنبه تحقيقاتی هارپ نگاه می کند و به جنبه های غير انسانی آن توجهی نشده است.<br />
<br />
سوالی به بقاء موجوديت و در آينده ای نه چندان دور؟ به اينجا HAARP WORLDWIDE اشاره کنيد.<br />
<br />
برای پيوند های مطالعاتی امواج راديويی زير فرکانس 22KHz به اینجا اشاره کنيد.<br />
<br />
دومای روسیه به هارپ چگونه فکر میکند؟<br />
<br />
اعتراض شرکت بوئينگ (Boeing) به هارپ در اين رابطه بخوانید.rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-23717466951673183642011-06-09T12:28:00.001-07:002011-06-09T12:28:05.149-07:00اثری جاودان و ماندگار از_م _ سحرشیطان و خدا<br />
<br />
راوی : م.سحــر<br />
<br />
<br />
این نمایشنامهء منظوم هنوز ناکامل و همچنان روی میز کار سراینده است <br />
<br />
آنچه در زیر می خوانید متنی است که در قیاس با متن پیشین کامل تر شده است.ـ<br />
<br />
....................................................................<br />
<br />
<br />
<br />
شیطان (به خدا) ـ<br />
<br />
<br />
آدمی کو که من سجود کنم<br />
پشت بر آنچه هست و بود کنم؟ـ<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
گر تو او را در این جهان دو در<br />
یافتی نزد ما بیار خبر<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
تو که دربان هردو درگاهی<br />
زچه از من نشان او خواهی؟<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
زانکه ای رانده دزد ِ تبعیدی<br />
از بهشتش تویی که دزدیدی؟ـ<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
من که دزدیدمش ، کجا بردم<br />
خارج از کشور ِ خدا بردم؟<br />
آفریننده ای ،تما شا کن<br />
تحفهء آفریده پیدا کن<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
(ـ(در حالیکه به شرق و غرب و شمال و جنوب و بالا و پایین نظر جستجو گرانه ای می اندازد)ـ<br />
یا کسی نیست ، یا نمی بینم<br />
به خدا جز ترا نمی بینم<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
تو پدید آور ِ پدیده ستی<br />
گر ندیدی نیافریدستی<br />
گر نمی بینی آنچه ساخته ای<br />
تخته کن دکّه را که باخته ای<br />
دست بردار از خدایی ی خویش<br />
ترک کن تخت کبریایی خویش<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
بن این خانه را ز خوب و ز زشت<br />
روز اول که می نهادم خشت<br />
هر چه در طرح هردوعالم بود<br />
خلق آن از برای آدم بود<br />
تا هنرهای اوستا بیند<br />
ذوق در نقش ِ این بنا بیند<br />
سربه تعظیم ما فرود آرد<br />
پیش پای خدا سجود آرد<br />
روز و شب ذکر کارساز کند<br />
آفریننده را نماز کند<br />
به به و چه چه و ثنا گوید<br />
ذکر بی وقفهء خدا گوید<br />
شکر این بندگی به جای آرد<br />
باد درغبغب خدای آرد<br />
اگر آدم نبود ای مطرود<br />
بود از خلق کائنات چه سود؟<br />
رشتهء ما چه تارو پودی داشت؟<br />
هنر ما کجا نمودی داشت؟ <br />
چه کسی آفرین ما می گفت؟<br />
آفریننده را ثنا می گفت؟<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
پس اگر حرف حق زما شنوید<br />
آفریدید تا ثنا شنوید !؟<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
گرچه نا برحق آفریده تویی<br />
راست پندار برگزیده تویی<br />
گرچه طغیانگر ی سیهکاری<br />
سخن راست بر زبان آری<br />
آفریدیم تا ثنا شنویم<br />
به به از آدم دوپا شنویم<br />
حظ بریم از نیاز و تکریمش<br />
حمد و تذکیر و ترس و تسلیمش<br />
خوش بخندیم بر نمایش او<br />
نشئه گردیم از نیایش او<br />
عجز بینیم و خواری او را<br />
خری و خر سواری او را<br />
لابه و التماس و ذلت او<br />
غم و اندوه و جور و محنت او<br />
<br />
این قسمت داخل پرانتز می تواند با صدای آدم از زبان خدا گفته شود<br />
<br />
(گشنگی ها و تشنگی هایش<br />
شکم ِ طبل و پینهء پایش<br />
ضربه هایی که بر درش کوبند<br />
میخ هایی که بر سرش کوبند<br />
قفل هایی که بر دلش بندند<br />
نقش دِق در مقابلش بندند<br />
ریش او را به خنده آلایند<br />
زخم بر زخم او بیفزایند)<br />
تا به درگاه کبریایی خویش<br />
و ز تماشاگه خدایی خویش<br />
کیف ازین نقش آش و لاش کنیم<br />
هی بخندیم و هی نگاش کنیم <br />
دلقکی روی خاک بنشانیم<br />
داد ازین آفریده بستانیم<br />
دلقکی زخم خورد و شمع آجین<br />
چهره اش زرد و پیکرش خونین<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
غم او دیده ای و خرسندی؟<br />
دلقکش خوانده ای و می خندی؟<br />
دیدن رنج اوست آسانت؟<br />
چیست نام ِ رحیم و رحمانت؟<br />
گاه در بیم وگاه در اُمیّد<br />
گاه در توبه ، گاه در تمجید<br />
اوت خواند کریم بنده نواز<br />
هردم از دل برآورد آواز<br />
که پناهش زخوف و بیم دهی<br />
به دلش مرهم رحیم نهی<br />
لیک مرهم نهفته ای در عرش<br />
زخمِ آدم ، دهان گشوده به فرش<br />
زخمِ آدم به سجده گاه کبود<br />
آتش و آب ازوست خون آلود<br />
مرهم اما نهفته در صندوق<br />
همچو دیدار خالق از مخلوق<br />
وینچنین غرق رنج و بیماری<br />
نوشدارو ازو نهان داری<br />
آنچه او را دهی به حد وفور<br />
حفرهء آتش است و پنجهء زور<br />
تیغ وحش آخته ست بر جانش<br />
وز گریبان رسد به دامانش<br />
ظلم ، جاری به عرصه های سکوت<br />
رحم در بایگانی ملکوت<br />
خاک می بلعدش به زلزله ای<br />
رخصتش نیست تا کند گِله ای<br />
سیل می کوبدش به سر ، در و بام <br />
تو به سویش نمی نهی یک گام<br />
راست خواهی ، ز بود و نابودت<br />
نیست جز در زیان او سودت<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
راندم از بارگاه خویشتنت<br />
تا نبینم به سُخره دم زدنت<br />
اینچنین یاوه ، اینچنین روراست <br />
نشتر طعنه ات به سوی خداست؟<br />
تو که مطرودی از حریم حرم<br />
از چه رو می زنی دم از آدم ؟ <br />
نزد ما در دفاع ازو کوشی؟<br />
لب نبندی به مُهر خاموشی؟ <br />
پیش ربّ آمدی سکوت آور<br />
قول ِ طغیان ببر، قنوت آور<br />
اینک آه و دمی که بر خاک است<br />
بی حضورش حساب ما پاک است<br />
حال گویی کز او اثر نبود؟<br />
هیچکس را ز وی خبر نبود؟<br />
همه هستند لیک آدم نیست؟<br />
ردّ پایش به هردو عالم نیست؟<br />
پس که زین پس مجیز ما گوید؟<br />
لابه ورزد ، خدا خدا گوید؟<br />
چه کسی کبریای ما بیند؟<br />
عدل در طرح این بنا بیند؟<br />
بی توقف سجود ما آرد<br />
خوش خوشان در وجود ما آرد<br />
به حقیقت خدا در ین عالم<br />
نازپرورد کیست جز آدم؟<br />
به جز آدم ز روی عجز و نیاز<br />
کیست کرنش پرست و بیضه نواز؟<br />
که چنین خوش به نردبان آید<br />
دست بر سقف آسمان ساید<br />
هرکجا نرم پنجه پیش آرد<br />
کاسه ای زآبروی خویش آرد<br />
چاپلوسی کند به صد خواری<br />
با خدا خواهی و خودآزاری<br />
حال گویید ازین سراچهء پست<br />
بی خبر رفت و دیده بر ما بست؟ <br />
پس ازین پس که با خدا باشد؟<br />
بردهء بارگاه ِ ما باشد؟ <br />
پس ازین پس خدا ، خدایی خویش<br />
پادشاهی و کبریایی خویش<br />
قهر و خوف و عتاب و لعنت را<br />
وعدهء ناز و نوش و نعمت را<br />
اگر آدم نبود ، زی که برد؟<br />
غیر از آدم متاع او که خرد؟<br />
به که بفروشد این بزرگی را<br />
لطف میشی و قهر گرگی را؟<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
راستی را خدای راست تویی<br />
دوجهان را اگر خداست تویی<br />
راستی را که راست می گویی<br />
راست ، بی کمّ و کاست می گویی<br />
آدم ار زین جهان رود بیرون<br />
چیست معنای حکم «کـُن فـَیـَکـون »؟<br />
کبریایت ز عرصهء افلاک<br />
حکم چون گسترد به صفحهء خاک؟<br />
به که فرمان دهد از آن ملکوت<br />
که بخور ضربه ها به مُهر سکوت؟<br />
زجر دونان ببین و دم درکش<br />
جهل را چون جوال بر سرکش<br />
خواری و وهن را در آخور کن<br />
زاشگ حسرت پیاله ها پرکن<br />
هِل که چون برّه ات به سیخ کشند<br />
نقش ِ جانت به خط ِ میخ کشند<br />
پای در بند جان گذارندت<br />
نعل بر استخوان فشارندت<br />
به که گوید که حلقه کن در گوش<br />
پیش ِ دینبارگان ِ زهدفروش؟<br />
به قدمگاه جاهلین پا هل<br />
روح خود را به اهل دین وا هل<br />
تا بریزند با ملاقهء دین<br />
عوض ِ عقل ، در سرت سرگین<br />
به که گوید که خون دل می خور<br />
پیش پای فریب قِل می خور<br />
شب و روز از جبین عرق می ریز<br />
حاصل رنج در طبق می ریز<br />
هدیه می بر به شوق ِ نادانی<br />
پیش زالووَشان روحانی<br />
تاقبای خدا بپوشندت<br />
مثل گاو حسن بدوشندت<br />
خانه ات را زنند چوب حراج<br />
عُشر گیرند و خمس و جزیه و باج<br />
توبره ی خود کنند مالامال<br />
به خراج و غنیمت و انَفال<br />
وطنت را به زیر سقف کشند<br />
دور هستی ت خطّ ِ وقف کشند<br />
ببرند آنچه ت از نیاکان بود<br />
حاصل خون و اشگ ِ پاکان بود<br />
در کنار زکات و سهم إمام<br />
دخت و پورت شود کنیز و غلام<br />
هردم از جاهلان تپانچه خوری<br />
میوهء جهل خود به خوانچه خوری<br />
نیزه اندر کفت نهد سالوس<br />
تا به شیپور جنگ و نعرهء کوس<br />
جان فشانی به پای مفت خوران<br />
برملا جوی و در نهفت خوران<br />
پای بر فرش ِ مین شوی خر او<br />
سپر ـ تیر و خشت ِ سنگر او<br />
تا بنام خدا ، خدا گردند<br />
قائد و پیر و مقتدا گردند<br />
تا به نام خدارئیس شوند<br />
کیسهء خیل ِ کاسه لیس شوند<br />
چشمبندت زنند و بارکشی<br />
زهر نوشی و انتظار کشی<br />
هی بچرخی چو اسب عصاری<br />
از عروقت عرق شود جاری<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
ما ببینیم و رقت انگیزیم<br />
غضب و رحم در هم آمیزیم<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
تا ببینید و ر قت انگیزید<br />
غضب و رحم درهم آمیزید<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
( درحالیکه همچنان آدم مفقودالاثر مخاطب اوست ) <br />
ما ببینیم و مرحبا گوییم<br />
<!--[if !supportLineBreakNewLine]--><br />
<!--[endif]--><br />
<br />
«نعمی» در میان «لا» گوییم<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
تا ببینید و مرحبا گویید<br />
نعمی در میان لا گویید<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
آدم خاکسار بینیمت<br />
لطف پروردگار بینیمت<br />
دیده بر شرمساری ات بندیم<br />
بنده باشی به گاری ات بندیم<br />
جان دهی مفت و نان خوری قرضی<br />
راستی را خلیفة الارضی<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
با چنین قد و قامت فرضی<br />
راستی را خلیفة الارضی! <br />
با چنین دست حق به همراهی<br />
راستی را خلیفة ُاللهی!<br />
جانشین خدای برخاکی<br />
وینچنین ، نورچشم لولاکی<br />
آفریننده ، تخت بر افلاک<br />
جانشین ، مرغ پرشکستهء خاک<br />
بستهء وهن و خستهء خواری<br />
اشگ و خونش چو آبرو جاری<br />
آفریننده ، سجده گاهش خوش<br />
حکم بخششگر گناهش خوش<br />
جانشینش به خاک ، طعمهء گرگ<br />
در دل کوچکش خدای بزرگ<br />
دل او می درند و او تنهاست<br />
غرق تنهایی است و غرق خداست<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
حال گویید کز قلمرو ما<br />
پای بیرون نهاده پادو ِ ما؟<br />
دست از کارگاه ما شسته ست؟<br />
رفته و خاکِ دیگری جُسته ست؟<br />
راستی را اگر شود مفقود<br />
غرض از خلق کائنات چه بود؟<br />
پس ازین پس که نیست آدم ِ خاک<br />
سوی ما دست کیست بر افلاک؟<br />
راستی را به غیرازین مفلوک<br />
کِیف ما را که کرد خواهد کوک؟ <br />
به جز ابن خاکزاد ِ رنج نژاد<br />
که به کون و فساد معنا داد؟<br />
که مرا کردگار دانا کرد؟<br />
در رحمت به روی خود وا کرد<br />
تخت ما بر فراز فرش نهاد؟<br />
نام ما پادشاه عرش نهاد؟<br />
زچه گویید رفت و ناپیداست؟<br />
او مگر خارج از قلمرو ماست؟<br />
جز دوعالم نیافریدستم<br />
هر دو عالم به نام او بستم<br />
او اگر هست هردو عالم هست<br />
او اگر نیست رفته ایم از دست<br />
او اگر هست عرش ما برپاست<br />
او اگر نیست ، عرش و فرش که راست؟<br />
او اگر هست نقش ما زیباست<br />
او اگر نیست ،جمله باد ِ هواست<br />
هیچ در هیچ ِ پیچ در پیچ ست <br />
دو جهان بی وجود او هیچ ست<br />
آدمی گُم شود ، خدا هم نیست<br />
گوش اگر نیست شد ، صدا هم نیست<br />
آدم از این جهان اگر کوچد<br />
شب فرازآید و سحرکوچد<br />
شب تاریک ِ پوچ ِ بی معنا<br />
در رسد خالی از حضور خدا<br />
نه خدا ماند و نه آثارش<br />
لوح محفوظ و نقش دیوارش<br />
هستی اندر سکوت محض خزد<br />
نَفَس ِ روح بر جهان نوزد<br />
محض تاریکی و سرای سکون<br />
هیچ همگون و پوچ ِ ناهمگون<br />
معنی از هست و نیست بگریزد <br />
نیست با نیست درهم آمیزد<br />
نیست در نیست چیست غیر از نیست؟<br />
به عدم کردگار هستی کیست ؟<br />
کردگاری که در عدم پوید<br />
نیستی کارَد و عدم روید<br />
هست ِ بی نام ، چشم ِ بینا نیست<br />
کانچه را نام نیست ، معنا نیست<br />
زانکه آدم به هست نام نهاد<br />
نیستی رو در انهدام نهاد<br />
هست شد هستی آن زمان کآدم <br />
زد به عالم ز نام ِ هستی دَم<br />
آمد و نام داد هستی را<br />
بد و نیک و بلند و پستی را<br />
گذر لحظه را زمان نامید<br />
جویبار وی آسمان نامید<br />
ظرف اشیاء را فضا نامید<br />
هست سازنده را خدا نامید<br />
زشت و زیبا و نور و ظلمت را<br />
مهر و کین را و عجز و قوت را <br />
مشرق و مغرب و شمال و جنوب<br />
ماه و خورشید در طلوع و غروب<br />
سقف مینایی و چراغانیش<br />
شب تاریک و صبح نورانیش<br />
آب را خاک را و آتش را<br />
ابر آرام و موج سرکش را<br />
دشت سرسبزواحه در برهوت<br />
جنبش ساکن و صدای سکوت<br />
بال پروانه و ترنّم برگ<br />
بر گل و سبزه تند بارِ تگرگ<br />
رخشش آذرخش و کوبش رعد<br />
لحظهء ناخجسته ، ساعت سعد<br />
سبز و سرخ و سفید و زرد و سیاه<br />
تابش آفتاب و گردش ماه<br />
نَفَس باد و نعرهء طوفان<br />
کوبش رعد و ریزش باران<br />
خشم ِآتشفشان و قعر مغاک<br />
لرز کوه و دهان گشودن ِخاک<br />
پنجهء وحش و پیکر خونبار<br />
وقنا ربنا عذاب النار<br />
وحشت اینگونه اش به روز و به شب<br />
ساخت ربّ و پناه برد به رب<br />
وهم و ترسش پناهگاه آورد<br />
به خدای جهان پناه آورد<br />
به خدایی که نام داد او را<br />
تاج شاهی به سر نهاد او را<br />
کاخ وی را به آسمانها برد<br />
بی نشانی به بی نشان ها برد<br />
ما ز نامیدنش خدا شده ایم<br />
وینچنین با وی آشنا شده ایم<br />
وینچنین ما شدیم رب الناس<br />
ملک الناس فی صدور الناس<br />
ترس ، پروردگار مذهب شد<br />
خشیة الدهر خشیة الرب شد<br />
نام ما برد و رب شدیم اورا<br />
ترس دائم طلب شدیم او را<br />
تا بساید ز روی عجز و نیاز<br />
رو به درگاه ربّ ِ بنده نواز<br />
گر زما بر زبان نیارد نام<br />
رونق بخت ماست بی فرجام<br />
برق بی نامی آتش انگیزد<br />
کاخ ما زآسمان فرو ریزد<br />
سازد از ما درون پیلهء خویش<br />
بت گمنام بی قبیلهء خویش<br />
بت گمنام خیل خاموشان<br />
خفته در حلقهء فراموشان<br />
وینچنین زآسمان هبوط کنیم<br />
به مغاک زمین سقوط کنیم<br />
حال باید چه کرد با این درد؟<br />
تو که جز شیطنت ندانی کرد!!ـ<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
ای خدایی که راندهء تومنم<br />
خر ازین پل رهاندهء تومنم<br />
دور ازین کارگاه کج بنیاد<br />
هستم از هفت دولتت آزاد<br />
نه بر آن نعمت تو مهمانم<br />
نه ترا منتی ست برجانم<br />
می خورم نان هوش و آزادی<br />
خوشتر از نعمت خدادادی<br />
خوش به بازار جهل می خندم<br />
بار بر دوش خود نمی بندم<br />
روز اول در آن بهشت ِ خیال<br />
آدم از جهل بود مالامال<br />
نه به عشق ِ خداش دسترسی<br />
نه به حواش میلی و هوسی<br />
من در آن حال و روز نامطبوع<br />
دادم و خورد میوهء ممنوع<br />
جهلش از سر پرید و نادانی<br />
شد جهانش به عشق نورانی<br />
دین و دل در وجود حوا بست<br />
چشم درچشم یار شیدا بست<br />
دست بنهاد روی دستانش<br />
آتش آمیخت با دل و جانش<br />
لب ِ لرزان نهاد بر لب یار<br />
مرده شد زنده، خفته شد بیدار<br />
هردو برهم چو مار پیچیدند<br />
پود واری به تار پیچیدند <br />
نه نشانی ز زهد بود و نه دین<br />
این بر آن حلقه بود و آن بر این<br />
نه نشانی ز خوف بود و گناه<br />
غضب ِ یَهوه، کیفر الله<br />
نه به روح القُذُس گمانی بود<br />
نه ز ملاعمر نشانی بود<br />
نه خمینی صدا و سیما داشت<br />
قفل در زیرناف ِ حوا داشت<br />
منکراتش نداشت بر آدم<br />
نظر ِ حِقد و کین به زیر شکم<br />
پاسدارش نداشت دست به تیغ<br />
تا کند پرتو از چراغ دریغ<br />
نه بنام نجابت و اخلاق<br />
عشق می خورد برقفا شلاق <br />
نه ز فتوای شرع و حکم فقیه<br />
عشق می شد به تیغ ِ دین تنبیه<br />
روی زیبا رها ز چادر بود<br />
دامن عشق از صفا پر بود<br />
دل عشاق را نه ترس و نه بیم<br />
بود از حُکم ِ شحنه و دژخیم<br />
سنگ ها زیب ِ جویباران بود<br />
نغمه پرداز آبشاران بود<br />
عرصهء شوم ِ سنگساران را<br />
شرع در کف نمی فشرد آن را<br />
دشت آرام و باغ بود آرام<br />
پرتوافشان چراغ بود آرام<br />
مهر، زرین و شوق زیبا بود<br />
دل آدم به نزد حوا بود<br />
لب به لب بود آدم و حوا<br />
پنجه در پنجه بود و پا در پا<br />
چشم درچشم بود و ناف به ناف<br />
سین به سین می سُرید و کاف به کاف<br />
جات خالی که صحنه دیدن داشت<br />
نغمهء عاشقان شنیدن داشت<br />
شعله انگیخت ، عشق در آدم<br />
عاشقی رخنه کرد در عالم<br />
شیوه ء طاغیان عالم شد<br />
خود ازین شیوه ، آدم ، آدم شد<br />
دود ِ دل رفت و نور مهر آمد<br />
دل حوا تنور مهر آمد<br />
لیک ازین شیوه سخت رنجیدی<br />
روی برتافتی و غریدی<br />
عاشقان را ز خویش تاراندی<br />
وینچنین از بهشتشان راندی<br />
دست آدم به دست حوا بود<br />
خاک تبعیدگاه آنها بود<br />
اگر از من کنی نظر خواهی<br />
جرمشان عشق بود و آگاهی<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
جرمشان عشق بود؟<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
آری بود! <br />
جرم مکتوم و آشکاری بود<br />
سرّ سربستهء شکوفهء باغ <br />
آتشی بود در وجود چراغ<br />
شعله ای بود و گرچه می دیدیش<br />
خفته و مُرده می پسندیدیش<br />
بود بر آن درخت دانایی<br />
راز پنهان عشق و شیدایی<br />
راز می خواستی نهان ماند<br />
تا بساط تو درامان ماند<br />
مهر می خواستی به بند بود<br />
تا نه جز بر تو دلپسند بود<br />
عشق می خواستی به خواب اندر<br />
شوق ِعشاق در غیاب اندر<br />
باغ ، از کار و زرع و کشت تهی<br />
آدم از عشق در بهشت تهی<br />
سفر از جان آدمیت دور<br />
حضر از محضر خرد معذور<br />
تا نه بینش به چشم وپویه به پای<br />
تا نه در کار ، دست ِ کارگشای<br />
تا نه آفاق آرزو درجان<br />
تا نه رهرو به راه خویش روان<br />
تا نه در سینه سوز و فکر به سر<br />
نه سر ساختن ، نه ذوق هنر<br />
نه ظرافت ، نه حس زیبایی<br />
نه به دل خواهش شکوفایی<br />
نه ز برگی به برگ سر ساید<br />
نظری سایه بر نظر ساید<br />
گل زبلبل دریغ دارد رنگ<br />
دل بر آواز او ندارد تنگ<br />
تا نه پراواز شوق و شور آرد<br />
پر پروانه دل به نور آرد<br />
گَرد نفشاند از درخت بهار<br />
تا درختی دگر برآرد بار<br />
بوسه ناردنسیم سوی گیاه<br />
ز گیاهی که دل نهاده به راه<br />
نرهاند جهان به صوت جلی<br />
بند جان از ارادهء ازلی<br />
تا بماند بهشت ، خانه جهل<br />
کاردنیا به کارگردان سهل<br />
همه فرمانبر خداباشند<br />
آدم ، اما خر ِ خدا باشند<br />
همه لایفهمون و صُمٌ بُکم<br />
تا چه آید ز کبریایت حُکم<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
زین ذکاوت که بر جبین داری<br />
راستی را که آفرین داری<br />
من که بنیان این بنا کردم<br />
مانده ام کزچه با تو تا کردم؟<br />
تا تو زینگونه تیزی و گستاخ<br />
تنگ گردد به ما جهان فراخ<br />
زانکه راز نهفته و مستور<br />
می دمی بی حفاظ در شیپور<br />
زانکه اسرار بر ملا داری<br />
سر به پروندهء خدا داری<br />
زین جسارت که در تو بیدارست<br />
آنچه پوشیده نیست ، اسرار است<br />
پیش از آندم که خاک شد آدم<br />
آتش آوردم و تو را زادم<br />
غافل ازآنکه بر خطا راندم<br />
تخم طغیان به عالم افشاندم <br />
حال در خلوت خدایی ِ خویش<br />
به نهانگاه کبریایی خویش<br />
گاه ازین دستکار آتشزاد<br />
می کنم از سر ملامت یاد<br />
کزچه تا طرح این بنا کردم<br />
در جهان آتشی به پا کردم<br />
آتشی فتنه بار و عالم سوز<br />
شررافشان و شعله ور شب و روز<br />
خویش را بین خواب و بیداری<br />
پروریدم در آستین ماری<br />
نه زمین زو در آشتی ، نه زمان<br />
چوب در لای چرخ کون و مکان <br />
وینچنین آفریدمت گستاخ<br />
تا شوی دشمن و درآری شاخ؟<br />
تاشوی سد راه خاموشی<br />
ناپدیداری و فراموشی<br />
عدوی دین و دوست با آدم<br />
دستکار ِ خدای لایعلم<br />
گر ترا از همان نخستین روز<br />
دیده بودم چنین شراره فروز<br />
هرگز آتش به پا نمی کردم<br />
دشمنی با خدا نمی کردم <br />
سر ِ بی درد ِ سر نمی بستم<br />
به کمر ، بارشر نمی بستم<br />
مایهء ریب و سایهء تدلیس<br />
دام او زهد و نام او ابلیس<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
در نهادت خلاف می بینم<br />
به کژیت اعتراف می بینم<br />
خود زعیب اندرین بنا گویی<br />
وز پشیمانی خدا گویی<br />
گر ز خلق منت پشیمانی ست<br />
این سخن اعتراف نادانی ست<br />
قلم صنع را خطا بینی<br />
نقص در صنعت خدا بینی<br />
ور پشیمان نئی دروغ چراست؟<br />
وین سخنهای بی فروغ چراست؟<br />
جامه ای دوختی به قامت خویش<br />
ز چه رو می کنی ملامت خویش؟<br />
اگر از جامه دوز در گله ای<br />
ز چه کردی چنین معامله ای؟<br />
وگر آن جامه راست دوخته ای<br />
از چه با ما به کج فروخته ای؟<br />
درزی ی کائنات اگر کج دوخت<br />
کج خود را چرا به خلق فروخت؟<br />
اوستا گر سیاه دوخت قبا<br />
زچه خواهد سپید بر تن ما؟<br />
بر تن ما گر آن سیه دوزی<br />
زچه رو مان سپیدی آموزی؟<br />
گله مندی ازین کلاه کبود<br />
که قبول ِ توبرقبا افزود؟<br />
این کـُلَه بهر زیب پیکرما<br />
دستکار تو دوخت بر سرما<br />
نک ملولی ازین کله داری<br />
که رسید از ارداهء باری؟<br />
گر کنی خود کلاه خود قاضی<br />
نشوی راضی از کله سازی<br />
کلهی دوختی سیاه سیاه<br />
چاه کن راببین در آن بن چاه<br />
خوش در آن چَه به آمد و شُد باش<br />
گله مند از ارادهء خود باش !<br />
نه بر آدم بتاز و کیفرخواه<br />
نه زشیطان سلوک ِ دیگر خواه<br />
خود از اول که سرنوشت نوشت<br />
خط زیبای ما به دفتر زشت<br />
قلم صُنع ، رام ِ دست تو بود<br />
بنده در قید ِ بند وبست تو بود<br />
شدم آن شیوه ای گفتی شو<br />
رفتم آن معبری که گفتی رو<br />
«فـَیـَکون» ، آن زمان که«کـُن» گفتی<br />
حال با امر ِ «کُن» برآشفتی؟<br />
گر خوش آواز یا بد آواییم<br />
حاصل امر ِ«کُن»، همین ماییم<br />
هست ِ شیطان و آدم و حوا <br />
نیست جز پاسخی به امر شما<br />
اگر آن امر « کُن» کزاول روز<br />
شد به امر خدا جهان افروز<br />
امر بی چون و بی چرا بوده ست<br />
خالی از خدعه و خطا بوده ست ، <br />
ازچه آدم گناهکار آمد؟<br />
همچو حوا اسیر و خوار آمد ؟ <br />
ازچه شیطان به شیطنت کوشد؟<br />
جامهء جهد ِ طاغیان پوشد؟<br />
رغم ِمیل خدا فریب دهد<br />
عقل سرخ ازدرخت سیب دهد؟<br />
اگر آن خشت ِ کژنهاده تویی<br />
آفریننده را اراده تویی <br />
کژ از آن رفت این بنا تا عرش<br />
که نهاد اوستاش کژ ، بر فرش<br />
این بنا را تو اوستاد کبیر<br />
کژنهادی ، به خلق خرده مگیر!<br />
آدم ار گم شده ست؟ حق با اوست<br />
زانکه آبش نه با تو در یک جوست<br />
آدم آزرده است ازین خواری<br />
که بر او بستی و طلبکاری<br />
دست بر سر زده ست ازین بن بست<br />
که نه ره یابد و نه جای نشست<br />
لنگ لنگان در این ره مسدود<br />
می خزد بی ثبات و بی مقصود<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
از چه بی مقصد است؟<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
زانکه درین<br />
<br />
<br />
خاکدان تو با بلاست قرین<br />
<br />
زانکه تبعید گاه او برخاک<br />
<br />
خالی است از حضور عنصر پاک<br />
<br />
خالی است از حضور نیک<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
چرا؟<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
زان که بَد حاکم است و بی پروا ،<br />
<br />
اهل دین جامه خدا پوشند<br />
<br />
تا به بیداد و ناروا کوشند<br />
<br />
زین « به نام خدا ستیزه و جنگ»<br />
<br />
خاک بر آدمیت آمد تنگ<br />
<br />
آن یکی یهوه را بهانه گرفت<br />
<br />
جهل را عُمر جاودانه گرفت<br />
<br />
این زروح القدس به شک افتاد<br />
<br />
نطفه در بطن دُختِ بکر نهاد<br />
<br />
وان زبُت ها بتی گرفت گواه<br />
<br />
میر بتخانه نام او الله<br />
<br />
هرسه نام تو را به خود بستند<br />
<br />
گه شکستند و گاه پیوستند<br />
<br />
گاه کشتند و گاه کوبیدند<br />
<br />
گاه بردند و گاه روبیدند<br />
<br />
آن یکی قتلگاه زیبا داشت<br />
<br />
نعش آزاده بر چلیپا داشت<br />
<br />
واندگر کوره داشت در تفتیش<br />
<br />
اهل دانش میان شعلهء کیش<br />
<br />
واندگر وِرد اقتلواش به لب<br />
<br />
تاعرب را کند خلیفهء رب<br />
<br />
جنگ ها جنگ شاخ باسُم بود<br />
<br />
چون حقیقت در آن میان گم بود<br />
<br />
هرکه او بر زمین نسق می بست<br />
<br />
بود مُهر خدایش اندر دست<br />
<br />
همه نام تو تیغ می کردند<br />
<br />
جان ز مردم دریغ می کردند<br />
<br />
آن یکی از تو رقعه داشت به دست<br />
<br />
با تو سر می شکست و در می بست<br />
<br />
واندگر از تو لوح داشت به کف<br />
<br />
لشگر صفدرش صف اندر صف<br />
<br />
سیف برّان به دست مؤمن داشت<br />
<br />
مسجد و منبر و مؤذن داشت<br />
<br />
نیزه اش تیز و خنجرش در مشت<br />
<br />
این شکم می درید و آن می کشت<br />
<br />
واندگر از تو شعله می افروخت<br />
<br />
گوهر فهم را در آن می سوخت<br />
<br />
آتش اندر میان معبد و دیر<br />
<br />
خوش به کار کباب کردن غیر<br />
<br />
جهل تاج ِ خداش بر سر بود<br />
<br />
جان دانش به شعله اندر بود<br />
<br />
اهل دین هرچه ناروا می کرد<br />
<br />
همه در خانهء خدا می کرد<br />
<br />
کید ها بود و کینه توزی ها<br />
<br />
کوره ها و کتاب سوزی ها<br />
<br />
نام رب حیله ء ریاست بود<br />
<br />
زانکه بازیچهء سیاست بود<br />
<br />
نام رب پای فتنه را پل بود<br />
<br />
پرچم غارت و چپاول بود<br />
<br />
قرنها بود و اینچنین می بود<br />
<br />
عقل ، دربند ِ اهل دین می بود<br />
<br />
آدمی خوار و سرشکستهء خویش<br />
<br />
اقتدار خدا به دست کشیش<br />
<br />
آدمی با کمند دین در دام<br />
<br />
بندی ِ مفتی و فقیه و امام<br />
<br />
بردهء کاهن و خر ِ قسّیس<br />
<br />
زشتنامی نصیبهء ابلیس<br />
<br />
هرچه دید آدم از بد اندیشان<br />
<br />
خط و مُهر تو بود با ایشان<br />
<br />
هرکجا ظلم بود و غارت بود<br />
<br />
شرع و دین سکهء تجارت بود<br />
<br />
اهل دین از خدا مدد می خواست<br />
<br />
جزیه و باج بی عدد می خواست<br />
<br />
گرگ واری به جان حق الناس<br />
<br />
متجاوز ولی خدای شناس<br />
<br />
حجة الحق ، امام اعظم بود<br />
<br />
گرگ در پوستین آدم بود<br />
<br />
خویش را پیشوای دین می دید<br />
<br />
دست حق اندر آستین می دید<br />
<br />
دست حقش ولی نبود مگر<br />
<br />
دست بیداد کار و دون پرور<br />
<br />
دست بیداد شد بشیر و نذیر<br />
<br />
دین شقاوت شد و خدا شمشیر<br />
<br />
اهل دین بند جهلش اندر دست<br />
<br />
سنگ بر پای آدمی می بست<br />
<br />
عرصهء خاک ازین نحوست و ننگ<br />
<br />
اینچنین شد بر آدمیت تنگ<br />
<br />
آدمی نیک سرنوشت نبود<br />
<br />
که ندید آنچه را که زشت نبود<br />
<br />
او بر این خاک هرچه بد می دید<br />
<br />
غم و اندوه بی عدد می دید،<br />
<br />
خوش به مُهر خدا مؤیّد بود<br />
<br />
نام شیطان در این میان بد بود<br />
<br />
حال بدنام این کویر منم<br />
<br />
دام تزویر و گرگ پیر منم<br />
<br />
دیگران حاجب و هواخواهت<br />
<br />
من ولی رانده ای ز درگاهت<br />
<br />
از ازل تا ابد مرا لعن است<br />
<br />
به جگر بسته ناوک ِ طعن است<br />
<br />
لیک اصحاب دین شفیق تو اند<br />
<br />
دزد و قاتل ولی رفیق تو اند<br />
<br />
من گنهکاراز آن شدم که سرشت<br />
<br />
حفظ کردم در آن هوای بهشت<br />
<br />
روز اول به حکم لم یزلی<br />
<br />
طبع آزاده ام نگفت بلی!<br />
<br />
سجده بر آدمی نیاوردم<br />
<br />
گو خطاباد ، اگر خطا کردم<br />
<br />
این خطا را به جان پذیرایم<br />
<br />
که به خاکت جبین نمی سایم<br />
<br />
از اصولم هزینه ای نکنم<br />
<br />
سجده بر آفرینه ای نکنم<br />
<br />
سجده اندر سرشت شیطان نیست<br />
<br />
زان ز عصیان خود پشیمان نیست<br />
<br />
اینک اما جهان دگر شده است<br />
<br />
آدم از عالمت به در شده است<br />
<br />
آنچنان گَرد ِ ظلم بیخته است<br />
<br />
کآدم از عالمت گریخته است<br />
<br />
درنگر یکدم از دریچهء عرش<br />
<br />
زیر پای فرشتگان بر فرش<br />
<br />
خاک بنگر که از نفوس پر است<br />
<br />
زیر پای تو پایبوس پر است<br />
<br />
خلق تسلیم ِ درگه است ترا<br />
<br />
به تو از هر دلی ره است ترا<br />
<br />
همگان در ثنات سر بر خِشت<br />
<br />
این به معبد روان و آن به کنشت<br />
<br />
با تو خلوت تهی کنان از غیر<br />
<br />
این به مسجد روان و آن سوی دیر<br />
<br />
این نیایشگر، آن نمازگزار<br />
<br />
این دعا خوان و آن ثنا گفتار<br />
<br />
این سرافکنده ، آن کمانی پشت<br />
<br />
این به لب وِرد و آن دعا در مُشت<br />
<br />
این دوبازو بر آسمان افزاز<br />
<br />
وآن دو زانو به خاک ، بهر نیاز<br />
<br />
این به دیوار بسته ، آن به ضریح<br />
<br />
نای در نُدبه و زبان به مدیح<br />
<br />
همگان وِردگوی درگاهت<br />
<br />
به زمین سرنهاده در راهت<br />
<br />
عبری و ترک و فارسی و عرب<br />
<br />
هرکه با لحن خویش ، طالب ِ رب<br />
<br />
لاتن و هند و روس و ژرمن و چین<br />
<br />
هرکه با ذوق خود خدای گزین<br />
<br />
رب ولی در میانه پیدا نیست<br />
<br />
همه گویند هست ، امانیست !<br />
<br />
گوش بسته ست بر ثنا گویان<br />
<br />
هوش بسته ست برخدا جویان<br />
<br />
این یک از نای خسته ، صور دَمد<br />
<br />
دَم در آئینهء حضور دَمد<br />
<br />
وان یک آورده در خداکده ای<br />
<br />
نغمه ای در میان ِ عربده ای<br />
<br />
تا مگر از خدا رسد پیکی<br />
<br />
نفَسِ وصل و صیت ِ لبیکی<br />
<br />
لیک لبیکی از خدا نرسد<br />
<br />
زآسمان بر زمین صدا نرسد<br />
<br />
عالمی زیر و عالمی زبرین<br />
<br />
آسمانست سدّ ِ راه ِ زمین<br />
<br />
در ِ رؤیت بر آرزو بسته ست<br />
<br />
منفذِ آسمان فروبسته ست<br />
<br />
فرش ِ زیرین ِ عرش ، غرق ِ نفوس<br />
<br />
ردّ ِ آدم بر اوست نامحسوس<br />
<br />
گویی آدم به قهر آتش و خون<br />
<br />
پای بنهاده از جهان بیرون<br />
<br />
گویی از کشور خدا رَسته ست<br />
<br />
وز هیاهوی خاک وارسته ست<br />
<br />
عرصهء خاک ، غرق ِ جانور است<br />
<br />
آدم اماّ ز عالمت به در است<br />
<br />
رفته و پشت بر شما کرده ست<br />
<br />
ترک ِ دروازهء خدا کرده ست<br />
<br />
خوش برعرابهء حمیت خویش<br />
<br />
بُرده با خویش آدمیت خویش<br />
<br />
هم به جان زین جهنم آزرده ست<br />
<br />
هم به دل زان بهشت جان بُرده ست<br />
<br />
اینک آواره ای ست جان برکف<br />
<br />
همچو تیری که گم شود زهدف<br />
<br />
جان ز شرّ جهان جدا جوید<br />
<br />
شاید، او را اگر خدا جوید!<br />
<br />
شاید او را اگر تو دریابیش<br />
<br />
خارج از مُلک خود خبر یابیش<br />
<br />
ورنیابی خبر...ـ<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
خدا<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
چه خواهد بود؟<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
گفتم و در نمی توان افزود!<br />
<br />
خدا (باخشمی که هردم فراگیر می شود)<br />
<br />
آنچه گفتی فریب شیطانی ست<br />
<br />
مُهر باطل ترا به پیشانی ست<br />
<br />
وانچه گویی صلای تلبیس است<br />
<br />
زشت و زیبا فریب ِ ابلیس است<br />
<br />
آدمی را ز من جدا طلبی<br />
<br />
زان که بیزارش از خدا طلبی<br />
<br />
حق نما گفته هات رنگینند<br />
<br />
لیک چون بار ِ غدر، سنگینند<br />
<br />
به نظام برین کژ اندیشی<br />
<br />
بری از دین و فارغ از کیشی<br />
<br />
راست خواهی به خواب و بیداری<br />
<br />
دست در خوان ِ دشمنان داری<br />
<br />
من برآنم ترا در این دوری<br />
<br />
نزد غیر خدا ست مزدوری<br />
<br />
کینه بر کائنات توخته ای<br />
<br />
دل به غیر خدا فروخته ای<br />
<br />
دست در دست دشمنان داری<br />
<br />
به سوی عرش نردبان داری<br />
<br />
خاک را خون ِ بسته می بینی<br />
<br />
آدم از خاک رَسته می بینی<br />
<br />
آدم از خاک رسته بهر چه شد؟<br />
<br />
خاک ازو خون ِ بسته بهر چه شد؟<br />
<br />
چه گناهی درآستین توبود<br />
<br />
که بر آدم فکند آتش و دود؟<br />
<br />
حال گویی مرا که آدمِ پاک<br />
<br />
خود به رغم ِ خدا ، رمید از خاک؟<br />
<br />
(باخشم افزون)<br />
<br />
که ترا مزد می دهد ای دزد<br />
<br />
کز خدایت نمی ستانی مزد؟<br />
<br />
که ترا آب و نان و جیفه دهد؟<br />
<br />
مزد جاسوسی ات وظیفه دهد؟<br />
<br />
خرج ِ شام و نهارت از که رسد؟<br />
<br />
چمدان ِ دلارت از که رسد؟<br />
<br />
ز چه کس روبل می دهند ترا؟<br />
<br />
جیرهء دوبل می دهند ترا؟<br />
<br />
ین و دینار و درهم از که بری؟<br />
<br />
ارث ابنای آدم از که بری؟<br />
<br />
در کجا بذر لیره کاشته اند؟<br />
<br />
که ترا بر درش گماشته اند؟<br />
<br />
زین دُر افشانی و زراندوزری<br />
<br />
کیسه بهر زر ِ که می دوزی؟<br />
<br />
که ترا رمز گنجخانه سپرد؟<br />
<br />
یورو آورد و آبرویت برد؟<br />
<br />
چه کست وعدهء اعانت داد؟<br />
<br />
به کفت رقعهء خیانت داد؟<br />
<br />
غدر با قدرت خدا تاکی؟<br />
<br />
قصد تخریب ِ این بنا تا کی؟<br />
<br />
به حساب که کار می شکنی؟<br />
<br />
که چنین ساختار می شکنی؟<br />
<br />
که به نزدت کند سعایت من<br />
<br />
که تویی دشمن ولایت ِ من؟<br />
<br />
نه به ما گویی و بلی خواهی<br />
<br />
کودتا کرد مخملی خواهی؟<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
قرُق ما شکسته ای باغرب؟<br />
<br />
به تعامل نشسته ای با غرب<br />
<br />
ره بر اسلام کرده ای مسدود؟<br />
<br />
دل و دین بسته ای به قوم یهود؟<br />
<br />
می کنی بر خزانهء ایران<br />
<br />
راه لبنان و غزه را ویران؟<br />
<br />
چون تو از آتشی گمان داری<br />
<br />
که به ایرانیان بدهکاری؟<br />
<br />
زانکه آتش مقدس است آنجا؟<br />
<br />
قُدسِ زرتشت ، اقدس است آنجا؟<br />
<br />
زانکه در بزم اهل آن منزل<br />
<br />
هرگز آتش نمیرد اندر دل؟<br />
<br />
زان که آتش ستودهء عجم است<br />
<br />
عجمت پیش چشم ، محترم است؟<br />
<br />
شور آن شعله های خفته تراست؟<br />
<br />
مهر آن آتش نهفته تراست؟<br />
<br />
مهر آن آتشی کزان خورشید<br />
<br />
شعله ای شد ، بر آسمان تابید؟<br />
<br />
نکند چون حکیم ِ شاعر ِ طوس<br />
<br />
بسته ای دل به آب و رنگ ِ مجوس؟<br />
<br />
دل نهادی به مهر ایرانی<br />
<br />
که بری تا ابد پشیمانی؟<br />
<br />
چشم در آشنایی اش بندی؟<br />
<br />
دل به آتش ستایی ش بندی؟<br />
<br />
می کنی ساختار ما ویران<br />
<br />
مگر آساید از خدا ایران؟<br />
<br />
مگر آساید اهل این وادی<br />
<br />
دمی از بختک ِ خدادادی؟<br />
<br />
دمی از ترس و انقیاد عرب؟<br />
<br />
مدد دین و امتداد عرب؟<br />
<br />
مدد شیخ و مفتی و غازی<br />
<br />
دینفروشی و نیزه اندازی؟<br />
<br />
فتنه در کار کائنات کنی؟<br />
<br />
خاک ِ آلوده در قنات کنی؟<br />
<br />
آب کروبیان ِ بالایی<br />
<br />
به گِل فتنه ات بیالایی؟<br />
<br />
تو که خود از سران درگاهی<br />
<br />
بد به کارِ من از چه می خواهی؟<br />
<br />
من نه فرعونم و تو موسایی<br />
<br />
که عصا بر سریر ما سایی<br />
<br />
پیش درگاه ما به سحر جمیل<br />
<br />
آب را سیل خون کنی درنیل؟<br />
<br />
ناسپاسی که آفریده امت؟<br />
<br />
دم هستی به جان دمیده امت؟<br />
<br />
بوده ای از مقرّبان ِ درم<br />
<br />
هنر سمع و شامه و بصرم<br />
<br />
تو مرا هوش و چشم و گوش بُدی<br />
<br />
پیش ِ فرمان من خموش بُدی<br />
<br />
چیست این آسمان ستیزی تو؟<br />
<br />
خاک بر چشم دوست ریزی تو؟<br />
<br />
راست گو تا به من کجیت چراست؟<br />
<br />
به ملایک دهن کجیت چراست؟<br />
<br />
کارگاه مرا چه بد دیدی؟<br />
<br />
که ز کالای من به تردیدی؟<br />
<br />
ای خَسی اوفتاده در میقات<br />
<br />
با منت چیست ضد تبلیغات؟<br />
<br />
ای که طغیانگر دغای منی<br />
<br />
زچه هردم سیه نمای منی؟<br />
<br />
چه دهندت به ژارخایی ها<br />
<br />
که کنی این سیه نمایی ها؟<br />
<br />
ای به من بسته تر ز شارب من<br />
<br />
زچه رو می شوی محارب من؟<br />
<br />
ای که نزدیکتر ز دستاری<br />
<br />
چه ازین کژ روی به دست آری؟<br />
<br />
با چنین کژ روی و کژ پویی<br />
<br />
چه از ین ره که می روی جویی؟<br />
<br />
اوستادِ فساد بی مرزی<br />
<br />
مفسد ِفی السماء و فی الارضی<br />
<br />
به یکی دم هزار و یک رنگی<br />
<br />
رنگ باز هجوم ِ فرهنگی<br />
<br />
هجمه برعرش ما بری در جنگ<br />
<br />
با سلاح تمدن و فرهنگ؟<br />
<br />
برو ای کژنهاد غرب زده<br />
<br />
خرس، قصیده و تو ضرب زده<br />
<br />
دلقک سیرک های روس و فرنگ<br />
<br />
طالب نفت و تاجر فرهنگ؟<br />
<br />
جوف آن پوشه های کهنه و مات<br />
<br />
به ملائک هنر بری سوغات؟<br />
<br />
شاخ غربی به خویش می بندی؟<br />
<br />
علم و دانش به ریش می بندی؟<br />
<br />
ای تو سرلوحهء پریشانی<br />
<br />
صائبی در علوم انسانی؟<br />
<br />
عَلَم ِ علم اجتماع به دست<br />
<br />
ز تو بر کار ماست قصد شکست؟<br />
<br />
ذره بین می نهی دوعالم را<br />
<br />
که نشانی به تخت ، آدم را؟<br />
<br />
تخت ما را به بخت او سپری<br />
<br />
رخت ما را به رخت او شمری؟<br />
<br />
تا زبر زیر و زیر ، رو گردد؟<br />
<br />
مرکز کائنات او گردد؟<br />
<br />
آدمی ریش ِ دهر را بکند؟<br />
<br />
به سریر خدای تکیه زند؟<br />
<br />
تا نبیند به گوشهء چشمی<br />
<br />
بنده ای در کلاه ما پشمی؟<br />
<br />
وینچنین غرق بی نوایی خویش<br />
<br />
خلع گردیم از خدایی خویش؟<br />
<br />
بنده مان جانشین ما گردد<br />
<br />
ما بدهکار و او خدا گردد؟<br />
<br />
با چنین ساز کج نوازنده<br />
<br />
خائنی بر خدای سازنده<br />
<br />
مشعل معرفت به کف گیری؟<br />
<br />
گوهر بینش از صدف گیری؟<br />
<br />
آتش کاروان بر افروزی؟<br />
<br />
شوق بخشی و حکمت آموزی؟<br />
<br />
دشمنی با فرشتگان داری<br />
<br />
خویش را قطب عالم انگاری<br />
<br />
عقل خواهی که در سر آری شان<br />
<br />
مگر از بندگی درآری شان<br />
<br />
جهل خواهی ز سر بروبیشان<br />
<br />
شوق خواهی به دل بکوبیشان<br />
<br />
تا چو آزادگان و درویشان<br />
<br />
طالب عشق لب گزد زیشان<br />
<br />
پی و بنیاد ِ کارشان لرزد<br />
<br />
دل به دیدار یارشان لرزد<br />
<br />
آنچه ما بافتیم رشته شود<br />
<br />
عاشقی پیشهء فرشته شود<br />
<br />
تو گمان می بری به مرتدّی<br />
<br />
که به راه خدای خود سدّی؟<br />
<br />
خود ندانی که غرقِ پنداری<br />
<br />
آب کوبی و باد می کاری<br />
<br />
خود ندانی درین سراپرده<br />
<br />
رهزنی لیک راه گم کرده<br />
<br />
دولت ِ راهداری ات سپری<br />
<br />
شد و دل بسته ای به فتنه گری؟<br />
<br />
به فلک می کنی براندازی<br />
<br />
که یکی طرح نو دراندازی؟<br />
<br />
سقف ما را شکافتن خواهی؟<br />
<br />
راه ِ گم کرده یافتن خواهی؟<br />
<br />
می بنوشی و گل بر افشانی؟<br />
<br />
طرب انگیزی و غزل خوانی؟<br />
<br />
شعر، لوح خرد کنی و شعور<br />
<br />
تا جهان پر شود ز پرتو نور؟<br />
<br />
نغمه خواهی ز سیم ساز رسد؟<br />
<br />
راز دل ها به اهل راز رسد؟<br />
<br />
غم نخواهی که لشگر انگیزد؟<br />
<br />
به جهان خون عاشقان ریزد؟<br />
<br />
مگر از جبر ِ ما رها شده ای<br />
<br />
که پی ِ اختیار ما شده ای؟<br />
<br />
تو مگر غیرِ اهلِ گردونی؟<br />
<br />
که ز پرگار چرخ بیرونی؟<br />
<br />
نیست ذوقت قرین ِ استبداد؟<br />
<br />
که چنین می نهی گره در باد؟<br />
<br />
به دموکراسی ات گرایشهاست؟<br />
<br />
سوی آزادی ات نیایشهاست؟<br />
<br />
آدمی را میان دود ِ حریق<br />
<br />
می کنی بر خلاف ما تشویق؟<br />
<br />
حرز طغیان به بازویش بندی؟<br />
<br />
دل به طبع سخنگویش بندی؟<br />
<br />
نغمه خواند ، تو آفرین گویی؟<br />
<br />
به چنان گویی اش چنین گویی؟<br />
<br />
به به اش می کنی نثار سخن<br />
<br />
تا کند کشف ِ اقتدار سخن<br />
<br />
ز سخن پرچم و لوا سازد<br />
<br />
سُلطهء خامشی براندازد؟<br />
<br />
شعر خواند چنان که در ملکوت<br />
<br />
بشکند مُهر اعتبار سکوت؟<br />
<br />
شعر خواند چنان که جبرائیل<br />
<br />
شغل ابلاغ را کند تعطیل؟<br />
<br />
آدمی را به یمن شیدایی<br />
<br />
تشنه سازی به درک زیبایی؟<br />
<br />
بی خبر مانده را خبر بخشی؟<br />
<br />
ذوق و اندیشه و هنربشی؟<br />
<br />
قرص آزادی اش نهی در کام؟<br />
<br />
بادهء عشق ریزی اش در جام؟<br />
<br />
که به جمهور خلق دل بندد<br />
<br />
به شهنشاه ِ آسمان خندد؟<br />
<br />
مستبدی به کبریا بیند<br />
<br />
ظلم بر مسند خدا بیند؟<br />
<br />
طالبان بیند و ضیاء الحق<br />
<br />
ذهق الباطلی به جاء الحق؟<br />
<br />
سعد وقاص بیند و حجاج<br />
<br />
به انا الحق زند دم از حلاج؟<br />
<br />
راستی را که نام فتنه گری<br />
<br />
به تو زیبد که فتنه را پسری<br />
<br />
دور شو دور ورنه کور شوی<br />
<br />
تا ابد غایب از حضور شوی<br />
<br />
دور شو ورنه در دمت به زمین<br />
<br />
می فرستم به قتلگاه ِ اوین<br />
<br />
دور شو ورنه در دمت بی شک<br />
<br />
می فرستم به بند به کهریزک<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
(خدا ازشدت عصبانیت چیزهایی می گوید که ظاهراً برای شیطان مفهوم نیست ، چون گویا هنوز چنین وقایعی در جهان رخ نداده و شیطان از آنها بی خبر است. از قبیل ِ :)<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
دور شو ورنه شیعهء قاضی<br />
<br />
کند از پیکرت سراندازی<br />
<br />
می فرستم به نزد خلخالیت<br />
<br />
تا شود قدرت خدا حالیت<br />
<br />
می فرستم به نزد صلواتیت<br />
<br />
تا ندامت بری ز بدذاتیت<br />
<br />
می فرستم به نزد مرتضویت<br />
<br />
تا کند زود ، شیعهء علویت<br />
<br />
قهرمان سازم از تو در سیما<br />
<br />
تا بدانی چه می کنی بی ما<br />
<br />
می فرستم دلت شماره کنند<br />
<br />
ماجرای ترا نظاره کنند<br />
<br />
جلو دوربین ِ سالوسی<br />
<br />
اعتراف آوری به جاسوسی<br />
<br />
نادم از کردهء وقیح شوی<br />
<br />
خادم درگه فقیه شوی<br />
<br />
علی آموزی و عنایت او<br />
<br />
تا شوی ذوب در ولایت او<br />
<br />
پاسدار ِ نظام ِ ما گردی<br />
<br />
کلت در مُشت ِ مقتدا گردی<br />
<br />
چکمه پوشی و تیغ برداری<br />
<br />
وز بسیجی رسی به سرداری<br />
<br />
به وکالت رسی زبی دردی<br />
<br />
راه مردم زنی به نامردی<br />
<br />
منبر جمکران دهند ترا<br />
<br />
گوش ِ مُفت ِ خران دهند ترا<br />
<br />
سردهی درمیان عرعرها<br />
<br />
دعوی علم ِ دین به منبرها<br />
<br />
خرِخوش نعره تربیت سازی<br />
<br />
تا جهان را مدیریت سازی<br />
<br />
مجلس خِبرگان بیارایی<br />
<br />
برتر از شمر درشمارآیی<br />
<br />
بسته بندی کنی بصیرت را<br />
<br />
قبح تزویر و حُسن سیرت را<br />
<br />
خلق و خو را خزینه دار شوی<br />
<br />
دین ِ حق را به احتکار شوی<br />
<br />
ارزشی گردی و اصول گرا<br />
<br />
زاصلِ انسانیت عدول گرا<br />
<br />
می فرستم تورا حرام کنند<br />
<br />
بیت بان ِ در ِ امام کنند<br />
<br />
می فرستم ترا کنند رئیس<br />
<br />
در رکاب دنائت و تلبیس<br />
<br />
(باخشم و فریاد و رجز)<br />
<br />
می فرستم ترا<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
(باآرامش و متانت کامل)<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
به وادی زشت؟<br />
<br />
باغ بی نور و بی صفای بهشت؟<br />
<br />
به همان سو که تحته الانهار؟<br />
<br />
هست جاری شراب دفع خمار؟<br />
<br />
به همان سو که شیخک شپشو<br />
<br />
ریش در جوی شیر کرده فرو؟<br />
<br />
به همانجا که زاهد سالوس<br />
<br />
خفته بر پشت ِ حوریان ملوس؟<br />
<br />
به همان سوکه حُسن غلمان ها<br />
<br />
پاره کرده ست بند ِ تنبان ها؟<br />
<br />
کاهن و عابد و فقیه و کشیش<br />
<br />
لخت و عریان به کار عشرت خویش؟<br />
<br />
دستمزد نماز و ذکر و ثواب<br />
<br />
حورو غلمانشان به بستر خواب؟<br />
<br />
حور و غلمان نثار ایشان باد<br />
<br />
مفت چنگ ِ روانپریشان باد<br />
<br />
ماز غلمان و حور بیزاریم<br />
<br />
که نه غرق ِ فریب و پنداریم<br />
<br />
شهر ِ عیشی بدین پریشانی <br />
<br />
باد بر اهل جهل ارزانی<br />
<br />
عسل و شیر و سدره و طوبات<br />
<br />
باد درخورد بندگان ِ گدات<br />
<br />
که نمازت برند و ناز کنی<br />
<br />
حور و غلمانشان نیاز کنی<br />
<br />
از در مرگشان بری به بهشت<br />
<br />
طبع ما لیکن آن بهشت، بِهِشت<br />
<br />
ما بِهشتیم آن بهشت ِترا<br />
<br />
وانهادیم بذر و کِشت ترا<br />
<br />
وعده گاه تو جای شیطان نیست<br />
<br />
که خریدار حور و غلمان نیست<br />
<br />
حاصل عقل و کار و علم و هنر<br />
<br />
هست بر خاکمان بهشت دگر<br />
<br />
ایده ای در سر است و بایدساخت<br />
<br />
جز بر این ایده دل نباید باخت<br />
<br />
اینک آرام گیر و قهر میار<br />
<br />
وینچنین ز ابر تیره ، زهر مبار<br />
<br />
آب سردی ز جام کوثر گیر<br />
<br />
گلوی خشم خورده را تر گیر<br />
<br />
تازه کن طاقتی به آرامی<br />
<br />
باده ای درکش و بزن جامی<br />
<br />
نرمش آور به کبریایی خویش<br />
<br />
رحمتی بار بر خدایی خویش<br />
<br />
رحمی آور به برج و بارویت<br />
<br />
خیل ِ کروبیان جادویت<br />
<br />
گوش کر شد ز نعره های توشان<br />
<br />
رفت سر در پی ِ صدای توشان<br />
<br />
ز رجز خوانی و رعونت و خشم<br />
<br />
دست عزت نمی نهم بر چشم<br />
<br />
نصربالّرُعب را به من مفروش<br />
<br />
پیشِ آزادگان به قهر مکوش<br />
<br />
که نه بیدی زباد لرزانیم<br />
<br />
تو خدا، باش و ما که شیطانیم<br />
<br />
رعد و برق تو دیده ایم بسی<br />
<br />
توپ و طبلت شنیده ایم بسی<br />
<br />
بیش ازین تهمت و طناب میار<br />
<br />
آب از چشمهء سراب میار<br />
<br />
که بزرگی، بزرگ رفتاری ست<br />
<br />
لیک خشم تو زین هنرعاری ست<br />
<br />
خبری بود و دادم آن خبرت<br />
<br />
خبری زآدمِ ابوالبشرت<br />
<br />
گفتم آن عالمت دگرگون شد<br />
<br />
وآدم از نطع خاک بیرون شد<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
ادامه دارد...rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-91727366930558666932011-06-03T10:47:00.001-07:002011-06-03T10:47:15.585-07:00تحلیلی جالب و خاندنی از برای اینترنت و ماهواره و موبایلاینترنت و یوتوپیا! <br />
روزنامة «والستریت جورنال» متعلق به «روپرت مرداک» که صدای حاکمیت و به ویژه حزب جمهوریخواه آمریکا را به گوش جهانیان میرساند، در نسخة اینترنتی خود، مورخ 28 ماه مه 2011، مطلبی در مورد رزمایشهای آتی حکومت اسلامی در مورد سانسور اینترنت منتشر کرده. البته مسلم بود که «اینترنت» برای حکومت اسلامی مشکلآفرین خواهد شد، ولی پاسخ به این پرسش که اینترنت برای چه نوع حکومتها «مضر» و جهت کدامین آنها «مفید» واقع خواهد شد، به این سادگیها نیست. به همین دلیل وبلاگ امروز را به کنکاش در مورد اینترنت و راهکارهای «سیاسی ـ امنیتی» مرتبط به این ابزار ارتباطی در رژیمهائی اختصاص میدهیم که یا همچون جمکران دستنشانده و سرکوبگرند، و یا بدون اینکه دست نشانده باشند، «تبادل آزاد» اطلاعات را برنمیتابند؛ رژیمهائی که در مفهوم کلی مخالف «آزادی بیان» به شمار میروند، چرا که «مصلحت عمومی» را در این میبینند! <br />
<br />
<br />
زمانیکه بیل کلینتن، رئیس جمهور وقت ایالات متحد، پروژة ارتباطات «اینترنتی» را در قالب «شاهراه ارتباطی» در سطح جهان مطرح کرد، شبکة اینترنت در مراکز ارتباطی، مدارس فنی شمال آمریکا و بسیاری مراکز دیگر جهان فعال بود! اصولاً فناوریهائی که امروز تحت عنوان «آخرین دادههای» تکنولوژیک به خورد خلقالله داده میشود، از دیرباز در گنجة پنتاگون و دیگر مراکز تصمیمگیری نظامی، چه در اردوگاه غرب و چه نزد بلشویکها خاک میخورد. به طور مثال، تکنولوژی «دی. اس. ال» که امروز «مقصر» اصلی در مبادلة فایلهای حجیم ویدئوئی و صوتی در اروپای غربی معرفی میشود، و مشتی وکیل و «صاحبان حقوق» با عملیاتشان پیرامون آن بحرانی عظیم به راه انداختهاند، متعلق به سالهای 1960 است! ارتباطات ایجاد شده از طریق این فناوری آنقدر «افت کیفی» داشت که پس از سالهای 1970، حتی در بسیاری از مدارس مهندسی و علوم ارتباطات تدریس واحدهای «دی. ال. اس» به حال تعلیق درآمد. <br />
<br />
<br />
خلاصة کلام، هیچکدام از فناوریهای «نرم» و «سخت» که امروز در زمینة ارتباطات به بازار ارسال شده، ساخته و پرداختة بیل گیتس و دیگر «نخبگان» نوجوان جهان ارتباطات نیست. در دورانی که دادههای «جنگ سرد» بر مسائل جهانی سنگینی میکرد، محدودیت ارتباطات به دلیل «ارزش امنیتی» آن بود. شرایط امنیتی حاکم بر روابط جهانی به بلوکبندیهای شرق و غرب اجازه نمیداد که سیستمهای ماهواره، اینترنت، تلفنهای همراه و دیگر ابزار ارتباطی را در دسترس عموم بگذارند. به طور مثال، از سالهای 1950 در برخی کشورهای غرب ابزاری همتراز با تلفنهای همراه امروزی به بازار آمده بود. این تلفنها میتوانست با ارسال امواج «فوقکوتاه» به نخستین خط تلفنی موجود، با استفاده از شبکة تلفن شهری با شمارة آبونهها تماس برقرار کند! مسلم است که پلیس و مراکز امنیتی سریعاً از گسترش این نوع «تلفن»، خصوصاً در مناطق تحت نظارت و چپاول سرمایهداری جهانی ممانعت به عمل آوردند، چرا که «کنترل تلفنی» از دیرباز بهترین و کارسازترین شیوه جهت اعمال سرکوب در جهان بوده و هنوز هم در بر همین پاشنه میچرخد. <br />
<br />
<br />
به همین دلیل است که فقط پس از سقوط بلشویسم ماهواره، اینترنت و سپس تلفنهای همراه سر از کاسة شرکتهای غرب به در میآورد. البته هیاهوی اینترنت نیز وسیلهای شد تبلیغاتی جهت قرار دادن «پیشرفتهای» صنعتی جهان غرب بر ویترینهای پروپاگاند برتریطلبان. حال آنکه این پیشرفتها هر چند در شرکتهای به اصطلاح «نوین» و در مناطق تحت نظارت سرمایهداری غرب حاصل شده، فناوریهایشان به همان اندازه شرقی است که غربی! <br />
<br />
<br />
پس از خروج از سیلان «جنگسرد»، در مرحلة نخست شاهد شکلگیری «معضلی» به نام ماهواره و شبکههای متفاوت تلویزیونی بودیم. خلاصة کلام در کشورهائی که اصولاً «آزادی بیان» وجود ندارد، و ابراز عقیده و سخن گفتن «آزادانه» به هر صورت که باشد «جرم» به شمار میرود، دریافت صدها شبکة تلویزیونی به زبانها و فرهنگها و سبک و سیاق متفاوت و مختلف به راحتی میتواند بحرانساز تلقی گردد. چنین بحرانی پس از سقوط اتحاد شوروی، طی سالهای سیاه دیکتاتوری اسلامی پای به مرحلة موجودیت خود در ایران گذاشت. حکومت اسلامی نیز شمشیر شکستهاش را بر علیه «ماهواره» از رو بست و به بهانههای مرضیه، و تحت عنوان «مبارزه با منکرات» و دفاع از «دین» همان کرد که دیگر رژیمهای تمامیتخواه و مستبد در مناطق متفاوت جهان میکنند: سانسور و سرکوب! <br />
<br />
<br />
البته در بررسی «ارزش» سیاسی و عملی شبکههای ماهوارهای هر دو طرف «اشتباه» کرده بودند. مخالفان رژیمهای مستبد بر این باور بودند که صرفاً با چند برنامة تلویزیونی «شاخ غول» را شکسته، رژیم را به قول معروف «ضربهفنی» خواهند کرد! طرفداران استبدادهای محلی و حاکم نیز در همین توهم دستوپا میزدند. اینان میپنداشتند با پخش چند برنامة مخالفان کارشان به پایان خواهد رسید؛ دیدیم که به هیچ عنوان چنین نشد. ولی از آنجا که اکثر رژیمهای سرکوبگر دستنشاندهاند، موجودیتشان بر خلاف تصور «حاکمان» احمق و عروسکی، نه در ارتباط با افکارعمومی و خواست تودههای مردم که در رابطه با الزامات اربابانشان شکل میگیرد. در نتیجه، پس از یک جنجال و هیاهوی مصلحتی و گذرا، هم طرفداران رژیمها و هم مخالفانشان، به قول معروف «گوشی به دستشان» آمد. به همین دلیل، در اکثر رژیمهای دستنشاندة جهان سوم، هیئتهای حاکمه شبکة ماهوارهای را به حال خود گذاشته به دنبال کسبوکارشان رفتند. <br />
<br />
<br />
در مورد اینترنت و ارتباطات «تلفن همراه» نیز در اولین گامها دقیقاً همین بساط مسخره به راه افتاده بود. با این تفاوت که بهرهمندی از این شبکههای ارتباطی نیازمند زیرساختهای گسترده و گرانبهائی میشد که اغلب کشورهای غارت شده قادر به سرمایهگزاریهای لازم در آن نبودند. از طرف دیگر، در این کشورها تودههای وسیع جهت استفاده از این شبکهها، خصوصاً در مورد اینترنت از فناوریهای مورد نیاز بهرهای نداشتند. خلاصة کلام، مشکل حکومتهای دستنشانده، در مصاف با فناوریهای نوین، پس از چند سال بحرانسازی از طریق استفاده از چند اهرم اساسی نظیر دستنشاندگی و فقر «حل و فصل» شد. <br />
<br />
<br />
حاکمیتهائی از قماش کرةجنوبی، تایلند، سنگاپور، و ... ساختارهایشان آنچنان پوشالی است که بود و نبود اینترنت در سرنوشت ملتها آنقدرها تغییری ایجاد نمیکند؛ و در اکثر کشورهای آمریکای لاتین و یا پاکستان و افغانستان و مغولستان دامنة فقر آنقدر گسترده است که اینترنت بجای اینکه به یک شبکة ارتباطی تودهای تبدیل شود، به عنوان «تفنن» و سرگرمی جدید در خدمت طبقات حاکم قرار میگیرد. در نتیجه برای بسیاری از حکومتهای دست نشانده «مشکل» حل شده بود. با این وجود، چند نمونه در میان کشورهای جهان میتوان یافت که صورتبندی بالا در موردشان «صدق» نمیکند. به طور مثال روسیه، چین، هند، ایران، عربستان سعودی، و ...که هر کدام به دلائلی متفاوت با اینترنت به طور کلی مخالفاند. <br />
<br />
<br />
به طور مثال، روسیه کشوری است که اینترنت را سانسور میکند؛ البته طرفهای غربی از ابراز این مطلب به دلائل دیپلماتیک خودداری میکنند، ولی «خودداری» اینان به هیچ عنوان واقعیت را نمیتواند پنهان دارد. در روسیة امروز پدیدهای به نام «آزادی بیان»، خصوصاً آنچنانکه اینترنت مطرح میکند، نه در ابعاد سیاسی و اجتماعی، که حتی در ابعاد فرهنگی وجود ندارد. با اینهمه نمیتوان روسیه را نه از منظر فناوری و نه از بعد مالی و سرمایهگزاری با کشورهائی که بالاتر عنوان کرده بودیم مقایسه نمود. چین نیز کشور دیگری است که با اینترنت دشمنی دیرینه دارد. <br />
<br />
<br />
حکومت مائوئیستهای پکن که از دیکتاتوری سیاه مائو و «کتاب سرخ» کذا به یکباره پای در میدان «سرمایهداری» از نوع بهرهکشی و سرکوب تودهای گذاشته، به هیچ عنوان حاضر نیست موضعگیریهای «مائوئیستی» دولت خیرخواه ملت را با «آزادی بیان» به زیر سئوال ببرد. از اینرو در برنامههای پکن، سرکوب «آزادی بیان» اولویت ویژه دارد و از جایگاه بسیار مستحکم و توجیهشدهای برخوردار است. <br />
<br />
<br />
کشور دیگری که با اینترنت به قول جمکرانیها «زاویه» پیدا کرده، در کمال تعجب دمکراسی هند است. ساختار سیاسی این کشور، علیرغم دمکراسی غیرقابل تردید حاکم برآن، ساختاری است باستانی و متکی بر مجموعه پیشداوریهائی که «آزادی بیان» از نوع اینترنت پایههایاش را به لرزه در خواهد آورد. در دمکراسی هند، «محدودیت کلام» در قالب ارتباطات قشرهای اجتماعی هنوز بر گویش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حاکم باقی مانده، و اگر اینترنت این «محدودیت کلامی» را به زیر سئوال برد دمکراسی سیاسی به شدت آسیب خواهد دید. البته همانطور که میتوان حدس زد، اگر نمونههای روسیه، هند و چین با «آزادی بیان» به شیوة آمریکائی که سوغات اینترنت است مخالفت میکنند، و این مخالفت را به صورتی بسیار فشرده و خلاصه در بالا ریشهیابی کردیم، مخالفتهای اینان با مخالفت عربستان سعودی و جمکران تفاوت ماهوی دارد؛ مرکز تصمیمگیری سیاسی در روسیه و چین و هند «درونی» است، حال آنکه در عربستان و جمکران چنین نیست. در این کشورها استعمار و منافع استعماری تصمیمگیرندة نهائی خواهند بود. <br />
<br />
حال ببینیم مشکل عربستان، امارات، کویت و حکومت جمکران با اینترنت چه میتواند باشد؟ در مرحلة نخست میباید این اصل اساسی را بپذیریم که حاکمیت در این کشورها استبدادی، فاسد و متحجر است، در نتیجه به صورت خودبهخود با «آزادی بیان» مشکل پیدا خواهد کرد. ولی مشکل اینان با مشکل دیگر کشورها که در بالا به آن اشاره کردیم متفاوت است. فضای سیاسیای که تحت «انقیاد» این حکومتها قرار گرفته، یوتوپیائی است؛ به این معنا که ارتباطاش را به طور کلی با واقعیات اجتماعی گسسته. این حکومتها در خلاء فکری، فلسفی و عقیدتی بر مجموعهای حکم میرانند که در واقع وجود خارجی ندارد. به طور مثال، تکیة آخوندها بر پدیدة موهوم «مردم» به بهترین وجه نشان میدهد که «مردم» مورد نظر اینان با افرادی که در شهرها و روستاهای ایران ساکناند تفاوت بسیار دارد. چرا که محبوبیت و مشروعیت ادعائی حاکمیت اسلامی را نزد اینان نمیبینیم. این نوع «مشروعیت» فقط در نمایشهای «فرمایشی ـ دولتی» خود را به منصة ظهور میرساند. در شرایط عادی، احدی برای حاکمیت جمکران پشیزی ارزش و اعتبار قائل نیست، طیف حکومتی اگر به چنگ ملت ایران بیفتد تکة بزرگاش گوشاش خواهد بود. <br />
<br />
<br />
ولی در کنار این «واقعیت» غیر قابل انکار، یعنی نفرت مردم از نظامهای استبدادی و ضدبشری، این نوع حکومتها مشکل دیگری نیز دارند. اینان مشروعیت خود را از کانالهائی کسب میکنند که اینترنت و آزادی بیان موجودیتشان را به خطر خواهد انداخت. نخستین کانال «مشروعیتبخش» این قماش رژیمها «تقدس»، یعنی «باورهای» دینی و بومی و قومی در کشورهای متبوعشان است. باورهائی که همچون دیگر «پیشداوریها» بر کوردلی، تاریکاندیشی، خرافه، مبهمات عصرحجر و تعصبات و توهمات تکیه کرده. تزلزل پایة این باورها، ارکان رژیم پوسیده و استخوانی را چنان به لرزه در میآورد که مفری جز فروپاشی نخواهد داشت. <br />
<br />
<br />
به عنوان نمونه، اگر خاندان سعود در افکار عمومی عربستان، جایگاه «کلیددار کعبه» را از دست بدهد، چگونه میتوان برای این «خاندان» فلسفة وجودی دیگری جز نوکری در بارگاه شرکت «آرامکو» آمریکا یافت؟ روشن است که چنین «فلسفة وجودیای »، حتی در عربستان سعودی نیز که از منظر نظریهپردازی سیاسی یکی از عقبماندهترین کشورهای جهان به شمار میرود مشکل میتواند پایهای جهت یک مشروعیت مطلوب به حاکمیت اعطا کند. <br />
<br />
<br />
در نتیجه در حکومتهائی از قبیل عربستان و جمکران، که هم از امکانات مالی کافی جهت سرمایهگزاری در فناوریهای نوین برخوردارند، و هم تخصص برخی طبقات اجتماعی امکان استفادة بهینه از ابزارهای ارتباطی را فراهم میآورد، مشکلی که اینترنت به وجود آورده، ایجاد تزلزل در باورهائی است که این حکومتها بر آن تکیه زدهاند. <br />
<br />
<br />
سانسور اینترنت، این امید واهی را به این حکومتها داده که از این طریق قادر خواهند بود در برابر تحولاتی که در تفکر اجتماعی پیش میآید، و یا در مقابل تغییراتی که در ساختار رفتاری و الگوهای فکری به وجود خواهد آمد ایستادگی کرده، جامعه را در ایستائی نگاه دارند، تا نظرات استعمار تأمین شود. باید اذعان کرد که چنین برخوردی جز توهم نیست. جامعة بشری در مسیر تحولات خود منتظر «تصمیمات» مشتی شیخ و شیخک باقی نخواهد ماند، و دیر یا زود طوفانهای اجتماعی و فرهنگی برگهای دفتر فرسودة موجودیت این نوع رژیمها را به گردباد تحولات خواهد سپرد. ولی تا زمان وزیدن چنین گردبادهائی، سانسور همه جانبة اینترنت تنها راه باقی مانده در برابر اینان خواهد بود. <br />
<br />
<br />
این نوع حکومتها نه همچون روسیه و هند و چین، که در مسیری متخالف اینترنت را سانسور میکنند. چرا که سه کشور مذکور در مسیر حفظ مراکز تصمیمگیری داخلی و در مصاف با سرمایهداری غرب فعالاند، حال آنکه دستنشاندهها و نوکران غرب در مسیر حفظ موجودیت وابستة خود به همین سرمایهداریها اینترنت را مثله میکنند. این حکومت ها هرگز منافع غرب را به خطر نمیاندازند، این تحولات فکری، اجتماعی و سیاسی ملتهاست که منافع غرب را متزلزل خواهد کرد و اینان جهت مقابله با همین تحولات دست به سانسور میزنند. <br />
<br />
<br />
به همین دلیل است که بارها و بارها گفتهایم و بازهم میگوئیم که «فرمان» سانسور اینترنت در کشورهای نفتخیز از سوی کانالهای وابسته به غرب صادر میشود. در وبلاگی تحت عنوان «فیلترینگ و گهخورینگ» این مسئله را در مورد امارات متحدة عربی تا حدودی شکافته بودیم. حال پس از این مقدمة طولانی که جهت قرار دادن مخاطب در رابطهای نزدیکتر با واقعیات ارتباطات نگاشته شد، نگاهی داشته باشیم به مقالة حضرت «والستریت جورنال»! در این مقاله نویسنده به صراحت از گسست ارتباط اینترنتی ایران با جهان سخن به میان آورده و میگوید: <br />
<br />
<br />
«ایران قطع تماس با اينترنت بينالمللی را تدارک میبيند!»<br />
<br />
<br />
اینکه تشکیلاتی از قماش حکومت اسلامی بخواهد به طور کلی رابطهاش را با خارج از کشور قطع کند تعجب ندارد؛ «انزوا»، از مهمترین الزامات یوتوپیاست و رابطه با خارج از کشور، هر چه باشد تهدید این انزواست. چرا که ارتباط و تبادل به معنای ورود عوامل و عناصری به درون ساختار اجتماعی است که با یوتوپیای «شترگاوپلنگ» اسلامی هماهنگی نخواهد داشت. ولی آنچه به معنای واقعی در این میانه ایجاد ابهام میکند، این است که چرا حکومت اسلامی، در روزنامههای آمریکا قصد دارد ارتباط کشور را با خارج قطع نماید؟ <br />
<br />
<br />
به عبارت دیگر چه دلیلی دارد که حکومت اسلامی از بیان اهداف سرکوبگرانة خود اجتناب ورزد، در صورتیکه به گواهی تاریخچة 33 سالهشان، حضرات در هیچ موردی چنین ملاحظاتی به خرج نداده و برای ابراز برنامههای ایرانیستیزشان از هر فرصتی استفاده کرده و میکنند. خلاصه بگوئیم رسانة «روپرت مرداک» پیش از حکومت اسلامی از «تدارکات» این حکومت برای قطع رابطه با جهان خبر میدهد! یک وقت فکر نکنید برای تدارکات کذا از حضرات در غرب کمک میگیرند! <br />
<br />
<br />
در هر حال نویسندة مقاله در ادامه، ضمن اشاره به طرح «اینترنت ملی» که پیشتر توسط حکومت ملایان مطرح شده بود، میگوید، این طرح به معنای سرآغاز قطع ارتباط ایرانیان با جهان خارج خواهد شد. پس اگر نویسندة «وال ستریت جورنال» از شدت خوشحالی در پوست نمیگنجد، تعجبی ندارد. در چنین شرایط ایدهآلی، ایران به دورة «گوتنبرگ» عودت داده شده، و تا دنیا دنیاست، یانکیها خواهند توانست نفت ما را به رایگان ببرند و هیچکس نیز بالای حرف «مقام معظم» حرفی نخواهد زد. درست مثل دوران نورانی «امام» روشنضمیر سبزها. ولی همینجا بگوئیم، قلمزن «والستریت جورنال» شکمش را بیجهت صابون زده؛ «اینترنت ملی» طرحی است کشکی و «آبدوخیاری» که فقط میتواند از ذهن علیل ملا و بچهملا تراوش کند. از مخیلة همانها که اصولاً ساختار فنی ارتباطات اینترنتی و کاربرد ابزارهائی از قبیل «ابر اطلاعاتی» را نمیشناسند. اینان میپندارند که ارتباط اینترنتی بین دو نقطه، یک شبکة «قائم به ذات» است که با آن میتوان از خانة حسن به دفتر حسین نامه فرستاد! این برخورد تبلیغاتی که پیشتر هم در بارة آن سخن گفتهایم، سوءاستفاده از ناآگاهی عمومی است. <br />
<br />
<br />
«اینترنت ملی» که نویسندة «والستریت جورنال» قصد دارد با آن بچهها را بترساند، همان است که امروز وزارت اطلاعات با شبکة «ایمیل» صورت داده. این «وزارتخانه» در داخل کشور با استفاده از فناوریهائی که شرکت «نوکیا» در آغاز دورة دوم ریاست جمهوری احمدینژاد به ملاها فروخت، و از قضای روزگار «گندش» هم در روزنامههای جهان درآمد، اینک شروع به کار کرده. تمامی ایمیلهای ارسالی به ایران، حتی «جیمیلها» از طریق این شبکه تحت نظارت وزارت اطلاعات قرار میگیرد و طرفهائی که «ایمیل» را در داخل دریافت میکنند در صورت «لزوم» تحت نظر قرار خواهند گرفت. این است «اینترنت ملی!» نوعی شبکة بولتننویسی دولتی که با کمکهای فناورانة غرب در اختیار ملایان قرار گرفته. <br />
<br />
<br />
ولی اینکه چنین شبکة بولتننویسیای بتواند جایگزین اینترنت شود جای بحث و گفتگوی فراوان دارد. اما نویسندة «والستریت جورنال» بدون توجه به این مسائل، «هدف» حکومت اسلامی را از «اینترنت ملی» برایمان بازگو میکند. به زعم ایشان، از آنجا که حکومت جمکران «اسلامی» است اینترنتاش هم می باید «حلال» باشد؛ یعنی شبکهای برای پخش روضه و زوزه و پوچیات: <br />
<br />
<br />
«شبکهای واقعاً حلال برای مسلمانان خواهد بود که اخلاقيات و معنویات را هدف میگيرد»<br />
<br />
<br />
گویا اینک راستگرایان ایالات متحد قصد دارند زمینهای فراهم آورند تا با گسترش همین شبکة «ایمیل» که با پول نفت چپاول شدة ملت ایران خریداری شده، تمامی خدمات اداری و غیره که با تکیه بر اینترنت انجام میگیرد، در صور تغییر شکل یافتة «شبکة ایمیل» جاسازی کنند. به ادعای اینان شبکة کذا دیگر «حلال» خواهد بود. خلاصه بگوئیم، ملایان و اربابانشان میخواهند ضمن «بازگشت به گذشته»، نوع ابتدائی اینترنت را از نو «اختراع» کنند؛ همان نوع که در سالهای 1970 مهندسین شرکت «بل» در آمریکا، با استفاده از آن برای یکدیگر «جوک دیجیتال» ارسال میکردند! نام این «ماموت» بدهیبت و عصرحجری را هم رسانههای غرب گذاشتهاند «اینترنت ملی!» <br />
<br />
<br />
ولی چه این «ماموت» خوشتیپ از یخهای قطبی سر برآورد، و چه در خاک بپوسد، یک اصل را نمیباید فراموش کرد؛ حکومت اسلامی با اصل «آزادی بیان» که پایه و اساس ارتباطات اینترنتی است کنار نخواهد آمد. این حکومت بر اساس خفقان، تقدس و نوچهپروری پا گرفته و تا زمانیکه عمال آن نفس بکشند حامی همین «ارزشهای» ضدانسانی باقی خواهد ماند. نام انسانستیزی، سرکوب و چپاول را هم گذاشته «دین اسلام!» در اینجا فقط یک پرسش بیپاسخ مانده و آن اینکه، چرا روزنامة «روپرت مرداک» برای ما ملت و آزادی اینترنتمان «اشک تمساح» میریزد؟ <br />
<br />
<br />
پاسخ به این پرسش روشن است؛ اشکی که امروز «والستریت جورنال» برای «آزادی اینترنت» در ایران میریزد، همان اشکی است که جیمی کارتر برای رعایت «حقوقبشر» درکشورمان ریخت. دیدیم که تحت نظارت ایشان چقدر حقوقبشر رعایت شد! مسلم بدانیم رهنمودهای پیامبرگونة «والستریتجورنال» نیز در باب «آزادی اینترنت»، همچون «حقوقبشر» اهدائی جیمی کارتر، ایران و ایرانی را گلباران خواهد کرد. هر چند به استنباط ما دیگر دوران واژگوننمائی و این نوع سیاستگزاریها در ایران گذشته و کارفرمایان «والستریت جورنال» بهتر است فکری برای ماتحت «مبارکشان» بکنند.rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-6916849940921650032011-05-17T10:38:00.001-07:002011-05-17T10:38:04.510-07:00تدوین قانون برای "بررسی صلاحیت" روزنامهنگاران ایرانمجلس ایران سرگرم تدوین طرحی است که اجازه فعالیترسانهای را فقط به کسانی میدهد که صلاحیتشان در "هیئت صدور پروانه رسانهنگاری" تایید شده باشد. به نقل از مشاور کمیسیون فرهنگی مجلس، این طرح شبیه نظام پزشکی یا مهندسی است.<br />
<br />
<br />
جلال فیاضی، مشاور کمیسیون فرهنگی مجلس از تدوین طرح قانون جامع رسانهها از سوی کمیسیون فرهنگی مجلس خبر داده است. به گفته وی، پس از تصویب این قانون، هیات صدور پروانه روزنامهنگاری تشکیل میشود تا صلاحیت افراد متقاضی را بررسی کند و پروانه رسانهنگاری را به افراد تایید شده بدهد.<br />
<br />
<br />
<br />
جلال فیاضی گفته که «سازمان نظام رسانهای» بناست سازمانی شبیه نظام پزشکی یا نظام مهندسی باشد که فعالیتهای مربوط به صدور مجوز، نظارت و رسیدگی به تخلفات صنفی رسانهها را زیر پوشش خواهد گرفت.<br />
<br />
<br />
<br />
مشاور کمیسیون فرهنگی مجلس یادآور شده که امروزه هر فردی با هر رشته تحصیلی و تخصص و تجربه میتواند به عرصه فعالیت رسانهای وارد شود و افزوده که با قانون جدید، ورود به عرصه روزنامهنگاری، ضابطهمند و بسامان خواهد شد. <br />
<br />
<br />
<br />
جلال فیاضی همچنین از منشور اخلاقی رسانهها در "قانون جامع رسانهها" نیز خبر داده و گفته که طبق قانون جدید، تخلف رسانهای از جرم رسانهای متفاوت و جدا خواهد شد. او تاکید کرده که پس از این، هر متخلف رسانهای که از قوانین عادی جاری کشور تخلف کند، مجرم رسانهای شناخته شده و برای جرم او پرونده قضایی تشکیل خواهد شد. فیاضی افزوده که تخلفات رسانهای تنها در قالب هیئت رسیدگی به تخلفات بررسی و پیگیری خواهند شد. <br />
<br />
<br />
<br />
بنا بر خبرها، جمعی از نمایندگان قوای سهگانه، نهادهای موثر در عرصه مطبوعات کشور و همچنین نمایندگان منتخب رسانهها از مدیران و روزنامهنگاران در این هیئت شرکت خواهند داشت.<br />
<br />
<br />
<br />
«قانون جامع رسانهها، کاملتر از قانون پیشین مطبوعات»<br />
<br />
<br />
<br />
جلال فیاضی گفته که قانون جامع رسانهها به گونهای است که رسانههای جدید الکترونیکی و مجازی را نیز تحت پوشش قرار میدهد و امکان ثبت و دریافت مجوز برای رسانههای جدید را نیز به منظور قانونی بودن و ضابطهمند بودن آنها فراهم میکند.<br />
<br />
<br />
<br />
مشاور کمیسیون فرهنگی مجلس افزوده که دولت تا پایان سال اول برنامه پنجم توسعه فرصت دارد تا لایحه نظام جامع رسانهها را تدوین کند و در صورتی که دولت این لایحه را به مجلس هشتم ارائه ندهد، کمیسیون فرهنگی این موضوع را به صورت طرح در مجلس مطرح خواهد کرد. <br />
<br />
<br />
<br />
جای خالی آزادی بیان <br />
<br />
<br />
<br />
کامبیز نوروزی وکیل دادگستری در باره این طرح گفته که موضوع «بهطور کلی با آزادی بیان مغایرت دارد.»<br />
<br />
<br />
<br />
وی در یادداشتی در روزنامه "روزگار" نوشته که «ما نمیتوانیم اجرای حق آزادی بیان توسط شهروندان را موکول به اخذ پروانه یا چیزی شبیه آن کنیم.» او روزنامهنگاری را شغلی دانسته که «از حق آزادی بیان شاخه میگیرد و حق آزادی بیان نیز با هیچ بند، تبصره و صدور پروانهای خدشهپذیر نیست.»<br />
<br />
<br />
<br />
کامبیز نوروزی اشاره کرده که مشروط کردن حرفه روزنامهنگاری به صدور پروانه از سوی دولت، «بدون شک نمایشی از اعمال قدرت دولت بر روزنامهنگار خواهد بود و استقلال حرفهای روزنامهنگار را بهطور جدی به مخاطره خواهد انداخت.»<br />
<br />
<br />
<br />
خبر تدوین این طرح در حالی منتشر میشود که معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد نیز در حال تهیه لایحهای مشابه است. انتظار میرود اهل مطبوعات واکنشهایی اعتراضی نسبت به این لایحه ابراز کنند.rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-52341417518178002082011-05-16T11:41:00.001-07:002011-05-16T11:41:57.427-07:00نگاهی به جنجال های بزرگ جاسوسی در جهان طی سال های 2005-2011روز 3 مه مرکز روابط عمومی سازمان امنیت روسیه خبر از انتقال پرونده جنایی مربوط به "الکساندر پوتییف" سرهنگ سابق اداره اطلاعات خارجی روسیه به دادگاه را منتشر ساخت. پوتییف به خیانت به شکل ارائه اسناد و اطلاعات محرمانه و فرار از خدمت متهم شده است.<br />
<br />
آنطور که منبع آگاه خبری در ارگان های امنیتی اطلاع داد، پوتییف که به آمریکا فرار کرده است، به فاش کردن اسرار گروهی از جاسوسان روسیه متهم می باشد که تابستان سال 2010 با چهار تن از کسانی که به جرم جاسوسی در روسیه زندان بودند، معاوضه شدند.<br />
<br />
این یکی از جنجال های جاسوسی بزرگی است که طی چند سال پیش در جهان رخ داده است.<br />
<br />
سال 2011<br />
<br />
26 آوریل شبکه تلویزیونی "الجزیره" به نقل از منابع بحرینی خود گزارش داد که وزارت امور خارجه بحرین از "حجت الله رحمانی" دبیر دوم سفارت ایران در منامه خواسته که طی 72 ساعت کشورش را به دلیل فعالیت در شبکه جاسوسی ایرانی ترک کند. تصمیم وزارت امور خارجه بحرین گام دیگری در جنجال جاسوسی بود که میان کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و ایران رخ داده است.<br />
<br />
در اواخر مارس در کویت روند دادگاهی علیه گروهی که گویا به نفع ایران به جاسوسی مشغول بودند، به اتمام رسید. سه نفر از متهمین به اعدام و یک نفر دیگر به حبس ابد محکوم شد.<br />
<br />
دولت کویت اطلاع داد که نهادهای امنیتی این کشور هشت شبکه جاسوسی که برای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت می کردند را متلاشی کرده اند. این جاسوسان از جمله دیپلمات های ایرانی، اتباع لبنان و سوریه مقیم کویت بودند. شبکه های جاسوسی بر اساس اعلامیه دولت کویت، از سال 2003 در این کشور فعال بوده و مشغول جمع آوری اطلاعات در خصوص تاسیسات نظامی در خاک امارات و پایگاه های نظامی آمریکا بوده اند.<br />
<br />
2 آوریل کویت خبر از اخراج سه دیپلمات ایرانی داد و سفیر خود را از تهران فراخواند.<br />
<br />
ایران نیز در پاسخ سه دیپلمات کویتی را اخراج کرد.<br />
<br />
سال 2010<br />
<br />
بریتانیا در اوائل دسامبر "یکاترینا(کاتیا) زاتولیوتر" تبعه روسیه و دستیار سابق "مایک هنکوک" نماینده مجلس این کشور را به اتهام جاسوسی به نفع روسیه بازداشت کرد. زاتولیوتر بعد از آنکه گویا از طرف نماینده مجلس اطلاعاتی در خصوص برنامه هسته ای، زیر دریایی ها و دیگر سئوالات امنیتی بریتانیا درخواست کرد، تحت نظارت قرار گرفته بود. بر اساس اخبار منتشره، "ترز می" وزیر کشور بریتانیا مجوز بازداشت وی را بعد از رایزنی با "می-5"، ارگان امنیتی بریتانیا، در خصوص تهدید احتمالی منافع ملی کشور صادر کرده است.<br />
<br />
زاتولیوتر فارغ التحصیل دانشگاه بردفورد با درجه فوق لیسانس است و با ویزای کارشناس عالی در این کشور اقامت داشت. وی در حدود دو سال و نیم دستیار این نماینده 64 ساله مجلس عوام بود اما متعاقبا مجبور شده بود که از کار در مجلس این کشور استعفا دهد. هنکوک شخصا بعد از آشنایی با کاتیا در استرازبورگ وی را بعنوان دستیار بکار دعوت کرده بود. هنکوک در اطلاعیه رسمی خود این ادعا که دستیار وی احتمالا دسترسی به اسنادی داشته که ممکن است برای امنیت ملی کشور تهدید باشد را تحت تردید قرار داد چرا که به گفته وی، در این صورت کاتیا می توانست کشور را در ماه اوت ترک کند، زمانی که برای اولین بار از سوی دولت بریتانیا تحت نظر قرار گرفت. زاتولیوتر در مرکز اقامت موقت Yarl's Wood در حومه لندن اسکان داده شده بود و با قید وثیقه آزاد شد.<br />
<br />
دادگاه لندن موافقت کرد که خدمات وکیل را پرداخت کند. قرار است که قرائت پرونده زاتولیوتر ماه اکتبر سال جاری انجام شود.<br />
<br />
در ماه اوت "گابریل گِرِک" مامور سرویس اطلاعات خارجی رومانی که تحت عنوان دبیر اول بخش سیاسی سفارت کار می کرد، در مسکو هنگام دریافت اطلاعات نظامی محرمانه از یک تبعه روس دستگیر شد. به گزارش دفتر روابط عمومی سازمان امنیت روسیه، از این جاسوس تجهیزات ردیابی جاسوسی که کاملا فعالیت های خصمانه وی را علیه روسیه ثابت می کند، کشف شد.<br />
<br />
"آناتولی پاپوف" دبیر اول سفارت روسیه در بخارست بعنوان پاسخی به اقدام نیروهای امنیتی روسیه عضو نامطلوب اعلام شد. وزارت امور خارجه رومانی به وی اعلام کرد که ظرف 48 ساعت باید این کشور را ترک کند.<br />
<br />
28 ژوئن وزارت دادگستری آمریکا خبر داد که روز قبل از آن چهار نفر که در خاک آمریکا بعنوان مامور روسیه مشغول فعالیت بوده اند را بدون مجوز اولیه دادستانی کل بازداشت نموده اند. بر اساس این گزارش، وظیفه اصلی این مامورین جمع آوری اطلاعات به نفع روسیه بوده است. در اسناد اتهامیه همچنین آمدهاست که برخی از این افراد طی چند سال با نمایندگان هیئت سیاسی روسیه در سازمان ملل متحد ارتباط داشتند.<br />
<br />
کسانی که در "جنجال جاسوسی" نام برده شدند عبارتند از "آنا چاپمن"، "ریچارد و سینتیا مرفی"، خوان لازارو"، "مایکل زوتولین"، "پاتریسیا میلز"، "میخاییل سمنکو"، "ویکی پلائز"، "دونالد هوارد هیتفیلد" و "تریسی لی ان فولی".<br />
<br />
در ماه ژوئیه روسیه و آمریکا در خصوص مبادله ده نفر بازداشت شده در آمریکا به اتهام جاسوسی به نفع مسکو با چهار نفر از کسانی که به جرم جاسوسی در زندان های روسیه بسر می برند، به توافق رسیدند. این چهار نفر عبارتند از "ایگور سوتیاگین" رییس سابق بخش انستیتوی آمریکا و کانادای آکادمی علوم روسیه، "گنادی واسیلنکو" معاون سابق رییس حراست شبکه تلویزیونی "ان تی وی پلوس"، "الکساندر زاپاروژسکی" و "سرگی اسکریپال" از مامورین سابق اداره اطلاعات خارجی و اداره جاسوسی دولتی.<br />
<br />
در ماه آوریل مامورین امنیتی هند یک کارمند عالیرتبه سفارت هند در اسلام آباد را به اتهام جاسوسی به نفع پاکستان بازداشت نمودند. بر اساس گزارش رسانه های گروهی، "مدهوری گوپتا" دبیر دوم سفارت هند در پاکستان به اتهام همکاری با ISI پاکستان بازداشت شده است. گوپتا چند وقت تحت نظارت بود و بعد از آنکه تایید شد که وی اطلاعات مهمی را به طرف مقابل تحویل داده است، دستگیر شد.<br />
<br />
در ماه آوریل مامورین امنیتی کره جنوبی دو نفر را به اتهام اعزام از سوی پیونگ یانگ جهت ترور "هان دیان اوبا" دبیر سابق کمیته مرکزی حزب کار کره شمالی که به همسایه جنوبی پناهنده شده بود، بازداشت کردند. گزارش شده بود که آنها مامورین اداره جاسوسی وزارت نیروهای مسلح کره شمالی بودند که در ماه دسامبراز طریق چین تحت عنوان پناهندگان کره شمالی به تایلند رفته و از آنجا به کره جنوبی مسترد شده بودند.<br />
<br />
در ماه فوریه "والنتین نالیوایچنکو" رییس اداره امنیت اوکراین خبر از کشف گروهی از جاسوسان روس را منتشر ساخت. به گفته وی، پنج نفر از اعضای این گروه از خاک اوکراین دیپورت شده و مسئول احتمالی سازماندهی این گروه در بازداشت بسر می برد.<br />
<br />
سال 2009<br />
<br />
در ماه اکتبر "روسلان پیلیپنکو" تبعه اوکراین در شهر تیراسپول در منطقه نظامی روسیه در حین اجرای عملیات جاسوسی توقیف شد. پیلیپنکو که بعنوان مامورین اداره کلی جاسوسی وزارت دفاع اوکراین نزد سازمان امنیت روسیه شهرت داشت، از سال 2006 به طور جدی به کار علیه منافع امنیتی نیروهای مسلح روسیه مشغول بود. از وی دوربین عکاسی گرفته شد که در آن کپی اسناد الکترونیکی طبقه بندی شده "سری" و "فوق سری" متعلق به روسیه وجود داشت. پیلیپنکو به گناه خود اعتراف کرده و اعلام آمادگی نمود که اطلاعاتی در خصوص دیگر عملیات جاسوسی و مامورینی که علیه روسیه فعال هستند در اختیار سازمان امنیت روسیه قرار خواهد داد.<br />
<br />
در ماه مارس خبرگزاری های جهان گزارش دادند که یک نظامی رومانی و یک تبعه بلغارستان در بخارست به اتهام جاسوسی بازداشت شده اند. بر اساس این گزارش این نظامی گویا اسناد محرمانه مانند نقشه ها، اطلاعات فنی مربوط به رادارها را در اختیار فرد بلغاری قرار داده است. تبعه بلغارستان نیز به نوبه خود کلیه اسناد دریافتی را به کارمند سفارت اوکراین در بخارست ارجاع کرده است.<br />
<br />
وزارت امور خارجه اوکراین نیز در پاسخ اعلام کرد که دو نفر از دیپلمات های رومانی را از کییف اخراج خواهد کرد و دلیل آن را هم انجام اقدامات علیه امنیت ملی اوکراین اعلام کرد.<br />
<br />
سال 2008<br />
<br />
در ماه دسامبر "بن امی کادیش" کارمند سابق پنتاگون رسما اعتراف کرد که به نفع اسرائیل فعالیت داشته است. کادیش که در مرکز طراحی تسلیحات در ایالت نیوجرسی فعالیت داشت از جمله اسناد محرمانه مربوط به دفاع ضد موشکی آمریکا را به کنسولگری اسرائیل تحویل داده بود. وی با بردن اسناد محرمانه به خانه به "یوسی یاگورو" نماینده رژیم اسرائیل اجازه می داد که از آنها فتوکپی بگیرد. او طی سال های 1980-1985 به جاسوسی مشغول بود.<br />
<br />
در ماه سپتامبر "هرمان سیم" رییس سابق بخش حراست از اسرار دولتی وزارت دفاع استونی به اتهام وطن فروشی و انتقال اسرار دولتی به کشورهای خارجی بازداشت شد. همچنین همسر وی نیز به اتهام همدستی با وی توقیف شد. وی بعنوان حقوقدان در اداره پلیس مشغول کار بود.<br />
<br />
بر اساس گزارش رسیدگی به پرونده، سیم که طی سال های 2000-2006 ریاست بخش امنیت وزارت دفاع استونی را بر عهده داشت، طی سال های 1995-2008 اسناد محرمانه ای برای انتقال به افسران اداره اطلاعات خارجی روسیه جمع آوری می کرد.<br />
<br />
دادگاه منطقه خاریون در جلسه روز 25 فوریه 2009 که پشت درهای بسته برگزار شد، هرمان سیم را به 12 سال و نیم زندان به خاطر جاسوسی به نفع روسیه محکوم کرد.<br />
<br />
12 مارس مامورین سازمان امنیت روسیه کارمند کمپانی "ت ان کا-بی پی منجمنت" و رییس طرح شورای بریتانیایی را به اتهام جاسوسی صنعتی بازداشت نمودند. "الکساندر زاسلاوسکی" تبعه روسیه که تابعیت آمریکا را نیز داشت، رییس طرح شورای بریتانیایی "باشگاه فارغ التحصیلان" و برادر وی "ایلیا زاسلاوسکی" کارمند کمپانی "ت ان کا-بی پی منجمنت" در حین دریافت اطلاعات محرمانه تجاری از یک تبعه روسیه که کارمند یکی از موسسات طبقه بندی شده مجموعه نفت و گاز کشور بود، بازداشت شدند.<br />
<br />
بر اساس گزارش سازمان امنیت روسیه، این افراد اطلاعات محرمانه را برای برخی از کمپانی های نفت و گاز خارجی جمع آوری کرده تا آنها در برابر رقبای روس از جمله در بازارهای کشورهای مشترک المنافع برتری پیدا کنند.<br />
<br />
در ماه فوریه "دونگ فان چانگ" 72 ساله ، مهندس سابق کمپانی تولیدات صنایع دفاع در خانه خود در منطقه اورنج کالیفرنیا به اتهام جاسوسی به نفع چین بازداشت شد.<br />
<br />
چانگ بیش از 30 سال در گروه کمپانی های Rockwell International کار می کرد که به طراحی تجهیزات فضایی و هواپیماهای نظامی می پردازد. چانگ متهم شده که اسناد محرمانه مربوط به برنامه شاتل ها، هواپیماهای نظامی C‑17 و موشک های Delta 4 را به دولت چین منتقل ساخته است. در آن زمان همچنین اسناد دادگاهی منتشر شد که بر اساس آنها "گرگ ویلیام برگرسن" 51 ساله، تحلیلگر پنتاگون در امور سیستم های تسلیحاتی نیز به اتهام جاسوسی به نفع چین نام برده شده است.<br />
<br />
وی در منطقه الکساندریه حومه واشنگتن زندگی می کرد و در منطقه آرلینگتون در آژانس تعاون امنیتی پنتاگون کار می کرد. برگرسن به قصد ارائه اخبار محرمانه که برای امنیت ملی آمریکا اهمیت داشته متهم شد. در چارچوب رسیدگی به پرونده تحلیلگر پنتاگون همچنین دو مهاجر چینی از نیو اولئان (ایالت لویزیانا) نیز بازداشت شدند. هر دو نفر یعنی "تای شن کیو" 58 ساله و "یو سین کانگ" 33 ساله به افشای اسناد محرمانی امنیت ملی به دولت خارجی متهم شده اند. بر اساس این پرونده، کیو به دستور پکن روابط دوستانه ای با برگرسن و دیگران برقرار نموده بود. مامورین امنیتی معتقدند که کیو برای سرویس های امنیتی چین از ژانویه سال 2006 تا فوریه 2007 کار می کرده است.<br />
<br />
در ماه ژانویه خبر از جنجالی جاسوسی پیرامون نشت اطلاعات محرمانه از دبیرخانه دولت ژاپن منتشر شد. اداره کل پلیس ژاپن اعلام کرد که "یاسو فوکودا" کارمند دبیرخانه نخست وزیر ژاپن به کارمند سفارت روسیه اسناد محرمانه ای را فروخته است. در سال 2007 یکی از کارمندان دبیرخانه نخست وزیری بارها با کارمند سفارت روسیه که هم اکنون ژاپن را ترک کرده در توکیو دیدار کرده بود. بر اساس این گزارش، اطلاعات مذکور جنبه دفاعی نداشته اما حاکی از تغییراتی در خصوص آرا عمومی در ژاپن و واکنش برای وقایع داخلی کشور از سوی دول غربی بوده و همچنین یک سری توصیه برای کابینه دولت. کلیه این اسناد به شکل کتبی (بر روی کاغذ) منتقل شده اند.<br />
<br />
بر اساس اخبار منتشر شده، این کارمند 52 ساله بخش اخبار کابینه ژاپن در بازجویی ها اعتراف کرد که تماس خود را با روس های ده سال پیش آغاز کرده و در حدود دو سال پیش با دبیر دوم 38 ساله سفارت روسیه آشنا شده بود که بارها به رستوران و کافه های مختلف رفته بودند. وی گویا اعتراف کرده که من اطلاعات را تحویل و پول دریافت می کردم.<br />
<br />
سال 2007<br />
<br />
در ماه ژوئن سال 2007 "ویچسلاو ژارکو" مامور اسبق نیروهای امنیتی به سازمان امنیت مراجعه نمود و اعلام کرد که مامورین امنیتی بریتانیا وی را جلب کرده و نام چهار مامور "می-6" را اعلام کرد.<br />
<br />
در جریان رسیدگی به پرونده جاسوسی ژارکو فردی که وی را جلب کرده بود یعنی "پابلو میلر" مامور سرویس "می-6" را شناخت.<br />
<br />
سال 2006<br />
<br />
در اکتبر سال 2006 دادستانی کل روسیه پرونده جنایی در رابطه با کارمندان مسئول دفتر نخست وزیری روسیه گشود که به طور غیر قانونی به نماینده "ت ان کا- بی پی" کپی اسناد محرمانه ای را تحویل داده بودند. بر اساس گزارش دادستانی کل روسیه، این اسناد برای جلسه دولت تنظیم و حاوی اطلاعاتی محرمانه دولتی بود. در آن زمان دادستان کل اعلام کرد که افشای این اسناد می توانست در راستای اهداف مغایر با منافع ملی روسیه در زمینه انرژی مورد استفاده قرارگیرد و بر دورنمای توسعه آن ، تحکیم مواضع در بازار بین المللی و امنیت اقتصادی و انرژی کشور تاثیر منفی بگذارد.<br />
<br />
15 فوریه پلیس سوئد دانشمند جوان روس "آندری زامیاتین" را باز داشت کرد که بر اساس قرارداد در انستیتوی کشاورزی دانشگاه شهر اوپسال مشغول کار بود. بر اساس اطلاعات وزارت امور خارجه سوئد، وی به جاسوسی متهم شد. رسانه های گروهی سوئد گزارش دادند که متهم روس دستیار یکی از دانشگاه های کشاورزی سوئد بوده و به تحقیقاتی پیرامون ویروس هایی که نابود کننده نباتات هستند، مشغول بوده است.<br />
<br />
بعد از دو ماه بازداشت پرونده این دانشمند جوان بعلت نبودن دلایل کافی مختومه اعلام شد. وزیر دادگستری سوئد در حکم خود اعلام کرد که به عنوان غرامت به این دانشمند روس مبلغی در حدود 80 هزار کرون (در حدود 11,4 هزار دلار) پرداخت شود.<br />
<br />
در ماه ژانویه سازمان امنیت روسیه از فعالیت چهار جاسوس بریتانیایی که تحت عنوان دیپلمات در روسیه کار می کردند جلوگیری کرد. همچنین مدرن ترین دستگاه های جاسوسی بریتانیا که به شکل تکه سنگی ساخته شده بود در این عملیات کشف و ضبط شد. سازمان امنیت روسیه یک تبعه روس که تلاش داشت با کمک این دستگاه ارتباط رادیویی با مامورین بریتانیایی برقرار کند را بازداشت نمود. وزارت امور خارجه بریتانیا در آن زمان ضمن ابراز تعجب از اتهام جاسوسی علیه دیپلمات های بریتانیایی ابراز انزجار خود را اعلام نمود.<br />
<br />
سال 2005<br />
<br />
سخنگوی بخش امنیت اداره کل پلیس ژاپن ماه اکتبر اعلام کرد که کارمند یکی از زیرمجموعه های کمپانی توشیبا به کارمند نمایندگی تجاری روسیه اسناد محرمانه ای در زمینه دستگاه های الکترونیکی دومنظوره که در زمینه نظامی مورد استفاده قرار می گیرند، ارائه داده است. این دستگاه های در تجهیزات زیردریایی ها، سیستم های هدف گیری موشک ها، رادار جنگنده ها و دیگر دستگاه ها کاربرد دارند. به گفته وی، دو نفر از متهمین این جنجال جاسوسی در یکی از نمایشگاه های دستگاه های الکترونیکی آشنا شده اند بعد از آن از سپتامبر سال گذشته تا ماه مه، نه فقره در توکیو دیدار کرده اند و به کارمند ژاپنی 1 میلیون ین (در حدود 10 هزار دلار) بعنوان پاداش داده شده است. کارمند نمایندگی تجاری روسیه نیز در ماه ژوئن سال 2005 به روسیه بازگشته است.<br />
<br />
<br />
<br />
گردآورنده «رحیم مجاور» تبریز، 26 اردیبهشت ماه/2/1390rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-64176710194964420242011-05-13T11:23:00.001-07:002011-05-13T11:23:45.493-07:00گفتگوی شیطان وخدا(اثری جادان و ماندگار از استاد محمد جلالی چیمه)رحیم مجاور ویجویهشیطان و خدا<br />
<br />
راوی : م.سحر<br />
<br />
...........................<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
شیطان (به خدا) ـ<br />
<br />
آدمی کو که من سجود کنم<br />
<br />
پشت بر آنچه هست و بود کنم؟ـ<br />
<br />
خدا<br />
<br />
گر تو او را در این جهان دو در<br />
<br />
یافتی نزد ما بیار خبر <br />
<br />
شیطان<br />
<br />
تو که دربان هردو درگاهی<br />
<br />
زچه از من نشان او خواهی؟<br />
<br />
خدا<br />
<br />
زانکه ای رانده دزد ِ تبعیدی<br />
<br />
از بهشتش تویی که دزدیدی؟ـ<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
من که دزدیدمش ، کجا بردم<br />
<br />
خارج از کشور ِ خدا بردم؟<br />
<br />
آفریننده ای ،تما شا کن<br />
<br />
تحفهء آفریده پیدا کن<br />
<br />
خدا<br />
<br />
ـ(در حالیکه به شرق و غرب و شمال و جنوب و بالا و پایین نظر جستجو گرانه ای می اندازد)ـ<br />
<br />
یا کسی نیست ، یا نمی بینم<br />
<br />
به خدا جز ترا نمی بینم<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
تو پدید آور ِ پدیده ستی<br />
<br />
گر ندیدی نیافریدستی<br />
<br />
گر نمی بینی آنچه ساخته ای<br />
<br />
تخته کن دکّه را که باخته ای<br />
<br />
دست بردار از خدایی ی خویش<br />
<br />
ترک کن تخت کبریایی خویش<br />
<br />
خدا<br />
<br />
بن این خانه را ز خوب و ز زشت<br />
<br />
روز اول که می نهادم خشت<br />
<br />
هر چه در طرح هردوعالم بود<br />
<br />
خلق آن از برای آدم بود<br />
<br />
تا هنرهای اوستا بیند<br />
<br />
ذوق درنقش ِ این بنا بیند<br />
<br />
سربه تعظیم ما فرود آرد<br />
<br />
پیش پای خدا سجود آرد<br />
<br />
روز و شب ذکر کارساز کند<br />
<br />
آفریننده را نماز کند<br />
<br />
به به و چه چه و ثنا گوید<br />
<br />
ذکر بی وقفهء خدا گوید<br />
<br />
شکر این بندگی به جای آرد<br />
<br />
باد درغبغب خدای آرد<br />
<br />
اگر آدم نبود ای مطرود<br />
<br />
بودم از خلق کائنات چه سود؟<br />
<br />
رشتهء ما چه تارو پودی داشت؟<br />
<br />
هنر ما کجا نمودی داشت؟ <br />
<br />
چه کسی آفرین ما می گفت؟<br />
<br />
آفریننده را ثنا می گفت؟<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
پس اگر حرف حق زما شنوید<br />
<br />
آفریدید تا ثنا شنوید !؟<br />
<br />
خدا<br />
<br />
گرچه نا برحق آفریده تویی<br />
<br />
راست پندار برگزیده تویی<br />
<br />
گرچه طغیانگر سیهکاری<br />
<br />
سخن راست بر زبان داری<br />
<br />
آفریدیم تا ثنا شنویم<br />
<br />
به به از آدم دوپا شنویم<br />
<br />
حظ بریم از نیاز و تکریمش<br />
<br />
حمد و تذکیر و ترس و تسلیمش<br />
<br />
خوش بخندیم بر نمایش او<br />
<br />
نشئه گردیم از نیایش او<br />
<br />
عجز بینیم و خواری او را<br />
<br />
خری و خر سواری او را<br />
<br />
لابه و التماس و ذلت او<br />
<br />
غم و اندوه و جور و محنت او<br />
<br />
<br />
این قسمت داخل پرانتز می تواند با صدای آدم از زبان خدا گفته شود<br />
<br />
(گشنگی ها و تشنگی هایش<br />
<br />
شکم ِ طبل و پینهء پایش<br />
<br />
ضربه هایی که بر درش کوبند<br />
<br />
میخ هایی که بر سرش کوبند<br />
<br />
قفل هایی که بر دلش بندند<br />
<br />
نقش دِق در مقابلش بندند<br />
<br />
ریش او را به خنده آلایند<br />
<br />
زخم بر زخم او بیفزایند)<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
تا به درگاه کبریایی خویش<br />
<br />
و ز تماشاگه خدایی خویش<br />
<br />
کیف ازین نقش آش و لاش کنیم<br />
<br />
هی بخندیم و هی نگاش کنیم <br />
<br />
دلقکی روی خاک بنشانیم<br />
<br />
داد ازین آفریده بستانیم<br />
<br />
دلقکی زخم خورد و شمع آجین<br />
<br />
چهره اش زرد و پیکرش خونین<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
غم او دیده ای و خرسندی؟<br />
<br />
دلقکش خوانده ای و می خندی؟<br />
<br />
دیدن رنج اوست آسانت؟<br />
<br />
چیست نام ِ رحیم و رحمانت؟<br />
<br />
گاه در بیم وگاه در اُمیّد<br />
<br />
گاه در توبه ، گاه در تمجید<br />
<br />
اوت خواند کریم بنده نواز<br />
<br />
هردم از دل برآورد آواز<br />
<br />
که پناهش زخوف و بیم دهی<br />
<br />
به دلش مرهم رحیم نهی<br />
<br />
لیک مرهم نهفته ای در عرش<br />
<br />
زخمِ آدم ، دهان گشوده به فرش<br />
<br />
زخمِ آدم به سجده گاه کبود<br />
<br />
آتش و آب ازوست خون آلود<br />
<br />
مرهم اما نهفته در صندوق<br />
<br />
همچو دیدار خالق از مخلوق<br />
<br />
آنچه او را دهی به حد وفور<br />
<br />
حفرهء آتش است و پنجهء زور<br />
<br />
تیغ وحش آخته ست بر جانش<br />
<br />
وز گریبان رسد به دامانش<br />
<br />
ظلم ، جاری به عرصه های سکوت<br />
<br />
رحم در بایگانی ملکوت<br />
<br />
خاک می بلعدش به زلزله ای<br />
<br />
هیچش از کبریایی ات گله ای<br />
<br />
سقف می کوبدش به سر سیلی<br />
<br />
نه تو را با تسلی اش میلی<br />
<br />
راست خواهی ، ز بود و نابودت<br />
<br />
نیست جز در زیان او سودت<br />
<br />
خدا<br />
<br />
راندم از بارگاه خویشتنت<br />
<br />
تا نبینم به سُخره دم زدنت<br />
<br />
اینچنین یاوه ، اینچنین روراست <br />
<br />
نشتر طعنه ات به سوی خداست؟<br />
<br />
تو که مطرودی از حریم حرم<br />
<br />
از چه رو می زنی دم از آدم ؟ <br />
<br />
نزد ما در دفاع ازو کوشی؟<br />
<br />
لب نبندی به مُهر خاموشی؟ <br />
<br />
پیش ربّ آمدی سکوت آور<br />
<br />
قول ِ طغیان ببر، قنوت آور<br />
<br />
اینک آه و دمی که بر خاک است<br />
<br />
بی حضورش حساب ما پاک است<br />
<br />
حال گویی کز او اثر نبود؟<br />
<br />
هیچکس را ز وی خبر نبود؟<br />
<br />
همه هستند لیک آدم نیست؟<br />
<br />
ردّ پایش به هردو عالم نیست؟<br />
<br />
پس که زین پس مجیز ما گوید؟<br />
<br />
لابه ورزد ، خدا خدا گوید؟<br />
<br />
چه کسی کبریای ما بیند؟<br />
<br />
عدل در طرح این بنا بیند؟<br />
<br />
بی توقف سجود ما آرد<br />
<br />
خوش خوشان در وجود ما آرد<br />
<br />
به حقیقت خدا در ین عالم<br />
<br />
نازپرورد کیست جز آدم؟<br />
<br />
به جز آدم ز روی عجز و نیاز<br />
<br />
کیست کرنش پرست و بیضه نواز؟<br />
<br />
که چنین خوش به نردبان آید<br />
<br />
دست بر سقف آسمان ساید<br />
<br />
هرکجا نرم پنجه پیش آرد<br />
<br />
قـِر بیاراید و قمیش آرد<br />
<br />
چاپلوسی کند به صد خواری<br />
<br />
با خدا خواهی و خودآزاری<br />
<br />
حال گویید ازین سراچهء پست<br />
<br />
بی خبر رفت و دیده بر ما بست؟ <br />
<br />
پس ازین پس که با خدا باشد؟<br />
<br />
بردهء بارگاه ِ ما باشد؟ <br />
<br />
پس ازین پس خدا ، خدایی خویش<br />
<br />
پادشاهی و کبریایی خویش<br />
<br />
قهر و خوف و عتاب و لعنت را<br />
<br />
وعدهء ناز و نوش و نعمت را<br />
<br />
اگر آدم نبود ، زی که برد؟<br />
<br />
غیر از آدم متاع او که خرد؟<br />
<br />
به که بفروشد این بزرگی را<br />
<br />
لطف میشی و قهر گرگی را؟<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
راستی را خدای راست تویی<br />
<br />
دوجهان را اگر خداست تویی<br />
<br />
راستی را که راست می گویی<br />
<br />
خالی از کمّ و کاست می گویی<br />
<br />
آدم ار زین جهان رود بیرون<br />
<br />
چیست معنای حکم «کـُن فـَیـَکـون »؟<br />
<br />
کبریایت ز عرصهء افلاک<br />
<br />
حکم چون گسترد به صفحهء خاک؟<br />
<br />
به که فرمان دهد از آن ملکوت<br />
<br />
که بخور ضربه ها به مُهر سکوت؟<br />
<br />
زجر دونان ببین و دم درکش<br />
<br />
جهل را چون جوال بر سرکش<br />
<br />
خواری و وهن را در آخور کن<br />
<br />
زاشگ حسرت پیاله ها پرکن<br />
<br />
هِل که چون برّه ات به سیخ کشند<br />
<br />
نقش ِ جانت به خط ِ میخ کشند<br />
<br />
پای در بند جان گذارندت<br />
<br />
نعل بر استخوان فشارندت<br />
<br />
به که گوید که حلقه کن در گوش<br />
<br />
پیش ِ دینبارگان ِ زهدفروش؟<br />
<br />
به قدمگاه جاهلین پا هل<br />
<br />
روح خود را به اهل دین وا هل<br />
<br />
تا بریزند با ملاقهء دین<br />
<br />
عوض ِ عقل ، در سرت سرگین<br />
<br />
به که گوید که خون دل می خور<br />
<br />
پیش پای فریب قِل می خور<br />
<br />
شب و روز از جبین عرق می ریز<br />
<br />
حاصل رنج در طبق می ریز<br />
<br />
هدیه می بر به شوق ِ نادانی<br />
<br />
پیش زالووَشان روحانی<br />
<br />
تاقبای خدا بپوشندت<br />
<br />
مثل گاو حسن بدوشندت<br />
<br />
خانه ات را زنند چوب حراج<br />
<br />
عُشر گیرند و خمس و جزیه و باج<br />
<br />
توبره ی خود کنند مالامال<br />
<br />
به خراج و غنیمت و انَفال<br />
<br />
وطنت را به زیر سقف کشند<br />
<br />
دور هستی ت خطّ ِ وقف کشند<br />
<br />
ببرند آنچه ت از نیاکان بود<br />
<br />
حاصل خون و اشگ ِ پاکان بود<br />
<br />
در کنار زکات و سهم إمام<br />
<br />
دخت و پورت شود کنیز و غلام<br />
<br />
هردم از جاهلان تپانچه خوری<br />
<br />
میوهء جهل خود به خوانچه خوری<br />
<br />
نیزه اندر کفت نهد سالوس<br />
<br />
تا به شیپور جنگ و نعرهء کوس<br />
<br />
جان فشانی به پای مفت خوران<br />
<br />
برملا جوی و در نهفت خوران<br />
<br />
پای بر فرش ِ مین شوی خر او<br />
<br />
سپر ـ تیر و خشت ِ سنگر او<br />
<br />
تا بنام خدا ، خدا گردند<br />
<br />
قائد و پیر و مقتدا گردند<br />
<br />
تا به نام خدارئیس شوند<br />
<br />
کاسهء خیل ِ کاسه لیس شوند<br />
<br />
چشمبندت زنند و بارکشی<br />
<br />
زهر نوشی و انتظار کشی<br />
<br />
هی بچرخی چو اسب عصاری<br />
<br />
از عروقت عرق شود جاری<br />
<br />
خدا<br />
<br />
ما ببینیم و رقت انگیزیم<br />
<br />
غضب و رحم در هم آمیزیم<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
تا ببینید و ر قت انگیزید<br />
<br />
غضب و رحم درهم آمیزید<br />
<br />
خدا<br />
<br />
( درحالیکه همچنان آدم مفقودالاثر مخاطب اوست ) <br />
<br />
ما ببینیم و مرحبا گوییم<br />
<br />
«نعمی» در میان «لا» گوییم<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
تا ببینید و مرحبا گویید<br />
<br />
نعمی در میان لا گویید<br />
<br />
خدا<br />
<br />
آدم خاکسار بینیمت<br />
<br />
لطف پروردگار بینیمت<br />
<br />
دیده بر شرمساری ات بندیم<br />
<br />
بنده باشی به گاری ات بندیم<br />
<br />
جان دهی مفت و نان خوری قرضی<br />
<br />
راستی را خلیفة الارضی<br />
<br />
شیطان<br />
<br />
با چنین قد و قامت فرضی<br />
<br />
راستی را خلیفة الارضی !<br />
<br />
با چنین دست حق به همراهی<br />
<br />
راستی را خلیفة ُاللهی !<br />
<br />
جانشین خدای برخاکی<br />
<br />
وینچنین ، نورچشم لولاکی<br />
<br />
آفریننده ، تخت بر افلاک<br />
<br />
جانشین ، مرغ پرشکستهء خاک<br />
<br />
بستهء وهن و خستهء خواری<br />
<br />
اشگ و خونش چو آبرو جاری<br />
<br />
آفریننده ، سجده گاهش خوش<br />
<br />
حکم بخششگر گناهش خوش<br />
<br />
جانشینش به خاک ، طعمهء گرگ<br />
<br />
در دل کوچکش خدای بزرگ<br />
<br />
دل او می درند و او تنهاست<br />
<br />
غرق تنهایی است و غرق خداست<br />
<br />
خدا<br />
<br />
حال گویید کز قلمرو ما<br />
<br />
پای بیرون نهاده پادو ِ ما؟<br />
<br />
دست از کارگاه ما شسته ست؟<br />
<br />
رفته و خاکِ دیگری جُسته ست؟<br />
<br />
راستی را اگر شود مفقود<br />
<br />
غرض از خلق کائنات چه بود؟<br />
<br />
پس ازین پس که نیست آدم ِ خاک<br />
<br />
سوی ما دست کیست بر افلاک؟<br />
<br />
راستی را به غیرازین مفلوک<br />
<br />
کِیف ما را که کرد خواهد کوک؟ <br />
<br />
به جز ابن خاکزاد ِ رنج نژاد<br />
<br />
که به کون و فساد معنا داد؟<br />
<br />
که مرا کردگار دانا کرد؟<br />
<br />
در رحمت به روی خود وا کرد<br />
<br />
تخت ما بر فراز فرش نهاد؟<br />
<br />
نام ما پادشاه عرش نهاد؟<br />
<br />
زچه گویید رفت و ناپیداست؟<br />
<br />
او مگر خارج از قلمرو ماست؟<br />
<br />
جز دوعالم نیافریدستم<br />
<br />
هر دو عالم به نام او بستم<br />
<br />
او اگر هست هردو عالم هست<br />
<br />
او اگر نیست رفته ایم از دست<br />
<br />
او اگر هست عرش ما برپاست<br />
<br />
او اگر نیست ، عرش و فرش که راست؟<br />
<br />
او اگر هست نقش ما زیباست<br />
<br />
او اگر نیست ،جمله باد ِ هواست<br />
<br />
هیچ در هیچ ِ پیچ در پیچ ست <br />
<br />
دو جهان بی وجود او هیچ ست<br />
<br />
آدمی گُم شود ، خدا هم نیست<br />
<br />
گوش اگر نیست شد ، صدا هم نیست<br />
<br />
آدم از این جهان اگر کوچد<br />
<br />
شب فرازآید و سحرکوچد<br />
<br />
شب تاریک ِ پوچ ِ بی معنا<br />
<br />
در رسد خالی از حضور خدا<br />
<br />
نه خدا ماند و نه آثارش<br />
<br />
لوح محفوظ و نقش دیوارش<br />
<br />
هستی اندر سکوت محض خزد<br />
<br />
نَفَس ِ روح بر جهان نوزد<br />
<br />
محض تاریکی و سرای سکون<br />
<br />
هیچ همگون و پوچ ِ ناهمگون<br />
<br />
معنی از هست و نیست بگریزد <br />
<br />
نیست با نیست درهم آمیزد<br />
<br />
نیست در نیست چیست غیر از نیست؟<br />
<br />
به عدم کردگار هستی کیست ؟<br />
<br />
کردگاری که در عدم پوید<br />
<br />
نیستی کارَد و عدم روید<br />
<br />
هستِبی نام ، چشم ِ بینا نیست<br />
<br />
کانچه را نام نیست ، معنا نیست<br />
<br />
زانکه آدم به هست نام نهاد<br />
<br />
نیستی رو در انهدام نهاد<br />
<br />
هست شد هستی آن زمان کآدم <br />
<br />
زد به عالم ز نام ِ هستی دَم<br />
<br />
آمد و نام داد هستی را<br />
<br />
بد و نیک و بلند و پستی را<br />
<br />
گذر لحظه را زمان نامید<br />
<br />
جویبار وی آسمان نامید<br />
<br />
ظرف اشیاء را فضا نامید<br />
<br />
هست سازنده را خدا نامید<br />
<br />
زشت و زیبا و نور و ظلمت را<br />
<br />
مهر و کین را و عجز و قوت را <br />
<br />
مشرق و مغرب و شمال و جنوب<br />
<br />
ماه و خورشید در طلوع و غروب<br />
<br />
سقف مینایی و چراغانیش<br />
<br />
شب تاریک و صبح نورانیش<br />
<br />
آب را خاک را و آتش را<br />
<br />
ابر آرام و موج سرکش را<br />
<br />
دشت سرسبزواحه در برهوت<br />
<br />
جنبش ساکن و صدای سکوت<br />
<br />
بال پروانه و ترنّم برگ<br />
<br />
بر گل و سبزه تند بارِ تگرگ<br />
<br />
رخشش آذرخش و کوبش رعد<br />
<br />
لحظهء ناخجسته ، ساعت سعد<br />
<br />
سبز و سرخ و سفید و زرد و سیاه<br />
<br />
تابش آفتاب و گردش ماه<br />
<br />
نَفَس باد و نعرهء طوفان<br />
<br />
کوبش رعد و ریزش باران<br />
<br />
خشم ِآتشفشان و قعر مغاک<br />
<br />
لرز کوه و دهان گشودن ِخاک<br />
<br />
پنجهء وحش و پیکر خونبار<br />
<br />
وقنا ربنا عذاب النار<br />
<br />
وحشت اینگونه اش به روز و به شب<br />
<br />
ساخت ربّ و پناه برد به رب<br />
<br />
وهم و ترسش پناهگاه آورد<br />
<br />
به خدای جهان پناه آورد<br />
<br />
به خدایی که نام داد او را<br />
<br />
تاج شاهی به سر نهاد او را<br />
<br />
کاخ وی را به آسمانها برد<br />
<br />
بی نشانی به بی نشان ها برد<br />
<br />
ما ز نامیدنش خدا شده ایم<br />
<br />
وینچنین با وی آشنا شده ایم<br />
<br />
وینچنین ما شدیم رب الناس<br />
<br />
ملک الناس فی صدور الناس<br />
<br />
ترس ، پروردگار مذهب شد<br />
<br />
خشیة الدهر خشیة الرب شد<br />
<br />
نام ما برد و رب شدیم اورا<br />
<br />
ترس دائم طلب شدیم او را<br />
<br />
تا بساید ز روی عجز و نیاز<br />
<br />
رو به درگاه ربّ ِ بنده نواز<br />
<br />
گر زما بر زبان نیارد نام<br />
<br />
رونق بخت ماست بی فرجام<br />
<br />
برق بی نامی آتش انگیزد<br />
<br />
کاخ ما زآسمان فرو ریزد<br />
<br />
سازد از ما درون پیلهء خویش<br />
<br />
بت گمنام بی قبیلهء خویش<br />
<br />
بت گمنام خیل خاموشان<br />
<br />
خفته در حلقهء فراموشان<br />
<br />
وینچنین زآسمان هبوط کنیم<br />
<br />
به مغاک زمین سقوط کنیم<br />
<br />
حال باید چه کرد با این درد؟<br />
<br />
تو که جز شیطنت ندانی کرد!!ـ <br />
<br />
شیطان<br />
<br />
ای خدایی که راندهء تو منم<br />
<br />
خر ازین پل رهاندهء تو منم<br />
<br />
دور ازین کارگاه کج بنیاد<br />
<br />
هستم از هفت دولتت آزاد<br />
<br />
نه بر آن نعمت تو مهمانم<br />
<br />
نه ترا منتی ست بر جانم<br />
<br />
می خورم نان هوش و آزادی<br />
<br />
خوشتر از نعمت خدادادی<br />
<br />
خوش به بازار جهل می خندم<br />
<br />
بار بر دوش خود نمی بندم<br />
<br />
روز اول در آن بهشت ِ خیال<br />
<br />
آدم از جهل بود مالامال<br />
<br />
نه به عشق ِ خداش دسترسی<br />
<br />
نه به حواش میلی و هوسی<br />
<br />
من در آن حال و روز نامطبوع<br />
<br />
دادم و خورد میوهء ممنوع<br />
<br />
جهلش از سر پرید و نادانی<br />
<br />
شد جهانش به عشق نورانی<br />
<br />
دین و دل در وجود حوا بست<br />
<br />
چشم در چشم یار شیدا بست<br />
<br />
دست بنهاد روی دستانش<br />
<br />
آتش آمیخت با دل و جانش<br />
<br />
لب ِ لرزان نهاد بر لب یار<br />
<br />
مرده شد زنده ، خفته شد بیدار<br />
<br />
هردو برهم چو مار پیچیدند<br />
<br />
پود واری به تار پیچیدند <br />
<br />
نه نشانی ز زهد بود و نه دین<br />
<br />
این بر آن حلقه بود و آن بر این<br />
<br />
نه نشانی ز خوف بود و گناه<br />
<br />
غضب ِ یَهوه ، کیفر الله<br />
<br />
نه به روح القُذُس گمانی بود<br />
<br />
نه ز ملاعمر نشانی بود<br />
<br />
نه خمینی صدا و سیما داشت<br />
<br />
قفل در زیر ناف ِ حوا داشت<br />
<br />
منکراتش نداشت بر آدم<br />
<br />
نظر ِ حِقد و کین به زیر شکم<br />
<br />
پاسدارش نداشت دست به تیغ<br />
<br />
تا کند پرتو از چراغ دریغ<br />
<br />
نه بنام نجابت و اخلاق<br />
<br />
عشق می خورد برقفا شلاق <br />
<br />
نه ز فتوای شرع و حکم فقیه<br />
<br />
عشق می شد به تیغ ِ دین تنبیه<br />
<br />
روی زیبا رها ز چادر بود<br />
<br />
دامن عشق از صفا پر بود<br />
<br />
دل عشاق را نه ترس و نه بیم<br />
<br />
بود از حُکم ِ شحنه و دژخیم<br />
<br />
سنگ ها زیب ِ جویباران بود<br />
<br />
نغمه پرداز آبشاران بود<br />
<br />
عرصهء شوم ِ سنگساران را<br />
<br />
شرع در کف نمی فشرد آن را<br />
<br />
دشت آرام و باغ بود آرام<br />
<br />
پرتوافشان چراغ بود آرام<br />
<br />
مهر، زرین و شوق زیبا بود<br />
<br />
دل آدم به نزد حوا بود<br />
<br />
لب به لب بود آدم و حوا<br />
<br />
پنجه در پنجه بود و پا در پا<br />
<br />
چشم درچشم بود و ناف به ناف<br />
<br />
سین به سین می سُرید و کاف به کاف<br />
<br />
جات خالی که صحنه دیدن داشت<br />
<br />
نغمهء عاشقان شنیدن داشت<br />
<br />
شعله انگیخت ، عشق در آدم<br />
<br />
عاشقی رخنه کرد در عالم<br />
<br />
شیوه ء طاغیان عالم شد<br />
<br />
خود ازین شیوه ، آدم ، آدم شد<br />
<br />
دود ِ دل رفت و نور مهر آمد<br />
<br />
دل حوا تنور مهر آمد<br />
<br />
لیک ازین شیوه سخت رنجیدی<br />
<br />
روی برتافتی و غریدی<br />
<br />
عاشقان را ز خویش تاراندی<br />
<br />
وینچنین از بهشتشان راندی<br />
<br />
دست آدم به دست حوا بود<br />
<br />
خاک تبعیدگاه آنها بود<br />
<br />
اگر از من کنی نظر خواهی<br />
<br />
جرمشان عشق بود و آگاهیrahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-30758088148260645652011-05-13T11:00:00.001-07:002011-05-13T11:00:13.277-07:00سینکروترونتهیه وتنظیم توسط رحیم مجاور ویجویه<br />
سینکروترون(به انگلیسی: synchrotron) نوعی از شتاب دهنده است که اولین بار توسط لوییس آلوارز ابداع شد. مزیت این نوع از شتابدهندهها نداشتن محدودیت در انرژی است که باعث میشود ذرات بنیادی را بتوان به انرژیهای چندین گیگا الکترون ولت و بیشتر رساند. سینکروترونها اصولا از جمله شتابدهندههای دایرهای هستند که از سه دهه پیش تا کنون کاربرد صنعتی داشته اند. کاربرد نور سینکروترون در نانوتکنولوژی, بیوتکنولوژی, بیوفیزیک، محیط زیست، صنایع پتروشیمی و مواد، پزشکی و عکسبرداری, ژنتیک و شناخت و تولید داروهای جدید و نیز در علوم باستانشناسی و در مواردی در صنایع نظامی و صنایع فضایی کاربرد دارد. نور سینکروترون هنگام حرکت دایرهای ذرات باردار تولید میشود و از طریق خروجیهایی بنام خط باریکه نور به اتاقهای آزمایش و تجهیزات آزمایشگاهی هدایت میشود. اغلب سینکروترونهای نسل سوم در کشورهای اروپایی، ایالات متحده و نیز چین و ژاپن قرار دارد و در خاورمیانه و آفریقا و کشور ایران، سینکروترونی برای تحقیقات دانشمندان وجود ندارد.rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-59257233964865005982011-04-22T08:42:00.001-07:002011-04-22T08:42:50.638-07:00آذربایجان کجاست؟آنچه در پی میآید بخش نخست مقالهی دکتر جلال متینی است که ۲۲ سال پیش در پاییز ۱۳۶۸ (۱۹۸۹) در مجلهی ایرانشناسی (سال اول، شمارهی ۳) منتشر شده است. این مقالهی ارزشمند که دو سال، پیش از استقلال اران (۱۹۹۱) که جمهوری آذربایجان خوانده میشود، منتشر شده، دربردارندهی اشارههای بجایی برای نمونه دربارهی نام دروغین آذربایجان شمالی و جنوبی! است که استاد متینی بیش از دو دهه پیش با تیزبینی به واکاوی این جعلیات پرداخته و به ایرانیان هشدار داده است.<br />
<br />
<br />
«امسال در مدارس شوروی از دو درس تاریخ و علوم اجتماعی، امتحان نهایی به عمل نخواهد آمد، زیرا در چند دههی گذشته، تاریخ آن کشور به صورت کاملا تحریف شدهای در کتابهای درسی مورد بحث قرار گرفته است.» روزنامه ایزوستیا*<br />
<br />
دکتر جلال متینی- درباره آذربایجان و موقعیت خاص و استثنایی آن، بهویژه در گذشته، از نظر همسایگی با دولتهای عثمانی و روسیه تزاری و سپس با جانشینان این دو دولت: ترکیه و اتحاد جماهیر شوروی و عواقب مترتب بر این مجاورت، مطالب گفتنی بسیار است. دولت عثمانی که مقارن با تشکیل سلسله صفویه به اوج قدرت خود رسیده بود و با تکیه بر مذهب تسنن، داعیه خلافت مسلمانان جهان را داشت، وجود یک دولت نیرومند شیعیمذهب را در همسایگی خود برنمیتافت. پس، از آغاز سلطنت شاه اسماعیل یکم بهخصوص تا دوران نادرشاه در مدتی در حدود ۲۵۰ سال میکوشید با لشکرکشیهای پیدرپی به ایران، آذربایجان و سرزمینهای واقع در شمال و جنوب این ایالت را ضمیمه قلمرو خود سازد و اگر کاردانی پادشاهی چون شاه عباس اول و نادرشاه و دلاوری سپاهیان ایران نمیبود، یقینا آن دولت در چند قرن پیش دستکم آذربایجان را به خاک خود ملحق ساخته بود. ایران در اواخر دوره صفویه هنوز گرفتار تجاوزات دولت عثمانی بود که روسیه تزاری نیز برای رسیدن به آبهای گرم، نخست سواحل دریای مازندران را از دربند تا استراباد اشغال کرد و سپس بهمرور قسمتهایی از قفقاز را به تصرف خود درآورد و آنگاه در دوران سلطنت فتحعلیشاه قاجار به سراغ بقیه اراضی واقع در شمال رود ارس آمد و در جنگهایی که به قراردادهای گلستان (۱۲۲۸ هـ.ق./۱۸۱۳ م) و ترکمانچای (۱۲۴۳ هـ.ق./۱۸۲۸ م) انجامید، تمام سرزمینهای واقع در شمال رود ارس را بدین شرح از ایران جدا و ضمیمه خاک خود ساخت:<br />
<br />
«فصل سوم [قرارداد گلستان]: اعلیحضرت قدرقدرت… ایران به جهت ثبوت دوستی… که به… ایمپراطور کل ممالک روسیه دارند… ولایات قراباغ و گنجه که الان موسوم به یلزابتوپول است و اولکای خوانیننشین شکی و شیروان و قبه و دربند و بادکوبه و هرجا از ولایت طالش را با خاکی که الان در تصرف دولت روسیه است و شمال داغستان و گرجستان و محال شوره کل و آچوق باش و گروزیه و منگریل و ابخار و تمامی اولکا و اراضی که در میانهی قفقازیه و سرحدات معینة الحالیه بوده و نیز آنچه از اراضی دریایی قفقازیه الی کنار دریای خزر متصل است مخصوص و متعلق به ممالک ایمپریه روسیه میدانند.»<br />
<br />
“مادهی سوم [قرارداد ترکمنچای]: اعلیحضرت شاه ایران… ولایت ایروان را از اینسو و آنسوی ارس و ولایت نخجوان را به امپراتوری روسیه واگذار میکند…”۱<br />
<br />
و از آن تاریخ روسیه تزاری (و سپس اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) -بیواسطه- همسایه دیوار به دیوار آذربایجان شد، همچنانکه دولت عثمانی(ترکیه کنونی) نیز از جانب مشرق، همسایه آذربایجان بود. در حوادث دوران مشروطیت (۱۲۸۵ خورشیدی/۱۳۲۴ هـ.ق.) علاوه بر آنکه روسها با مشروطیت به مخالفت برخاستند و شاه مستبد قاجار، محمدعلیشاه را کاملا زیر حمایت خود قرار دادند، در آذربایجان نیز به کشتن عدهای از مشروطهطلبان دست زدند. با آغاز جنگ جهانی اول، دولت روسیه تزاری و عثمانی -که در دو قطب مخالف قرار داشتند- هریک برای حفظ منافع خود به آذربایجان و سرزمینهای اطراف آن لشکرکشی کردند و تلفات جانی و خسارات مالی بسیار به بار آوردند. این جنگ میرفت که به پایان خود نزدیک شود که با شکست روسیه تزاری، سپاهیان عثمانی به سرزمینهای واقع در شمال رود ارس که در تصرف روسیه بود وارد شدند و از جمله کارهای عثمانیان در این هنگام این بود که نام تاریخی و قدیمی سرزمین «اران» را به «آذربایجان» تغییر دادند (که این کار در همان زمان در ایران مورد اعتراض کسانی چون خیابانی و طرفدارانش قرار گرفت) و با پشتیبانی آنان دولتی نیز در این آذربایجان جدیدالولاده به وجود آمد. امید ترکان عثمانی که در آن سالها سیاستشان کموبیش مبتنی بر پاناسلامیسم و پانتورکیسم و یا یکی از این دو بود، این بود که با تکیه بر زبان ترکی – زبان مشترک ساکنان آذربایجان و اران و عثمانی- آن دو منطقه را به خاک خود ملحق سازند،۲ ولی دولت عثمانی نیز در جنگ جهانی اول پس از مدتی کوتاه از پای درآمد و پس از روسیه تزاری از صحنه خارج شد و آذربایجان برساخته عثمانیان پا در هوا ماند، اما طولی نکشید که بلشویکها قفقاز را تصرف کردند و دولت روسیه شوروی با آیندهنگری خاص، نامی را که ترکان عثمانی برای مقاصد سیاسی و تجاوزکارانه خود به اران داده بودند، برای این سرزمین حفظ کرد و یکی از جمهوریهای خود را «آذربایجان» خواند و در نتیجه اران از آن زمان تا به امروز به نام “آذربایجان شوروی” نامیده میشود. از این واقعه سالها گذشت تا در جنگ جهانی دوم، دولت شوروی در سال ۱۳۲۰ خورشیدی/۱۹۴۱ م. شمال ایران و از جمله آذربایجان را اشغال کرد و در سال ۱۳۲۴/۱۹۴۵ با حمایت مستقیم آن دولت، فرقه دموکرات آذربایجان – که بهظاهر در چهارچوب قانون اساسی ایران، خواستار تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی و به رسمیتشناختن زبان ترکی در آذربایجان بود- در آن استان، دولتی خودمختار تشکیل داد و آذربایجان عملا از ایران جدا شد. ولی بعدا جزر و مدّ حوادث سیاسی جهان، موجب آمد که سران فرقه دموکرات آذربایجان به آن سوی ارس (آذربایجان شوروی) بگریزند. در نتیجه، مدتها دیگر کسی از خودمختاری یا جدایی آذربایجان سخنی به میان نیاورد. از سوی دیگر در همان سالهای جنگ جهانی دوم دولت جمهوری ترکیه که نرمکنرمک بیسروصدا همان سیاست پانتورکیسم دولت عثمانی را تعقیب میکرد در ایرانِ ناتوان و اشغالشده از سوی روسیه و بریتانیا و امریکا به اعطای بورسهای تحصیلی به جوانان آذربایجانی به منظور تحصیل در دانشگاههای ترکیه دست زد تا از برخی از این تحصیلکردگان در آینده و در صورت وجود شرایط مساعد، به نفع خود استفاده کند که البته در سالهای اخیر بعضی از این فارغالتحصیلان در ایران به فعالیتهایی درباره آذربایجان و زبان ترکی دست زدهاند.<br />
<br />
ناگفته نماند که به طور کلی فعالیت طرفداران خودمختاری، جدایی آذربایجان و یا الحاق آذربایجان ایران به ارانِ سابق در دوران حکومت جمهوری اسلامی هم در ایران و هم در خارج از کشور شدت بیشتری گرفته است؛ چنانکه حیدر علیاف که در زمان یوری آندروپف به عضویت در کمیته سیاسی حزب کمونیست شوروی و نیز معاونت نخستوزیر این کشور برگزیده شده بود در تابستان ۱۳۶۱ به گروهی از بازدیدکنندگان غربی در باکو گفته بود: آذربایجانیهای شوروی «به کمال رشد رسیدهاند» درحالیکه مردم آذربایجان ایران همچنان عقب ماندهاند و آنگاه افزوده بود که «شخصا امیدوارم آذربایجانیها در آینده متحد شوند.»۳ سپس در تابستان ۱۳۶۲، ناگهان مرامنامه «مستقل آذربایجان دموکرات فیرقهسی» که کسی از حیات آن خبری نداشت، منتشر شد که در آن به عقبماندگی آذربایجان ایران، «ایران کثیرالمله»، ضرورت تشکیل جمهوری متحده دموکراتیک خلق ایران و نیز تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان تصریح شده بود؛ با تکیه بر اینکه «زبان ترکی آذری زبان رسمی حکومت خودمختار خواهد بود. آموزش و پرورش در آذربایجان در کلیه مراحل تحصیلی به زبان ترکی خواهد بود…»۴ و اینک نیز خبر میرسد که در آذربایجان شوروی، برخی افراد و گروهها با استفاده از فضای سیاسی خاصی که گورباچف رهبر شوروی در آن کشور و اروپای شرقی به وجود آورده است، نه فقط استقلال آذربایجان شوروی را مطرح میسازند -که البته موضوعی است مربوط به خود ایشان- بلکه با گستاخی تمام الحاق آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی (اران) را نیز در سرلوحه برنامههای خود قرار دادهاند. یکی از طرفداران جدی و فعال این فکر ابوالفضل علیاف رهبر جبهه خلق آذربایجان شوروی است. وی ظاهرا برای آنکه به برخی از آذربایجانیانِ ایران نیز باجی داده باشد، تصویر شاه اسماعیل صفوی را در خانه خود نصب کرده است.۵<br />
<br />
در پی این کوششهاست که آذربایجان بار دیگر به صورت موضوع روز درآمدهاست و از جمله در چند سال اخیر افرادی در اروپا و امریکا به تشکیل انجمن آذربایجان دست زدهاند. اگر در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ اینگونه تبلیغات در داخل خاک شوروی و آذربایجان شوروی انجام میشد، اینک امریکا و اروپا نیز به صورت کانون اینگونه فعالیتها درآمدهاند. برخی اتباع دولت شوروی که لابد «صرفا» برای مقاصد فرهنگی و هنری و علمی به امریکا سفر میکنند از نابسامانی وضع آذربایجان در ایران اظهار تأسف میکنند و اشک تمساح میریزند و آرزو میکنند که این آذربایجان به وطنشان «آذربایجان شوروی» و باکو بازگردند تا آنان نیز به رفاه مطلق برسند! این افراد از این حقیقت غافلند که دوران استالین سپری شدهاست و اینک دوران دگرگونیهای پیشبینینشده در پشت پرده آهنین فرا رسیدهاست و کارها از لونی دیگر شده است، چنانکه ضیاء بنیاداف آکادمیسین و مدیر انستیتوی شرقشناسی آذربایجان شوروی در مصاحبهای در تهران، پردهها را به کنار میزند و گفتنیها را بر زبان میآورد و از جمله میگوید در ۷۰-۶۰ سال گذشته «نابودی رشتههای پیوند با گذشته(مذهب، زبان و الفبا)» مردم آذربایجان را به خشم آورده است. او بهصراحت از «نهضت بازگشت به خویش» سخن میگوید و نیز میافزاید که «ما میخواهیم الفبای روسی را عوض کنیم.» بنیاداف به «سیاست استالینی و الحاقطلبانه» نیز حمله میکند و «با کسانی که هماکنون نیز همان سیاستها را در قالبهای «فرهنگی» حمل میکنند» اعتراض میکند و «آنها را دم و دنبالچههای باقراف و حیدر علیاف و استالین»میداند.۶<br />
<br />
درباره مطالب مختلفی که در این روزها میتوان و باید درباره آذربایجان نوشت، نگارنده این سطور درصدد است در این مقاله تنها به بررسی ادعای برخی از مؤلفان شوروی در دوره استالین بپردازد؛ بدین شرح که در قدیم مملکتی یا ایالتی به نام آذربایجان وجود داشته و این منطقه در دوره فتحعلیشاه قاجار با امضای قراردادهای گلستان و ترکمانچای به دو قسمت آذربایجان شمالی و آذربایجان جنوبی تقسیم شده است (یقینا به نظر ایشان نظیر کشور کره که به دو قسمت شمالی و جنوبی و یا آلمان که به دو کشور آلمان شرقی و غربی تقسیم شده است). بدین دلیل بنده در این مقاله به چند موضوع مهم دیگر با آنکه هریک از آنها به گونهای با مسئله دو آذربایجان! در ارتباط مستقیم است، برای پرهیز از طولانیشدن این نوشته خودداری میکند و بحث خود را به موضوع اصلی منحصر میسازد. موضوعهایی که در این مقاله مورد بررسی قرار نخواهند گرفت فهرستوار عبارتند از:<br />
<br />
۱-دعاوی پانتورکیستها که از اواخر دوران امپراتوری عثمانی تا به امروز در ترکیه به فعالیت مشغولند و از جمله به آذربایجان ایران نیز چشم طمع دوختهاند. برخی از سخنان علمای این مکتب عبارت است از: «ترکان نخستین مشعلداران فرهنگ جهانی بودند»،۷ «اقوامی که در شفق و طلیعه تاریخ آسیای مقدم پدیدار شدند، شومریان، سوبارها، هوریان، ایلامیان، کوتیان، کاسیان، میتانیان و هیتیان از این گروه[=اقوام ترک]اند. ولی اکدیان، آشوریان، آرامیان، یهودان و سامیان محتمل است از این گروه باشند.»،۸ «پدیدآورندگان فرهنگ شوش[یعنی سرزمین هخامنشیان]…اقوام ترک بودهاند»،۹ «کردان از جمیع جهات ترکاند» و «این نکته که کردان از جمیع جهات ترک هستند، واقعیتی است روشن و انکارناپذیر، همانند آنکه بگوییم دو ضرب در دو (۴ =۲×۲) میشود، چهار»،۱۰ «ترکان پیش از ظهور اسلام در شرق شبهجزیره آناتولی، آذربایجان، گرجستان وجود داشتهاند»،۱۱ «وطن ترکان نه ترکیه است و نه ترکستان، بلکه وطن ترکان، کشور بزرگ و جاودانی توران است»،۱۲ «هدف ما آن است که صد میلیون ترک را در ملتی واحد متحد گردانیم»،۱۳ و «خطاب به ترکان: تو باید همه علم و دانش و تفکر و امکانات خود را صرف اعتلای ترکان کنی و حتی یک لحظه این شعار را از یاد نبری که میگوید: همهچیز برای ترکان و به خاطر ترکان است»،۱۴ و سرانجام «آتاتورک نه تنها پدر ترکان ترکیه، بلکه پدر همه ترکان جهان است.»۱۵<br />
<br />
۲-آذربایجانیان در ایران و نیز همه ترکزبانان ایران «ترک»اند، نه ایرانی یا ایرانی ترکزبان.<br />
<br />
۳-قرنهاست مردم آذربایجان در ایران اسیر دست شوونیستهای فارس هستند و فارسها نگذاشتهاند «ادبیات آذری» یا «ادبیات آذربایجانی» رشد کند.<br />
<br />
۴-آذربایجان هیچگاه بخشی از ایران نبوده و «به طور موقت و در نتیجه اردوکشیهای استیلاگرانه ایرانیان توسط آنها اشغال شده است.»۱۶<br />
<br />
۵-در آذربایجان واقع در جنوب رود ارس باید یک حکومت «ملی» و مستقل و جدا از ایران تشکیل شود.<br />
<br />
۶-به علت همزبانی آذربایجانیان ایران با ساکنان اران، آذربایجان باید به آذربایجان شوروی ملحق شود.<br />
<br />
۷-زبان ترکی را در آذربایجان نباید به الفبای فارسی-عربی که هماکنون متداول است، نوشت، بلکه ارجح آن است که الفبای سریلیک را برای نگارش آن به کار برد، یعنی همان الفبایی که از جمله در آذربایجان شوروی به کار میرود.<br />
<br />
۸-در ۶۵ سال اخیر یعنی از دوران خلع سلسله قاجاریه تا به امروز در آذربایجان ایران تنها به مدت یک سال کارها از هر جهت به سود مردم آذربایجان انجام شده و آن دوران فرمانروایی فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری پیشهوری است.<br />
<br />
همچنانکه عرض کردم، بنده به هیچوجه وارد بحث درباره هیچ یک از این موضوعها نمیشوم، زیرا بحث اصلی بنده بررسی صحت و سقم این ادعاست که از زمانهای قدیم در دو سوی رود ارس ایالتی یکپارچه به نام آذربایجان وجود داشته….<br />
<br />
باید این موضوع را نیز به عرض برسانم که آنچه مرا به نگارش این مختصر واداشتهاست، کتابی است که در این اواخر در امریکا به زبان فارسی به چاپ رسیده و به لطف دوستی به دست من رسیده است. نویسنده کتاب عباسعلی جوادی است و نام کتاب آذربایجان و زبان آن، اوضاع و مشکلات ترکی آذری در ایران است. من مؤلف محترم این کتاب را ندیدهام و نمیشناسم و بدین دلیل نمیدانم وی اهل یکی از شهرهای واقع در شمال رود ارس یعنی همان اران تاریخی است و در دوران تحصیل خود در مدارس آن دیار، ناخودآگاه و ناخواسته، تحت تأثیر نوشتههای مورخان و مؤلفان دوران استالین قرار گرفته است و اینک با وجود سپریشدن آن عصر، باز آنچه را که استاد ازل گفته است بازگو میکند، همچنانکه نمیدانم اگر اهل اران است، عضو حزب کمونیست آذربایجان هم هست یا نه؟ از سوی دیگر چون مؤسسه ناشر این کتاب (شرکت کتاب جهان) از آنِ حسن جوادی استاد و رئیس پیشین بخش زبان انگلیسی دانشگاه تهران است که در ایرانیبودن وی اندک تردیدی ندارم، با خود میگویم نکند که آن جوادی نیز از آذربایجان خودمان باشد. علت اینکه ذهن من پس از مطالعه کتاب مورد بحث، نخست متوجه این مطلب شد که مؤلف کتاب، به اصطلاح روسها باید از «شمالی»ها باشد نه از «جنوبی»ها، آن است که این کتاب درست چندماهی پس از آمدن حسین حیدراف رئیس گروه موسیقی آذربایجان شوروی به امریکا به دستم رسید و هنوز سخنان حسین حیدراف در گوشم طنینافکن بود که در مصاحبهای در نیویورک گفته بود مملکتی به نام آذربایجان وجود داشته است که شمالش داغستان کنونی است و جنوبش زنجان ایران و این مملکت در سال ۱۸۲۸ پس از جنگهای ایران و روسیه به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده است! و تصادفا در کتاب عباسعلی جوادی نیز به مطالبی نظیر سخنان عالمانه همین حسین حیدراف برخوردم. دلیل دیگری که «شمالی»بودن نویسنده محترم کتاب را در ذهنم تقویت میکند آن است که تا پیش از انقلاب اسلامی در ایران نشنیده بودم حتی رجال درجه اول حزب توده و رهبران فرقه دموکرات آذربایجان از آذربایجان شمالی و جنوبی سخن به میان آورده باشند. آنان ظاهر را حفظ میکردند. تنها پس از آنکه رهبران این فرقه به آذربایجان شوروی گریختند بیپرده از آرزوی خود برای الحاق آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی سخن گفتند که بعدا به آن اشاره خواهم کرد. دلیل دیگر من در احتمال «شمالی»بودن نویسنده این کتاب آن است که اگر وی ایرانی بود و در سالهای اخیر با ایران در ارتباط، در کنار مجله ترکی وارلیق دکتر جواد هیأت، از کتاب آذربایجان و اران یا (آذربایجان از کهنترین ایام تا امروز) تألیف عنایتالله رضا نیز آگاه میشد و آن را میخواند و متوجه میشد که روسها در کمال تردستی عنوان آذربایجان شمالی و جنوبی را تنها به منظور تجزیه آذربایجان از ایران و الحاق آن به خاک خود جعل کردهاند و این موضوع نیز از جمله مجعولات متعدد دوران استالین است و پایه علمی ندارد. به علاوه اگر نویسنده محترم کتاب، ایرانی بود محال و ممتنع بود پس از آنکه حتی دولتمردان شوروی کوس رسوایی سیاستهای استالین را بر سر بازارهای جهان زدهاند، باز بخشنامههای دوران استالین و آنچه را که “حیدر علیاف”ها و “حسین حیدراف”ها درباره مملکت آذربایجان و تقسیم آن به دو بخش بر زبان آوردهاند، با آبوتاب تمام به زبان فارسی بنویسد و در ایالت کالیفرنیا در امریکا به چاپ برساند.<br />
<br />
ادامه دارد…rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-24613642208206067072011-04-17T11:29:00.001-07:002011-04-17T11:29:08.817-07:00اسمال لیبرمناسمال لیبرمن!<br />
<br />
<br />
...<br />
<br />
<br />
شاهزاده رضا پهلوی برای حفظ «انقلاب» و تداوم خط توحش «امام»، با شمشیر محمد «صاد» به میدان آمده و برای همکاری مشروط با موسوی و کروبی اعلام آمادگی فرمودهاند! <br />
<br />
در صدر اسلام، زمانیکه پیامبر دشمنشان را شکست میدادند، یعنی آنهنگام که در موضع قدرت بودند، پس از غارت اموال «دشمن»، به او «امان» میدادند تا « لااله الاالله» کذا را بر زبان آورد و بداند، اگر مالاش از دست رفته، به برکت تشرف به دین مبین جاناش را میتواند حفظ کند. به نظر میرسد رضا پهلوی نیز در مورد ملت ایران به همین شیوة مرضیه روی آورده باشد، البته به صورت متفاوت و از طریق توسل به واژة فریبندة «دمکراسی!» بله، حضرت والا خود را در جایگاه مدافع دمکراسی قرار داده و به دو جنایتکار سرشناس وعدة همکاری میدهند. رضا پهلوی در تاریخ 26 اسفندماه 1389، طی مصاحبه با صدای آمریکا میگوید: <br />
<br />
<br />
«اگر موسوی و کروبی يک حکومت سکولار و دمکرات بخواهند با آنها همکاری خواهم کرد» منبع: گویانیوز، مورخ 14 آوریل 2011 <br />
<br />
<br />
البته برای امثال رضا پهلوی و همراهان ایشان که خارج از کشور نشسته و «اخبار ایران» را از طریق رسانههای بلاد غرب دریافت میکنند، نادیده گرفتن جنایات سردمداران حکومت اسلامی آنقدرها کار مشکلی نیست، به ویژه که حضرت والا به گواهی بیانیهها و مواضعشان، از نظر تفکر اجتماعی، آنقدرها هم با مککارتیستهای نعلینپوش حوزه و بازار فاصلهای ندارند. شاهزاده کراوات میزنند، «تهریش» هم ندارند! اما صراحتاً بگوئیم، اگر ایشان به دمکراسی «التزام» میداشتند، جهت حمایت از حقوق ملت ایران هیچگاه به آخوند جماعت نامه نمینوشتند! <br />
<br />
<br />
مگر ما ملت صغیر هستیم که به قیمومت شیخ نیاز داشته باشیم؟ ملت ایران از شیوخ بینیاز است، استعمار به آخوند و اوباش احتیاج دارد. موسوی و کروبی کیستاند؟ دو جنایتکار تاراجگر از خیل «یاران امام»، یا بهتر بگوئیم، مهرههای کودتای 22 بهمن 1357 که همچون امام دجالشان ناگهان در کنار «مردم» قرار گرفته و هیاهو به راه انداختند! حکایت انقلابی شدن روحالله خمینی و آن سخنرانی ابلهانه بر علیه جامعة مختلط را که فراموش نکردهایم. خمینی تحت نظارت ساواک بر علیه شاه فعالیت میکرد! و ساواک جهت ارائة تصویر مقدس از این جانور وحشی، به الگوی اسطورههای مقدس شیعیمسلکان متوسل شده بود. خمینی یک تنه در برابر شاهنشاه قدرقدرت ایستاده و نفسکش میطلبید، اعلیحضرت هم در برابر ابهت و محبوبیت فرضی ایشان عاجز و درمانده شده بودند! پس جهت رهبرسازی، خمینی را ابتدا به زندان و سپس به تبعید فرستادند، و جیره و مواجباش هم از ایران پرداخت میشد. <br />
<br />
<br />
در سال 1977 جیمی کارتر را به کاخ سفید آوردند تا جهت حمایت از تاختوتاز اسرائیل در منطقه، و تبدیل ایران به پشت جبهة «تروریست ـ مسلمانها»، با توسل به اعلامیة جهانی حقوقبشر از حقوق تروریستها دفاع کند. و میباید اذعان کنیم که محفل «کارتر ـ برژینسکی» در این زمینه موفقیت فراوان داشت. امروز پسماندههای همین محفل، از قماش جوزف لیبرمن و هیلاری کلینتن با هدف حفظ منافع نامشروع اسرائیل در منطقه برای ما ملت اشک تمساح میریزند، و از اینکه حقوقبشر در ایران رعایت نمیشود فریاد و فغانشان به آسمان برخاسته. اما در قاموس تفالههای محفل برژینسکی، تا پایان دورة ریاست ملاممد خاتمی، «حقوق بشر» در ایران رعایت میشد، و فقط از دورة احمدینژاد است که این «حقوق» نقض میشود! <br />
<br />
<br />
به عبارت دیگر، آنروزهای خوب که اوباش ساواک و اراذل حوزه به رهبری ماشالله قصاب و زهرا خانوم شعار میدادند، «مرگ بر بیحجاب»، «دمکراتیک و ملی، هر دو فریب خلق است»، «مرگ بر ضد ولایت فقیه»، «صدای صلح و سازش خاموش باید گردد»، «جنگ، جنگ تا پیروزی»، «میجنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم»، هیچکس حقوقبشر را در ایران نقض نمیکرد! چرا که به راه انداختن کاروان خردجال، تهاجم به عابران و اتومبیل سواران، و به ویژه آتش زدن کتابفروشیها، دستگیری و اعدام نویسنده و دانشجو و دانشآموز که از جمله فعالیتهای روزمرة حکومت اسلامی به شمار میرفت، ناقض حقوقبشر نبود. این است حقوقبشر مطلوب جوزف لیبرمن و هیلاری کلینتن. اینان، همچون میرحسین موسوی در حسرت دوران نورانی آن وحشی بیابانی آه میکشند و شاهزاده رضا پهلوی نیز پس از رایزنی با کسانیکه تاریخچة درخشان زندگیشان روشنتر از آن است که قابل کتمان باشد، برای کمک به همین جانوران وحشی ابراز آمادگی کردهاند. <br />
<br />
<br />
پیش از ادامة مطلب، لازم است از پیامها و مطالب ارسالی خوانندگان گرامی سپاسگزاری کرده و یادآور شویم که ارائة پاسخ شخصی برایمان امکانپذیر نیست، ولی سعی میکنیم در همین وبلاگ، پیرامون توهمی به نام «جهان اسلام» توضیحاتی بیاوریم. عبارت مبهم و انسانستیز «جهان اسلام» در واقع روی دیگر سکة «یهودی سرگردان» است. <br />
<br />
<br />
«جهان اسلام»، مکانی است موهوم، چرا که فاقد انسان و مرز مشخص جغرافیائی است؛ «یهودی سرگردان» نیز انسانی است که به دلیل تعلقات قومی و مذهبیاش از زیستن در مکان مشخص محروم شده. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم عبارات انسانستیز «یهودی سرگردان» و «جهان اسلام» از اختراعات استعمار است که بر «هیچ»، یعنی بر «باورهای» پیروان ادیان ابراهیمی پای میفشارد. باورهائی که همچون بحثهای «آزاد» بنیصدر و شرکاء پیرامون آیات قرآن و روایات کتب مقدس فاقد هرگونه پایه و اساس منطقی است. <br />
<br />
<br />
«بحث»، بنابرتعریف چارچوب «منطقی» دارد؛ به زبان روشنتر «بحث» انسانی است و دوسویه. در نتیجه، «بحث آزاد» پیرامون «سورة نساء» همانقدر مضحک است، که بحث در مورد زایمان مریم باکره. البته در حوزههای به اصطلاح «علمیه» این قماش وراجیها رایج است ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین ترهاتی در هزارة سوم به عرصة سیاست وارد شود. مگر اینکه منافع بعضیها چنین ایجاب کند که در ایران، سیاست را همچنان به ایمان و باورهای مردم گره بزنند و به این ترتیب، هم دور باطل استعماری «شیخ و شاه» را تداوم بخشند، و هم خروج اسرائیل از سرزمینهای اشغالی را منتفی کنند. این است دلیل جار و جنجال امثال جوزف لیبرمن و مخالفت ایشان با خشونت در کشور ایران! <br />
<br />
<br />
بد نیست بدانیم، سناتور جوزف لیبرمن همچون جوزف مککین، از هوداران شهرکسازی و سرکوب فلسطینیان بوده و هستند. اگر بجای جرج والکر بوش، «ال گور» را از صندوق بیرون میکشیدند، جوزف لیبرمن در جایگاه معاون رئیس جمهور آمریکا قرار میگرفت، و نان پیروان خط امام در روغن فراوان شناور میشد. به همین دلیل است که «جو لیبرمن» با آن سابقة درخشان در زمینة حمایت از خشونت و سرکوب دولت اسرائیل، مدافع موسوی و جنبش سبز نیز از آب درآمده و به طور کلی پشتیبان «خط امام» است. چرا که این خط توحش همان است که با جنگ 8 ساله ایران را ویران کرد، تا اسرائیل نیز بتواند تجزیة لبنان را تحقق بخشد. خلاصه هر گاه جانوران وحشی نظیر «الی ویزل»، لیبرمن و ... و خصوصاً امثال برنارهانریلوی از حقوقبشر دفاع میکنند، با توجه به سوابقشان میباید بدانیم که برای جنگ سوگنامه مینویسند. <br />
<br />
<br />
به گزارش رادیوفردا، مورخ 27 فروردینماه 1390، روز گذشته 4 سناتور آمریکائی با ارسال نامه به درگاه هيلاری کلينتون از وی خواستهاند، نام احمدی نژاد و 25 تن دیگر را در فهرست تحریمی ناقضان حقوق بشر قرار دهد! جالب اینجاست که نام موسوی و کروبی و به طور کلی اسامی «پیروان خط امام» از جمله آخوند صانعی، دادستان سابق کل کشور و دژخیم سرشناس حکومت جمکران در این فهرست به چشم نمیخورد! دلیل اصلی، همانطور که بالاتر گفتیم این است که پیش از احمدی نژاد، حقوقبشر در ایران رعایت میشد! حداقل جوزف لیبرمن و شرکاء چنین میپندارند و «حق» هم با اینان است. پس یک پرانتز باز میکنیم و شمهای از رعایت حقوقبشر توسط آخوند صانعی ارائه میدهیم. <br />
<br />
<br />
«[...]دادستانی کل کشور [...]اخطار میکند [...] هر کس [...] بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شود به تعزیر تا 74 ضربه شلاق محکوم خواهد شد[...]» منبع: جهان نیوز، مورخ 18 مهرماه 1388 <br />
<br />
<br />
میبینیم که خیلی دمکراتیک است. یادآور شویم شیخ یوسف صانعی پس از پیروزی «انقلاب» عضو شورای نگهبان و تا سال 1364 خورشیدی دادستان کل حکومت جمکران بودند. به گزارش جهان نیوز، مسئولیت برخورد قضائی با همة افراد و تشکلهائی که از منظر فکری، اجتماعی و اقتصادی در جرگة «دشمنان نظام» قرار میگرفتند، بر عهدة زوج «صانعی ـ خلخالی» بوده. خارج از جنایات شیخ یوسف، کافی است به دوران ریاست جمهوری خاتمی، اکبر بهرمانی، علی خامنهای و ابوالحسن بنیصدر و به ویژه به دوران صدارت نکبتبار مهدی بازرگان بنگریم. همان دورانی که بر اساس سخنان هیلاری کلینتن در فوروم معروف «آمریکا و جهان اسلام»، بعضیها «انقلاب» کرده و به «آرزوهای دمکراتیکشان» هم رسیده بودند! <br />
<br />
<br />
نخستین آرزوی دمکراتیک حضرات همان تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی بود که بلافاصله برآورده شد؛ چرا که همین تکه پارچه بر آداب و رسوم متحجرانة پدرسالاری تقدس میبخشد و نخستین سنگ بنای آپارتاید بر علیه مسلمانان است. در واقع بنای پوشالی «جهان اسلام»، بدون این تکه پارچه فرو خواهد ریخت؛ «جهان اسلام» فقط میتواند در گذشته وجود داشته باشد، آنهم گذشتهای که توسط جارچیهای استعمار ساخته و پرداخته شده. اینان ادعا میکنند، طی دو سدة اخیر مسلمانان فقط برای احیای اسلام تلاش کردهاند. <br />
<br />
<br />
در مسیر این تبلیغات، «مارک فررو»، رئیس مدرسة «تحقیقات عالی علوم اجتماعی» کشور فرانسه در یکی از آثار «گرانسنگ» خود مینویسد: <br />
<br />
<br />
«اسلامگرائی بازگشت اسلام است [...] و [مسلمانان] برای تحقق این امر راههای متفاوتی برگزیدند که آخریناش تهاجم به برجهای نیویورک بود[...]» منبع: مارکفررو، « شوک اسلام»، انتشارات اودیل ژاکوب، پاریس، 2003. <br />
<br />
<br />
بله! مارک فررو، با نفی فردیات در کشورهای مسلماننشین به صورت غیرمستقیم به مخاطب چنین تفهیم میکند که در «جهان اسلام» فقط گلة گوسفندان مومن وجود دارد؛ چارپایانی که همه میخواهند اسلام را «احیا» کنند و رخدادهای 11 سپتامبر نیز یکی از راههائی بود که اینان جهت احیاء اسلام برگزیدند! به عبارت دیگر، این متخصص فرهیختة «تاریخ»، هرگز ویراست سازمان سیا از حوادث 11 سپتامبر را به زیر سئوال نمیبرد. علامت تعجب هم نمیگذاریم. مارکفررو، نقش آمریکا در کودتای 28 مرداد را هم انکار میکند؛ شخصاً این انکار بیشرمانه را مشاهده کردم. <br />
<br />
<br />
مسیو «فررو» در شبکة «آرته»، مجری برنامه بود و برای مصاحبه از شخصیتهای مختلف دعوت به عمل میآورد. در یکی از برنامههایاش احسان نراقی و فرهاد خسروخاور حضور داشتند. نراقی طبق معمول به چرندبافی، دروغگوئی و نهایت امر ستایش از «انقلاب» کذا مشغول بود، و هر چه میگفت به مذاق «مجری» بس خوش میآمد و نیش ایشان را تا بناگوش مبارکشان باز میکرد. زمانیکه موضوع ملی کردن نفت و آشوبهای دوران مصدق مطرح شد، آقای خسروخاور، به دخالت آمریکا و کودتای 28 مرداد اشاره کرد، و اینجا بود که مارک فررو، پابرهنه به میان صحبت دویده با وقاحت تمام از او پرسید، «شما میخواهید بگوئید دمکراسی آمریکا پشتیبان کودتا بوده؟» و «مسیو» خسروخاور که در همان انستیتو به تحقیق و تدریس اشتغال داشتند، به احترام رئیسشان سکوت اختیار کردند و نگفتند، «دمکراسی آمریکا» در ویتنام، آمریکای لاتین، افغانستان، پاکستان و ... نه تنها حامی دیکتاتورها بوده و هست که دست به جنایاتی زده که روی هیتلر را هم سفید کرده. <br />
<br />
<br />
در هر حال، این مختصر را گفتیم تا مواضع «مارک فررو» به عنوان «چپگرا» در کشور فرانسه مشخص شود و کسی از سخنان نغز و پرمغز ایشان در «شوک اسلام» شوکه نشود. چرا که مارک فررو، در همین اثر فراموش نشدنی، «مدرنیته» را در ردة «آداب غرب» قرار میدهد، و ضمن نفی انسانمحوری آن مدعی میشود، مسلمانان تلاش کردهاند به این «رده» وارد شوند، ولی به بیراهه رفتهاند. چرا که به زعم ایشان «مدرنیته» و «اصلاحات» و هر آنچه غیر اسلامی است، میباید ارث پدری غربیها تلقی شود: <br />
<br />
<br />
«[...] مدرنیته و اصلاحات به آداب ما ارجاع میدهد[...]» <br />
<br />
<br />
باید از مارک فررو بپرسیم از چه وقت فرضیة فروید و فلسفة نیچه جزو «آداب» ساکنان منطقهای شده که از قرن دوازدهم میلادی تا پایان جنگ دوم جهانی به صور مختلف انسان و آزادی انسان را نفی کردهاند؟ اخراج یهودیان از انگلستان، برپائی دادگاههای تفتیش عقاید، کشتار پروتستانها در فرانسه، فاشیسم، نازیسم و ... و سرانجام حمایت از «تروریست ـ مسلمانها» در مناطق مسلماننشین که در واقع آداب استعمار غرب بوده و هست، اصلاحات شمرده میشود یا مدرنیته؟! باری مارک فررو در همین شاهکار پریشانگوئی به این نتیجة علمی رسیده که نارضایتی ایرانیان در دورة شاه به دلیل مخالفتشان با نوآوری بوده و به همین دلیل مبرهن و «مستدل»، غربیها قادر نیستند «انقلاب ایران» را درست درک کنند، چرا که به ادعای ایشان این «انقلاب» ناشی از اتحاد بازاریها با روشنفکران بر علیه شاه «نوآور» بود: <br />
<br />
<br />
«[...] هیچ تحلیلی نمیتواند به قدرت رسیدن خمینی را معنا بخشد[...]» <br />
<br />
<br />
میبینیم که تحلیلهای شکمی اوباش و آخوندکهای جمکران از «انقلاب اسلامی» ریشه در کدام لجنزارها دارد. خلاصه بر اساس تحقیقات مارک فررو، در آشوبهای سال 1357 آمریکا هیچ نقشی نداشته؛ اصلاً بیخیال نشست گوادالوپ! یکی بود یکی نبود، در مرزهای جنوبی ابر قدرت اتحاد شوروی، «روشنفکران» با همکاری چند آخوند و لاتولوت بر علیه «نوآورهای» شاه با بازاریها همصدا شدند و اینچنین بود که در ایران «انقلاب» شد؛ و مهمترین متحد غرب در خاورمیانه رفت، و خمینی «بتشکن» به قدرت رسید! و اینهمه بدون آنکه مسکو اصلاً حرفی برای گفتن داشته باشد! <br />
<br />
<br />
باری، جهت درک ترهات آقای فررو میباید پرسید کدام روشنفکری میتواند با کاسبکار بازار متحد شود؟ حتماً جناب «فررو» اراذل و اوباش حوزة علمیه و لاتولوتهای انجمن اسلامی ساکن پاریس و لندن را «روشنفکر» به شمار آوردهاند. با در نظر گرفتن الطاف شاهانة رضا پهلوی نسبت به موسوی و کروبی، باید بگوئیم این برخوردهاست که تحلیلهای امثال مارک فررو را میطلبد. حضرت والا پنداشتهاند «دمکراسی» هم حکایت دین است و هر کس ادعای طرفداری از دمکراسی کرد، به انسانمحوری التزام خواهد داشت، حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست! <br />
<br />
<br />
شاهزاده رضاپهلوی ابتدا میباید گفتار و کردارشان را با معیارهای دمکراسی وفق دهند. بعد هم لازم است از آستان مقدسشان بپرسیم، حال که پایه و اساس بر ادعا و باد هواست، اگر اسمال تیغزن خواهان سکولاریسم شود، سرکار عالی آمادة همکاری با ایشان هستید، یا الطاف شاهانه فقط شامل حال آخوند و شیخپرست میشود؟ اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد، بزودی اثر جدید «مارک فررو» تحت عنوان «شوک سلطنت» انتشار خواهد یافت و در آن چنین خواهیم خواند: <br />
<br />
<br />
طی دو سدة اخیر تلاش ایرانیان بر احیای شیخ و شاه متمرکز شده [...] انقلاب اسلامی که از اتحاد روشنفکران با کسبة بازار بر علیه شاه نوآور به وجود آمد، با اتحاد بازاریان و روشنفکران بر علیه شیخ کهنهپرست احیا شد. «انقلاب» جهت تکرار دورباطل از آداب ایرانیان است.rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-78125571243088902352011-04-11T11:22:00.001-07:002011-04-11T11:22:31.388-07:00مالتی کالچرالیسم• در سال ۱۹۹۹ از ۱۵ دولت عضو اتحادیه اروپا، ۱۲ دولت در دست سوسیال دموکراتها و ۳ دولت در دست راست میانه بود؛ اکنون از ۲۷ دولت عضو اتحادیه اروپا، ۲۱ دولت در اختیار راست مرکز و یا راست افراطی است. عروج محافظه کاری دست راستی قبل از هر چیز واکنشی به بحران اقتصادی حاد سرمایه داری است. تلاشی است از جانب بورژوازی برای حل بحران؛ پاسخ بورژوازی اروپاست به بحران جاری ...<br />
<br />
پس از شکست فرانسه در سال ۱٨۱۵ میلادی در جنگ با دیگر قدرتهای اروپائی ، سیاستمداران ارشد روسیه ، پروس ، اتریش ، انگلستان و پاپ اتحادی را تشکیل دادند که کنسرت اروپا (یا اتحاد مقدس) نام گرفت. کنسرت اروپا در شرایطی تشکیل شد که بحرانی جدی نظامهای سنتی و اشرافیت اروپا را تهدید میکرد؛ و توانست با سرکوب و ایستادگی در برابر خواستهای دگرگونی خواهانه و مترقی، سالها جوی محافظه کارانه را بر اروپا تحمیل کند. <br />
امروز و با وجود بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی و قدرت گیری محافظه کاران دست راستی در اکثر کشورهای مهم قاره اروپا، وسوسه میشویم که بگوئیم کنسرت اروپائی دیگری شکل گرفته است. از طرف دیگر آمریکا نیز، با وجود تمامی سروصداها و تبلیغات درباره روی کار آمدن اوباما (که البته اکنون منقضی شده اند)، همزمان با قدرت یافتن جنبشهای محافظه کارانه و افراطی دست راستی، اینبار از پائین و در مقابل دولت مرکزی، بنظر میرسد در صدد هم آوایی با این کنسرت است. بگذارید بطور خلاصه به بررسی این پدیده ها بپردازیم. <br />
اروپا و عروج محافظه کاران <br />
در سالهای اخیر ، محافظه کاران کنترل دولتهای اصلی اتحادیه اروپا را در دست گرفته اند؛ ایتالیا، فرانسه، آلمان، سوئد و انگلستان، یکی پس از دیگری به دستان آنها افتاده است. نگاهی به انتخابات پارلمان اروپا در سال ۲۰۰۹، که تنها چهل و سه درصد واجدین شرایط شرکت در انتخابات در آن رای دادند – رقمی که پائین ترین آمار شرکت در انتخابات اروپا از سال تشکیل آن یعنی ۱۹۷۹ بود – بوضوح این گرایش عمومی را نشان میدهد. حزب مردم اروپا (PPE) متشکل از محافظه کاران و دموکرات مسیحی ها بالاتر از همه احزاب، ۲۶۵ کرسی را به اشغال خود درآورد. همچنین ائتلاف دموکراتها و لیبرالها برای اروپا (ALDE) ٨۴ کرسی، آلیانس کنسرواتیوها و رفرمیست ها (ECR) ۵۵ کرسی، [ائتلاف] اروپای آزاد و دموکرات (EFD) ٣۲ کرسی بدست آوردند تا یکی از دست راستی ترین پارلمانهای اروپا را تشکیل دهند. در سال ۱۹۹۹ از ۱۵ دولت عضو اتحادیه اروپا، ۱۲ دولت در دست سوسیال دموکراتها و ٣ دولت در دست راست میانه بود؛ اکنون از ۲۷ دولت عضو اتحادیه اروپا، ۲۱ دولت در اختیار راست مرکز و یا راست افراطی و تنها ۶ دولت در اختیار باصطلاح چپهای میانه است. حتی در جوامعی که سنتا آزاد و سوسیال دموکراتیک و دارای دولت رفاه و اقتصادی تامین گرا تلقی می شدند، یعنی کشورهای اسکاندیناوی بوضوح، صرف نظر از راست میانه، راستهای افراطی نیز سرهای خود را افراشته نگاه داشته اند. حزب دموکراتهای سوئد (SD) در یک نتیجه بی سابقه در سال ۲۰۱۰ بیست کرسی در پارلمان سوئد بدست آورد. حزب مردم دانمارک (DPP) بعنوان یکی از بزرگترین احزاب پارلمانی این کشور از ائتلاف راست میانه در دولت حمایت میکند. در نروژ حزب ترقی (FrP) اکنون دومین حزب بزرگ است و ۲٣ درصد آراء را در انتخابات سال ۲۰۰۹ از آن خود کرده است. این امر مختص اسکاندیناوی هم نیست. حزب آزادی اتریش (FPO) یک چهارم آراء را در انتخابات استانی وین (سنتا سرخ و سوسیالیست) از آن خود کرد و با بدست آوردن ۲۷ درصد آراء – در مقایسه با ۱۵ درصد در سال ۲۰۰۵ – بعنوان دومین حزب بزرگ به شورای شهر وین راه یافت. در هلند، حزب آزادی (PVV) در انتخابات سال ۲۰۱۰ با کسب ۲۴ کرسی بعنوان سومین حزب بزرگ به پارلمان راه یافت، تا در ائتلاف با دو حزب دست راستی دیگر تشکیل دولت بدهد. این نشان از پایان تسلط سوسیال دموکراسی و چپ میانه حتی بر پایگاههای سنتی خود دارد. <br />
چه اتفاقی افتاده است؟ عروج محافظه کاری دست راستی چه دلایلی دارد؟ این مسئله قبل از هر چیز واکنشی به بحران اقتصادی حاد سرمایه داری است. تلاشی است از جانب بورژوازی برای حل بحران؛ پاسخ بورژوازی اروپاست به بحران جاری. خصیصه های اصلی کنسرواتیسم نوین اروپائی چرخش هرچه بیشتر به سمت راست، اخذ مباحثات و برنامه های راست افراطی در زمینه مهاجرت و امنیت اجتماعی و نیز فراخوان به کاهش بار مالیاتی و هزینه های دولتی و تحمیل ریاضت اقتصادی است. محافظه کاری نوین اروپا از لحاظ اجتماعی، مهاجرت، مهاجرین و باصطلاح تروریسم را نشانه رفته است و از لحاظ اقتصادی در صدد کاهش هزینه های دولتی و اجرای برنامه های ریاضت اقتصادی و تقویت بخش خصوصی و رقابت اقتصادی است. <br />
آنگلا مرکل اواسط اکتبر امسال در اجتماع جوانان حزب دموکرات-مسیحی با اعلام شکست آنچه که وی مالتی کالچرالیسم نامید اظهارات تکان دهنده ای را مطرح کرد: "ما کشوری هستیم که در ابتدای دهه ۱۹۶۰ کارگران مهمان را به آلمان آوردیم. اکنون آنها با ما زندگی میکنند و ما با گفتن اینکه آنها نخواهند ماند و روزی ناپدید خواهند شد، برای مدتی طولانی به خود دروغ گفتیم. این دیدگاه مالتی کالچرالیستی (چند فرهنگ گرایی) که میگوید ما در کنار هم زندگی میکنیم و از هم راضی هستیم، این دیدگاه شکست خورده است، کاملا شکست خورده است." گرچه مرکل بعدا کوشید تا این اظهارت را اصلاح کند ولی هیچگاه نخواهد توانست محتوای راسیستی آن را بپوشاند . همتای فرانسوی وی نیکلا سارکوزی، با اخراج کولی ها و نیز مهاجران بی خانمان موسوم به "روما" به بلغارستان و رومانی – امری که در فرانسه بی سابقه نیست – وجه دیگری از چهره ضدمهاجر و خارجی ستیز محافظه کاری را نشان داد. کنسرواتیسم و راست افراطی نوین اروپا با ادعای حمایت از فرهنگ ملی-اروپائی، و با ماسک ناسیونالیستی حمایت از کارگران خودی و مبارزه با بیکاری، به سراغ ضعیف ترین بخش طبقه کارگر، مهاجران و حاشیه نشینان رفته است. احزاب و گروههای راست افراطی حتی توانسته اند با پلاتفرم ضد مهاجر و خارجی ستیز و نوعی شوینیسم اقتصادی – به این معنا که سیاست حمایتهای اقتصادی و اجتماعی در یک کشور باید ابتدا و در درجه اول مردم متعلق به همان ملت را دربرگیرد – در درون طبقه کارگر بومی کشورهای اروپائی پایگاه بیابند . اسلاوی ژیژک بدرستی بر روی همین مساله انگشت میگذارد : " تا کنون ، ما وضعیت استانداردی داشتیم ؛ یک حزب چپ میانه بزرگ و یک حزب راست میانه بزرگ . آنها تنها دو حزبی بودند که در سطحی سراسری جمعیت را مورد خطاب قرار میدادند . و بعد از آنها احزاب کوچک حاشیه ای [قرار داشتند] . اما اکنون در اروپا بطور فزاینده ای قطب بندی تازه ای در حال ظهور است ؛ یک حزب بزرگ لیبرال-کاپیتالیست ، طرفدار سرمایه داری جهانی شده و با برنامه فرهنگی-اجتماعی لیبرال ( موافق سقط جنین قانونی، آزادی دگرباشان جنسی، آزادی اقلیتهای قومی و دینی و .. ) و تنها اپوزیسیون جدی [ در مقابل این جریان ] که ناسیونالیستهای ضد مهاجر هستند . مساله هولناکی در حال وقوع است . [پوپولیستها] و ضد مهاجرها خود را بمثابه تنها صدای معتبر و موثق اعتراض نشان میدهند . اگر بخواهید اعتراض کنید ، تنها راه تاثیرگذار اعتراض در اروپا این است " ( مصاحبه با تلویزیون Democracy Now ۱۶ Oct. ۲۰۱۰ ) . در حقیقت از بین رفتن تفاوتها میان برنامه های احزاب سنتی راست و چپ در اروپا ، فضای گشودهء آماده ای را در اختیار احزاب راست افراطی قرار داده است . احزابی که برخلاف این احزاب سنتی ، تاحدی دلنگرانی ها و و مسائل عامه را انعکاس میدهند ؛ همچنین افول چپ در بسیاری از مواقع ، رای دهندگان را متوجه راست افراطی – که وعده مقابله با فساد و حیف و میل اقتصادی و بیکاری و ... را میدهد – میکند . <br />
از طرف دیگر اقتصاد بسیاری از کشورهای اروپائی در طول دو سال اخیر درحال افول یا سقوط بوده است ؛ ایسلند ، یونان ، پرتغال ، اسپانیا و اکنون ایرلند . در حقیقت همانطور که دیوید هاروی میگوید ، مکان بحران اقتصادی سرمایه داری از نهادهای مالی و بانکی به بحران بدهی و مالیه دولتی در حال انتقال است . و به موازات همین مساله دولتهای اروپائی و اتحادیه اروپا – البته به سردمداری محافظه کاران – میکوشند از طریق تحمیل ریاضت اقتصادی و سیاستهای صرفه جوئی و بیکارسازی و تعدیل نیروی کار ، بار بحران را بر دوش مردم بیندازند . ماموریت اجرائی کردن این برنامه و مقابله با واکنشهای حاصل از آن عمدتا بر عهده مشت محکم محافظه کاران است . محافظه کاران اکنون وظیفه یافته اند تا بحران اقتصادی-مالی و کسری بودجه فزاینده را درمان کنند . اخیرا کمیسیون اروپا طرحی را برای تحکیم نظارت بر سیاستهای اقتصادی کشورهای عضو اتحادیه اروپا به تصویب رسانده است . بخش کلیدی این طرح بر جلوگیری تعقیب سیاستهائی از طرف دولتهای عضو تکیه میکند که باعث بحران کسری بودجه میشوند . به این معنا که باید به سیاستهای سخاوتمندانه اقتصادی درباره خدمات درمانی و آموزشی-فرهنگی و بیمه های بیکاری و بازنشستگی پایان داده شود و دولتهای اروپائی باید هر چه سریعتر بدینوسیله کسری بودجه خود را کاهش دهند . در همین راستا برنامه ای را برای هرس کردن دولت ، کاهش هزینه های دولتی و بازگرداندن اعتماد به بازار و تشویق بخش خصوصی اعلام کرد . در اولین قدم معلوم شد که ترجمان عینی این برنامه ، سه برابر شدن هزینه تحصیل در دانشگاه است . دولت حزب حاکم فرانسه (UMP) و پارلمان آن کشور با تصویب طرح افزایش سن بازنشستگی با بی توجهی و دهن کجی به اعتصابات و تظاهرات میلیونی و تاریخی کارگران ، دانشجویان و دانش آموزان ، چهره دیگری از اراده واپس گرایانه محافظه کاران حاکم بر اروپا را نشان دادند . این سیاستها در آینده نه تنها منجر به حل بحران و بهبود وضعیت اقتصادی نخواهند شد بلکه آسیبهای اقتصادی و اجتماعی جدی ای به کشورهای اروپائی وارد خواهند آورد . <br />
<br />
تی پارتی آمریکائی ! <br />
اگر محافظه کاری در اروپا بیشتر بنظر میرسد که پدیده ای دولتی است ، در آمریکا بالعکس در طول در طول دو سال اخیر پدیده ای نشات گرفته و ظهور یافته در بطن اجتماع است . بارز ترین پدیدار این روند ، ظهور حرکت گسترده تی پارتی ( Tea Party ) است . این جنبش نام خود را ازحرکتی اعتراضی در سال ۱۷۷٣ میگیرد که در آن آمریکائی ها با شعار "هیچ مالیاتی ، بدون نمایندگی" چای های وارداتی توسط انگلستان را به دریا ریختند . بانیان تی پارتی اظهار میدارند که حرکتشان ، جنبشی توده ای و سازمان یافته از پائین است ؛ جنبشی که با شعارها و برنامه ء مقابله با اقدامات دولت آمریکا برای تثبیت اقتصاد ، مقابله با ولخرجی دولت در زمینه سرازیر کردن پول به بانکها و موسسات مالی و دیگر طرحهای دولت مثلا در زمینه خدمات بهداشتی ، حمایت از کاهش مالیاتها و عدم مداخله دولت در اقتصاد ، دفاع از اشتغال زائی برای آمریکائی ها و مقابله با مهاجرین و بویژه لاتین تبارها و سیاه پوستان ، دفاع از ارزشهای سنتی-ملی آمریکائی و خانواده ، دفاع از تقویت ارتش و نیروهای نظامی آمریکا و نیز گسترش حیطه مناصب دولتی به شهروندان متوسط ، در صدد بازگشت به رویای آمریکائی است . تی پارتی بویژه در برابر طرحهای اقتصادی-اجتماعی دولت اوباما جبهه گیری محکم و عمیقی دارد و در طول یکسال اخیر با سازماندهی تظاهرات و کمپین و تورهای سخنرانی بویژه در ایالتهای جنوبی و مرکزی آمریکا و تبلیغات سیاسی گسترده – با بهره گیری از چهره هایی مانند گلن بک ، مجری محافظه کار و دست راستی مدیا در آمریکا – به مقابله با باراک اوباما ، که تی پارتیست ها حتی او را کمونیست میخوانند ! ، و دولت حزب دموکرات برخاسته اند . تی پارتی طیف وسیعی از نیروهای سیاسی و اجتماعی را دربر میگیرد: از راست مذهبی و پوپولیست که بخشا در حزب جمهوریخواه حضور دارد تا عامه مردم سرخورده و هراسان از بحران اقتصادی ، بیکاری و سیاستهای مالی دولت مرکزی که آنها فاسد تلقی اش میکنند . تی پارتی با حمایت از نامزدهای دست راستی حزب جمهویخواه در انتخابات میان دوره ای آمریکا موجب شد که حزب جمهوریخواه بتواند اکثریت کنگره آمریکا بدست آورد و در انتخابات فرمانداری ها نتایج بهتری کسب کند . تی پارتی حتی امید دارد تا با حمایت از سارا پیلین – معاون نامزد شکست خورده حزب جمهوریخواه ، جان مک کین ، در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰٨ ، و سیاستمداری که راست افراطی پوپولیست مذهبی را در حزب جمهوریخواه نمایندگی میکند - در انتخابات آینده ریاست جمهوری ضد حمله بنیادینی را علیه باراک اوباما و حزب دموکرات سازمان دهد . <br />
جدا از اینکه تی پارتی تا چه میزان در حزب جمهوریخواه نفوذ کرده است و چقدر به سیاستهای این حزب علاقه دارد ، و یا اینکه حمایت تی پارتی در دراز مدت چقدر به نفع حزب جمهوریخواه تمام میشود – امری که با وجود حرکت روزافزون تی پارتی به سمت راست گرایی و محافظه کاری و حتی نژادپرستی و دفاع از برتری سفید پوستان ممکن است به واکنشی از طرف بخشهای دیگر جامعه آمریکا به نفع حزب دموکرات شود - ؛ این جنبش توانست بر زمینه یک بحران اقتصادی-اجتماعی عظیم در آمریکا و نارضایتی حاصل از آن یک جنبش راستگرا ، محافظه کار ، نظامی گرا و مذهبی را سازمان دهد . به موازات همین روند میلیشاهای نژادپرست ، نفرت نژادی و قتلهای با انگیزه های نژادپرستانه رشد کرده اند . یکی از اعضای این گروههای نژاد پرست – معروف به اسکین هدهای طرفدار برتری سفید پوستان – میگوید : "آمریکا در بحران است ، من واقعا نمیدانم آیا روز آینده کار خواهم داشت یا نه " . آنها معتقدند که حفظ غرور نژادی سفید تنها راه دفاع در جهان ناامن و تغییریابنده امروز است . در این بین در آمریکا هم ناسیونالیسم افراطی بار تقصیر بیکاری و اوضاع متزلزل اقتصادی را بر گردن مهاجرین می اندازد و میکوشد تا با گسترش جنبشهای ضدیت با مهاجرین جای پای خود را در بستر اصلی سیاست آمریکا محکم کند . بنظر میرسد که آمریکا در منگنه فشاری دوگانه است ؛ از یکطرف دولتی که با سرازیر کردن پول به بانکها و موسسات مالی ای که خود بانی بحران بودند و نیز تحمیل بیکاری و صرفه جوئی اقتصادی سعی در کنترل و حل بحران دارد و از طرف دیگر بازخورد آن در جامعه که موجب اوجگیری راست افراطی ، محافظه کاری مذهبی و ناسیونالیسمی شده است که حتی خود را بعنوان بدیل و راه حل مشکل جا میزند . <br />
بنابراین آنچه که امروز بوضوح میتوان دید این است که هنگامیکه یک جنبش اجتماعی گسترده نتواند قدرت توده های کارگر را علیه خصم اصلی شان یعنی نظام سرمایه داری و احزاب و جنبشهای رنگارنگش منسجم کند ، آنهائی که زندگی و معیشتشان بشدت بوسیله بحران اقتصادی سرمایه داری زیان میبیند ، کسانیکه – بویژه در اردوگاه طبقه کارگر بومی کشورهای پیشرفته سرمایه داری – شاهد از بین رفتن امتیازات سنتی شان هستند ، تحت تاثیر ایدئولوژی بورژوائی حاکم ، تقصیرها را به گردن مهاجران ، کارگران غیرقانونی ، و یا حرص و آز و فساد این یا آن دولتمرد یا بانک و موسسه مالی منفرد می اندازند . هیچ یک از اینها پاسخ نیست . پاسخ حقیقی نزد آن کارگر آگاهی است که در اعتصابات و تظاهرات فرانسه فریاد بر می آورد : "مبارزه ما به فراسوی مسئله بازنشستگی رفته و دیگر جامعه ناعادلانه و طبقاتی فرانسه را نشانه گرفته است".rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-25047977725191712852011-04-08T08:05:00.001-07:002011-04-08T08:05:47.758-07:00به مناسبت شصتمین سال خودکشی صادق هدایتگفتوگوی مسعود لقمان با جهانگیر هدایت<br />
صادق هدایت؛ بنیادگذار کافهنشینی روشنفکرانه در ایران<br />
هر چند «صادق هدایت»، نخستین ایرانیِ کافهنشین نیست، اما کافهنشینی در ایران با نام وی گره خورده است. او شیوهای را بنیاد نهاد که به سرعت به سنتی روشنفکرانه در ایران بدل شد؛ سنتی که از روزگار او فراتر رفت و با گذر از جریانهای روشنفکری پسین به دوران ما رسید. <br />
<br />
با «جهانگیر هدایت» -سرپرست آثار صادق هدایت و برادرزادهی ایشان- در این باب گفتوگویی کردهایم که در ادامه میخوانید. <br />
<br />
<br />
مسعود لقمان- جریان کافهنشینی صادق هدایت از چه قرار بود؟<br />
جهانگیر هدایت- صادق هدایت در سال ۱۳۰۵ راهی اروپا شد. برای ادامهی تحصیل به بلژیک رفت، اما از آنجا خوشش نیامد و پس از کوششهای بسیار به پاریس نقل مکان کرد. در پاریس دارای اتاقی در یک خانه بود که جایی برای پذیرایی از دوستانش نداشت. بنابراین آنان برای اینکه یکدیگر را ببینند، این روش فرانسویِ گردهمآمدن در کافه را پیش گرفتند.<br />
<br />
لقمان- این روش، چه تفاوتی با گردهمآمدن در چایخانهها و قهوهخانههای ایرانی داشت؟<br />
هدایت- این جمعشدنهای قهوهخانهای در ایران، مطلقاً جنبهی کار جدی و ادبی نداشت.<br />
<br />
در اروپا سنت پذیرایی در خانه چندان مرسوم نیست در حالیکه در ایران پذیرایی در خانه بسیار باب بود و هست.<br />
لقمان- پس جنبهی تفننی داشتند؟<br />
هدایت- بله؛ آنان مینشستند و به فرض نقالی شاهنامهخوانی میکرد یا آوازخوانی میخواند یا نوازندهای مینواخت و مردم لذت میبردند و چای و قلیان و دیزیای نیز صرف میکردند.<br />
<br />
در اروپا سنت پذیرایی در خانه چندان مرسوم نیست در حالیکه در ایران پذیرایی در خانه بسیار باب بود و هست. از سوی دیگر جوانانی که بضاعت پذیرایی در خانه را نداشتند، برای دیدارهای دوستانه یا کاری، کافهای را انتخاب میکردند و در آنجا جمع میشدند و هر کسی، دُنگ یا سهم خودش را نیز میداد.<br />
<br />
با بازگشت هدایت به ایران، وی در اتاقی در خانهی پدری سکونت کرد. پدر ایشان، مرحوم اعتضادالملک از اعیان بسیار جدی و فاخر بود و بنابراین هدایت، مطلقاًّ نمیتوانست دوستانش را آنجا دعوت و از آنان پذیرایی کند. چنین بود که همان روش فرانسوی را در ایران هم پیاده کرد. همان گونه که شما اشاره کردید، پیش از هدایت جریان جدی کافهنشینی روشنفکرانه نبود.<br />
<br />
هدایت به همراه مسعود فرزاد، مجتبا مینوی و بزرگ علوی عصرها پس از فراغت از کار در کافهای گرد هم میآمدند.<br />
<br />
<br />
لقمان- در کدام کافهها؟<br />
هدایت- این کافهها مدام تغییر میکرد که از میان آنها میتوانم به کافههای رُز نوآر، فردوسی، کنتینانتال، نادری، پرنده آبی، ماسکوت و… اشاره کنم.<br />
<br />
جمعشدن در این کافهها، صرفاً محدود به دیدارهای دوستانه نمیشد. آنان کار میکردند. بارزترین مثالی که میتوانم به آن اشاره کنم، نوشتن و چاپ «وغوغ ساهاب» بود. این کتاب در این نشستها بین هدایت و فرزاد شکل گرفت. در این کافهها بود که این کتاب خوانده شد، تصحیح شد، کم و زیاد شد و مورد اظهار نظر دیگران نیز قرار گرفت. در موارد بسیاری دیگر هم این کار انجام شد. تقریباً آنان در نشستهایی که داشتند، نوعی تقسیم کار میکردند.<br />
<br />
جمعشدن ربعهایها در کافه، صرفاً محدود به دیدارهای دوستانه نبود. آنان کار میکردند. بارزترین مثالی که میتوانم به آن اشاره کنم، نوشتن و چاپ «وغوغ ساهاب» بود.<br />
لقمان- به چه منوال؟<br />
هدایت- مینوی که عربیدان خوبی بود، اگر گروه نیاز به منابعی بدان زبان پیدا میکرد، وی آنها را بررسی میکرد و نتایجش را به گروه ارائه میداد و همینطور فرزاد در زبان انگلیسی، علوی در زبان آلمانی و هدایت در زبان فرانسه.<br />
<br />
لقمان- گویا این گروه در برابر گروهی سنتگرا به نام سَبعه قد علم کرد.<br />
هدایت- این قضیه را شایع کردند؛ نخست اینکه نام گروهشان را برای طنز «رَبعه» گذاشتند؛ چراکه چهار نفر بودند و این نام روی آنان ماند. در برابر ربعه، گروهی متشکل از هفت تن از علمای فاخر قدیمی که سواد و معلومات و ادبیات را فقط به طور انحصاری در ید خودشان میدانستند و سبعه نامیده میشدند، قرار داشت.<br />
<br />
لقمان- اعضای سبعه، شادروانان غلامرضا رشیدیاسمی، بدیعالزمان فروزانفر، سعید نفیسی، ملکالشعرای بهار، عباس اقبالآشتیانی، نصرالله فلسفی و جلالالدین همایی بودند.<br />
هدایت- بله؛ سبعهایها دل خوشی از ربعهایها نداشتند و میگفتند که ربعهایها مشتی جوان از فرنگ برگشتهاند که نه دستور زبان فارسی را خوب میدانند و نه با سجع و قافیه و عروض و … آشنایی دارند. هنگامی که این چهار تن مورد حمله قرار گرفتند، با چاپ وغوغ ساهاب واکنش نشان دادند و با انتشار آن کتاب، شعر و قافیه و … را به هم ریختند و سبک نوینی را به وجود آوردند که علمای فاخر از این موضوع ناراحت شدند و حتی کار به جایی رسید که وزیر فرهنگ وقت –علیاصغر حکمت- به بهانهی توهین، از صادق هدایت در سال ۱۳۱۳ رسماً شکایت کرد. پس از آن، هدایت را تأمینات شهربانی خواست. قضیه نیز شوخیبردار نبود؛ چراکه پای شکایت وزیری در میان بود و طبعاً اگر پشتیبانی خانوادهی پرنفوذ هدایت نبود، مشکلات زیادی برای صادق فراهم میشد، اما تنها مشکلی که فراهم شد این بود که از وی تعهد کتبی گرفتند که دیگر ننویسد و چاپ نکند! بنابراین صادق هدایت، نخستین ممنوعالقلم روزگار ماست.<br />
<br />
<br />
لقمان- پس به همین دلیل، هدایت در بوف کور اشاره میکند که طبع و فروش آن در ایران ممنوع است؟<br />
هدایت- بله. یکی از دلایل همین بود.<br />
<br />
در این میان دکتر شین پرتو (علی شیرازپور پرتو) که در سفارت ایران در هند کار میکرد، هنگامی که شرایط هدایت را دید از او خواست که به هند بروند تا وی را از این محیط خفقانآور نجات دهد.<br />
<br />
لقمان- پس اینگونه عمر ربعهایهای کافهنشین نیز تمام شد؟<br />
هدایت- بله، اما سفر هدایت به هند، بسیار سفر پرباری بود؛ چراکه در آنجا زبان پهلوی یاد گرفت و برخی از کتابهای مهم پهلوی، مانند «کارنامه اردشیر پاپکان» و «زند و هومنیسن» را به پارسی برگرداند. به باور من آن بخشهایی از بوف کور که رنگ هندی دارد، در این سفر به آن زده شد. البته هدایت، بوف کور را قبلاً نوشته و آماده کرده بود و به هند برد و آنجا این کتاب را با دست نوشت و در ۵۰ نسخه تکثیر کرد.<br />
<br />
هدایت در سال ۱۳۱۶ به ایران بازگشت و هرچند که ممنوعالقلم بود، اما در این مدت نوشت و ترجمه کرد و ما شاهدیم که در این سالها، بیشتر ترجمههایش چاپ میشود؛ چون تعهد گرفته بودند که نباید بنویسد و بنابراین هنگامی که از سارتر یا چخوف یا کافکا ترجمه میکرد، طبعاً شامل این ممنوعیت نمیشد.<br />
<br />
سه سال و نیم بیشتر طول نکشید که با حملهی متفقین به ایران و رفتن رضاشاه، سامان کشور از هم پاشید و در نتیجه، قلم هدایت دوباره آزاد شد و میبینیم که علاوه بر ترجمههایی که در آن ایام کرده بود، بخشی از کارهای خودش را نیز منتشر کرد.<br />
<br />
منتها در این میانه از لحاظ پاتوق، اتفاقی که افتاد، این بود که هدایت در این سالها از معروفیت زیادی برخوردار شد و هنگامی که به کافهای میرفت، عدهای که به دنبال نام و … بودند، به این کافهها میرفتند و خودشان را به گونهای به هدایت میچسباندند. هدایت از این موضوع بسیار ناراحت بود و با توجه به آن درگیری که پیشتر با تأمینات داشت، گمان میکرد که آنان ممکن است مأموران تأمینات باشند که میخواهند برایش پروندهسازی کنند. یکی از عللی که مدام محل پاتوق تغییر پیدا می کرد، همین افرادی بودند که میخواستند خودشان را داخل پاتوق هدایت کنند.<br />
<br />
هنگامی که هدایت به ایران برگشت، آن پاتوق قبلی دیگر به هم خورده بود؛ چراکه علوی، زندان رفته بود. فرزاد و مینوی نیز به انگلستان رفته بودند و هدایت تنها شده بود. اینجا مشکلاتی پیش آمد. عدهای به گرد هدایت آمدند و خواستند آن پاتوق قبلی را سر و سامان دهند، اما آنان دارای آن شرایط لازم برای همنشینی با هدایت نبودند. پاتوقی که بعدها تشکیل شد، دارای آن سطح از لحاظ هدایت نبود و وی بیشتر برای آنکه تنها نباشد، آنان را تحمل میکرد و آن طور که باید و شاید آنان را جدی نمیگرفت. چارهای هم نداشت؛ چراکه تا به یک کافهای میرفت و سر میزی مینشست، سر و کلهای آنان پیدا میشد.<br />
<br />
پس از رفتن هدایت به پاریس آنجا نیز دیگر در پی کافهنشینی نبود؛ چراکه دیگر پاریس نیز آن پاریس گذشته نبود. او با شهری روبرو شد که جنگ جهانی دوم، صدمات فراوانی بهویژه از لحاظ مردمی دیده بود.<br />
<br />
پس از رفع غائلهی آذربایجان و ورود ارتش ایران به بخشهای اشغالشده به دست شوروی، گروههایی برای بررسی وضعیت آذربایجان تشکیل شد. متأسفانه این گروهها گزارشهای وحشتناکی از دورهی تسلط فرقه بر آذربایجان دادند. حتی یکی از خویشاوندان هدایت در هیأتی از قضات دادگستری، هنگامی که برای بررسی مسئلهی دادگستری در دوران فرقه به آنجا رفت، چیزی جز دزدی، چپاول، تجاوز و اعدامهای گسترده از حاکمیت یکسالهی فرقه ندید. هدایت هنگامی که دید برخلاف شعار کمونیستها، حاکمیت آنان در آذربایجان و کردستان جز نکبت و بدبختی برای ایران ثمر دیگری نداشته است، رو در روی آنان ایستاد و آنان نیز بیکار ننشستند و هدایت را آماج داوریهای نادرست خویش قرار دادند.<br />
لقمان- بنابراین دیگر کار جدیای در کافه انجام نشد؟<br />
هدایت- در کافه دیگر نه؛ چراکه آن جماعت پیشین دیگر به گرد هدایت نبودند و این کافهنشینی، کاریکاتوری از کافهنشینی نخستینش بود.<br />
<br />
لقمان- در تأئید سخن شما باید بگویم که دکتر پرویز ناتلخانلری در گفتوگویش با دکتر صدرالدین الهی روی این موضوع دقیقاً انگشت میگذارد و حتی باور دارد که که در سالهای پایانی عمر هدایت، کافهنشینی معمولی وی مبدل به مجلسهای طولانی میگساری شده بود و آن آدم محتاط دقیق پرحوصله تبدیل به یک موجود بیاحتیاط سهلانگار بیحوصله شده بود و چرایی آن را نیز همین اطرافیان از یک سو و هیاهوی روشنفکران چپگرا میداند که با ترویج ادبیات استالینی سبب منزویشدن و گوشهی عزلت گزیدن متفکری اصیل چون او را فراهم کردند.<br />
هدایت- آری، هدایت که آدم دقیقی بود در این سالها میبیند که با کسانی طرف است که به قول خودش همان پاچه ورمالیدهها و خنزرپنزریها هستند که حال، شکلی به خود دادهاند و مدعی ادبیات شدهاند.<br />
<br />
لقمان- شکلگیری حزب توده و عضویت دوستان نزدیک هدایت چون عبدالحسین نوشین یا بزرگ علوی و … در بستر این کافهنشینیها چگونه بود؟<br />
هدایت- یکی از پاتوقهای هدایت به نام رز نوآر، پاتوق چپها بود. با رفتن رضاشاه، حزب توده تشکیل شد و در تهران و شهرستانها، یارگیری گستردهای بهویژه از تحصیلکردگان و نویسندگان و روشنفکران کرد.<br />
<br />
برخی از دوستان نزدیک هدایت نیز از اعضا و حتی از رؤسای این حزب بودند، مانند آنانی که نام بردید. هدایت با شعارهای آنان که در حمایت از مردمان زحمتکش داده میشد، موافق بود. او حتا هنگامی که تودهایها زیر نظر بودند، به کمیتهی مرکزی حزب توده اجازه داد که نشستشان را در اتاق وی برگزار کنند، البته بیآنکه خود در این نشست سخنی بگوید. هدایت در ته دلش نمیدانست که آیا این هیاهویی که راه افتاده، برای رهایی ایران است یا اینکه آنان میخواهند ایران جزئی از شوروی شود. او به این موضوع مشکوک بود و با همهی تلاشی که تودهایها کردند، هیچگاه عضو حزب توده نشد.<br />
<br />
<br />
لقمان- به این علت که با روحیهی میهنپرستانهی هدایت در منافات بود؟<br />
هدایت- بله، او هنگامی که میدید ارتش سرخ، تکتک جمهوریهای قفقاز و آسیای میانه را میبلعد و استعمار میکند، با خود میاندیشید که طبعاً ممکن است این بلا بر سر ایرانی که دارای منابع گستردهی نفتی است و به دریاهای آزاد نیز راه دارد، بیاید. در این میان با رخدادن مسئلهی آذربایجان و کردستان و تشکیل فرقهای دستنشانده به نام دمکرات در آذربایجان و به همین منوال در کردستان از سوی شورویها، مسئله رنگ و بوی جدی به خود گرفت. پس از رفع غائلهی آذربایجان و ورود ارتش ایران به بخشهای اشغالشده به دست شوروی، گروههایی برای بررسی وضعیت آذربایجان تشکیل شد. متأسفانه این گروهها گزارشهای وحشتناکی از دورهی تسلط فرقه بر آذربایجان دادند. حتی یکی از خویشاوندان هدایت در هیئتی از قضات دادگستری، هنگامی که برای بررسی مسئلهی دادگستری در دوران فرقه به آنجا رفت، چیزی جز دزدی، چپاول، تجاوز و اعدامهای گسترده از حاکمیت یکسالهی فرقه ندید.<br />
<br />
هدایت هنگامی که دید برخلاف شعار کمونیستها، حاکمیت آنان در آذربایجان و کردستان جز نکبت و بدبختی برای ایران ثمر دیگری نداشته است، رو در روی آنان ایستاد و آنان نیز بیکار ننشستند و هدایت را آماج داوریهای نادرست خویش قرار دادند. مثلاً احسان طبری که تئوریسین حزب توده بود و تا پیش از این موضوع، هنگامی که سخن از هدایت میشد از وی تعریف و تمجید بسیار میکرد، از آن پس جز بدگویی به هدایت کار دیگری نکرد.<br />
<br />
لقمان- پس این فضای دلمرده و شدیداً ایدئولوژیک با رجالههایش بود که هدایت را به آن فرجام دردناک رساند؟<br />
هدایت- بله، متأسفانه.<br />
<br />
<br />
این گفتوگو در شمارهی ۱۰ ماهنامهی تحلیلی، آموزشی و اطلاعرسانی «مدیریت ارتباطات»، اسفندماه ۱۳۸۹ منتشر شد.<br />
<br />
——————————————————<br />
<br />
در اینباره در ایرانشهر:<br />
نسک پنجم ایرانشهر: بوف کور<br />
چنین گفت هدایت: نمادشناسی بوف کور (مسعود لقمان)<br />
<br />
هدایت بوف کور و ناسیونالیسم (دکتر ماشاالله آجودانی)<br />
دوپارگی یکپارچه (دکتر صدرالدین الهی)<br />
خانهی پدری صادق هدایت: خانهای که نمیخواهند موزه شود! (مسعود لقمان)<br />
خط زمان زندگی صادق هدایت (رامن)<br />
صادق هدایت: روز آخر (بهرام بیضایی)<br />
یکصدوهشت سال تنهایی (جهانگیر هدایت)rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-72587258710443593582011-03-31T12:36:00.001-07:002011-04-08T08:12:31.887-07:00یانار داغنایارداگ!<br />
<br />
<br />
...<br />
در راه زندگی <br />
<br />
دیگر فریب هم به سرابم نمیبرد <br />
<br />
<br />
پر کن پیاله را <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
نوروز را ما، زیر آتش بمبها و با دل گریان جشن گرفتهایم! نوروز را ما در هر شرایطی جشن گرفته و میگیریم. اینبار به بهانة «مردم منطقه» نمیتوان نوروز را «تحریم» کرد. برپائی جشن نوروز تأکیدی است بر هویت ما، به عنوان ایرانی. و این امر هیچ ارتباطی با شادی و غم «مردم منطقه» و مردم در دیگر نقاط جهان ندارد. چرا که جشن نوروز به اسطورههای ایرانی ارجاع میدهد و این اسطورهها همچون دیگر اسطورهها با واقعیت زمان و مکان بیگانهاند. به زبان سادهتر، برپائی جشن نوروز هیچ ارتباطی با رخدادهای واقعی و احساسات قلبی افراد ندارد؛ اگر خوشحال باشیم، نوروز را با دل شاد جشن میگیریم؛ اگر غمگین باشیم، هر چند دل به جشن و سرور نخواهیم سپرد، آئینهای نوروزی را به جا میآوریم. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
خلاصه بگوئیم، نوروز خاری شده در چشم ارتش تقدسپرور ناتو. چرا که بر این میعاد نه میتوان ردای تقدس اسلام آویخت، نه آن را در چارچوب مرزهای یک کشور به زنجیر کشید؛ نوروز، دینی و بومی نیست، «انسانی» است. در نتیجه مانند تمامی پدیدههای انسانی، با طرح استعماری «اتحاد جماهیر اسلامی» در تقابل قرار خواهد گرفت. به همین دلیل است که ارتش ناتو در ترکیه، همواره برای بمباران کردها میعاد نوروز را برگزیده، و از قضای روزگار تهاجم نظامی به عراق و لیبی نیز دقیقاً در آستانة نوروز آغاز شده، اینهمه به این امید که در این میعاد مهمترین ملتهای «منطقة نوروز» را از جشن انسانیشان جدا کرده، آنان را در ماتم و سوگواری فرو افکنند. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
شیپورهای استعمار که به ویژه طی سه دهة اخیر، با هدف سرکوب فرهنگی ملت ایران، توهمات مقدس اسلام را در مصاف با آداب و رسوم «غیرمقدس» ایرانی قرار دادهاند، اکنون به دلیل فرسایش شمشیر توحش اسلام، شگرد نوینی اتخاذ کرده، میکوشند «انسانیات» را با ایرانیات ما در تخالف نشان دهند. برای حقنه کردن همین پروپاگاند ابلهانه، ارتش ناتو در کشورهای مسلماننشین به جنایت متوسل شده. میبینیم که تقارن نوروز و تهاجم نظامی ارتش ناتو به عراق و لیبی دلیل موجه دارد! همة گوسفندان آستان مقدس عموسام که در زمینة روضه و زوزه و سوگواری دکترا گرفتهاند، در دو گام سرنوشتساز برپائی جشن نوروز را هم ممنوع اعلام کردند. اینان در گام نخست، «جشن» را با شادی و خوشحالی در ترادف قرار دادند، و در حرکت بعد با تکیه بر وحشیگری اربابانشان میگویند، «چه جائی برای جشن و شادی باقی مانده؟!» <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
همچنانکه بارها در این وبلاگ گفتهایم، پروپاگاند استعمار کارساز مزدوران مسلحاش در کشورمان بوده، هست و خواهد بود. اما حماقت و بلاهت مخاطبان این پروپاگاند نیز در کارآئی آن نقش به سزائی داشته و دارد. «راهپیمائی میلیونی» در حمایت از دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان را که فراموش نکردهایم. آنها که در بهمن ماه 1357، با عربدة «بازرگان، بازرگان، نخست وزیر ایران» در خیابانهای تهران تظاهرات میفرمودند همه ساواکی و خودفروخته نبودند؛ احساسات گوسفندانهشان تحریک شده بود! اینان میپنداشتند، مهدی بازرگان نخستوزیر برگزیدة «رهبر انقلاب» است، و شاپور بختیار، نخست وزیر شاه! در نتیجه، اگر بازرگان بجای بختیار بنشیند، «انقلاب» بر «سلطنت استبدادی» پیروز شده و همة امور هم روبراه خواهد شد؛ حال آنکه حضرات همگی «از ظن خود» یار امام و انقلاب ایشان شده، و در واقع کور خوانده بودند. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
دل افروزان شادی را صلا زن <br />
<br />
<br />
سیهکاران غم را در فرو بند <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
خارج از نقش صحنهگردان اصلی، یعنی استعمار غرب، تفاوت جایگاه شاپور بختیار و مهدی بازرگان به هیچ عنوان تفاوت میان استبداد و انقلاب نبود، بلکه نشان از تقابل اهداف دمکراتیک بختیار و اهداف انسانستیز مهدی بازرگان داشت. البته برای آندسته از ایرانیان که حسننیت، شعور و به ویژه چشمان بینا داشتند. اینان امروز هم میببینند که حکومت اسلامی و مخالفنمایاناش چگونه قصد دارند جشن نوروز را به بهانة مصائب مردم منطقه تحریم کنند، تا از این مفر برپائی این جشن را با «انسانیات» ایرانیان در تقابل قرار دهند. به زبان سادهتر، اینان میکوشند با تکیه بر جنایات آنگلوساکسونها در کشورهای مسلماننشین، بزرگداشت نوروز را انسانستیز جلوه داده، و به زعم خویش تضاد «ایرانیات» را با «انسانیات» به اثبات برسانند! بله تا گوسالههای ننهحسنی وجود دارند، که به این سادگی فریب تبلیغات را میخورند، ارتش درماندة ناتو نیز به مصداق «تا ابله در جهان هست، مفلس درنمیماند» در افلاس نخواهد افتاد و حضرت «راجر واترز» و شرکاء میتوانند همچون دونالد رامسفلد پررو، خود را مدافع آزادی جلوه دهند! <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
از مستر راجر واترز و همتایان نازنازیشان که همچون بانی و کلاید هزارة سوم، دریا دریا برای ایرانیان اشک تمساح میریزند میپرسیم، چرا یک کنسرت رایگان در میدان «تحریر» قاهره بر پا نمیکنند؟ یا اینکه، چرا سازمان ملل از هنرمندان بشردوست غرب چنین درخواستی به عمل نمیآورد؟ پاسخ به این پرسش از آب چشمههای بهاری هم روشنتر است! حضرات از صمیم قلب آرزو دارند، اخوانالمسلمین میدان تحریر را به محل برگزاری نماز جماعت تبدیل کند! به همین دلیل بود که طی اعتراضات مصریها، تمام دوربینها، به ویژه دوربین خبرنگاران «یورو نیوز» بر نشیمنگاه جادوئی نمازگزاران میدان تحریر «زوم» شده بود! طی بیش از دو هفته، خبرگزاریهای غرب، «سجود» اسلامگرایان در برابر قادر متعال را در ویراستهای «دلانگیزش» به نمایش گذاردند تا به همه چنین القاء کنند که مخالفان حسنی مبارک بدون استثناء «اسلامگرا» و پیرو قرآناند، و خلاصه همچون آخوندجماعت و ارباباناش در جمکران، نوروز نمیخواهند! پیش از ادامة مطلب خدمت نعلینها و چپنمایان هزارة سوم عرض کنیم، برای برپائی جشن، به ویژه جشن نوروز هیچ نیازی نیست که شرکتکنندگان از صمیم قلب دلشاد باشند! با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام! نوروز فرصتی است تا از غمها و مسائل روزمره فاصله بگیریم و دمی را به شادی سپری کنیم. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
چو آغوش نوروز پیروزبخت <br />
<br />
<br />
گشوده رخ بازوان و درخت <br />
<br />
<br />
[...] <br />
<br />
<br />
درین صبح فرخندة تابناک <br />
<br />
<br />
که از زندگی دم زند جان خاک <br />
<br />
<br />
همه لحظهها را به شادی سپار <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
جشن چیست؟ جشن اجرای یک مجموعه مراسم است. جشن نوروز در ابعاد غیررسمی، رعایت مراسم سنتی نوروز در خانواده است؛ و در ابعاد رسمی، دولت مراسم نوروزی برپا میکند. ولی در ایران به دلیل حاکمیت توحش اسلام، نوروزستیزی رایج شده. همچنانکه بلشویکها نیز به دلیل گلهپروری، برگزاری این مراسم را در منطقة «نوروز» ممنوع کرده بودند، حال آنکه نوروز هیچ ارتباطی با دین و مقدسات و خرافات ندارد! ولی از آنجا که «نوروز» خارج از سنگر حق دیکتاتوری کارگری حضرات قرار میگرفت، باطل و بورژوا و متحجر شناخته میشد. همه وظیفه داشتند آن «کچل تک زبونی» را بپرستند! باری پس از فروپاشی اتحاد شوروی، زیباترین مراسم نوروز را در جمهوری آذربایجان مشاهده کردیم. هممیهنان گرامی! مراسم نوروزی را در جمهوری آذربایجان از دست ندهید؛ به ویژه دیدار از آتش جاودان «نایارداگ». <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
در پاسخ به یکی از خوانندگان گرامی پیرامون تحولات مصر در مطالب این وبلاگ بگوئیم، ما به «مطالبات انسانی» مصریها اشاره کردیم؛ نه به شعارهای پوچ خشونتطلبان! حال آنکه رسانههای غرب با نمایش تصاویر خشونت و تقدس و پخش شعارهای «پوچ» قصد فریب افکار عمومی را داشتند. اینان میخواستند چنین بنمایانند که مطالبات مصریها به «رفتن مبارک» محدود میشود، حال آنکه واقعیت جز این بود. تهاجم وحشیانة طرفداران حسنی مبارک به مخالفان وی در میدان تحریر با هدف تحریف واقعیت صورت پذیرفت. هدف اینان گسترش خشونت جهت تبدیل مطالبات انسانی مصریها به شعارهای پوچ و انسانستیز بود، هر چند در این راه ناکام ماندند. و اما در مورد ارتش مصر یاد آور شویم، این ارتش هیچ ارتباطی به سپاه پاسداران و به طور کلی به نظامیان حکومت اسلامی ندارد؛ ارتش مصر «اسلامی» نیست و برخلاف تشکل مزدور سپاه پاسداران، خود را موظف به دفاع از ارزشهای پوچ دین حکومتی نمیداند. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
شرایط استراتژیک امکان داد که ارتش مصر برخلاف ارتش شاهنشاهی، نه در کنار «مردم» قرار گیرد، و نه از کودتا و تشکیل حکومت خیابانی حمایت به عمل آورد. ارتش مصر از تغییرات در چارچوب قانون حمایت کرد. و به گواهی تاریخ معاصر، نیروهای نظامی و امنیتی ایران همواره با این شیوه بیگانه بودهاند. البته اوپوزیسیون مصر هم برخلاف اوباش حوزه و بازار و چپنمایان جمکران در دریای توحش شناور نیست و مرگ را «ارزش» به شمار نمیآورد؛ اوپوزیسیون مصر متمدن است و روی به زندگی دارد. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
گروههای مخالف حسنی مبارک بر خلاف دارودستة «نهضت عاظادی» بجای براندازی و کودتا، و همکاری با اوباش خیابانی راه «مذاکره» را برگزیدند. به عبارت دیگر، آنچه در 22 بهمنماه 1389 در مصر به وقوع پیوست در تمامی ابعاد با کودتای 22 بهمن 1357 در کشورمان در تقابل قرار دارد. پیشتر هم گفتیم، رخداد 22 بهمن 1389 در کشور مصر، در واقع مرگ کودتای 22 بهمن 1357 بود. وقایع مصر پایههای حکومت مردهشویان را به لرزه در آورد، و ارتش ناتو در واکنش به همین تحولات سوریه و به ویژه لیبی را هدف قرار داده تا از طریق جنگافروزی مواضع از دست رفته را در سواحل مدیترانه بازپس گیرد. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
شاهدیم که ناتو علیرغم جنجال رسانهای موفق نشد به اهداف خود دست یابد. این تشکل جنایتکار با اعزام مزدور مسلح به سوریه و لیبی هر دو کشور را به آشوب کشاند، و همزمان نیز بساط بشردوستیاش را در رسانهها پهن کرد. میبینیم که در لیبی و سوریه مزدوران ارسالی ارتش ناتو به عنوان «مردم» و طرفداران دمکراسی معرفی شدند، حال آنکه «مردم» و نه تل موهومی به نام «مردم»، هرگز دست به «شورش مسلحانه» نمیزنند، چرا که مردمان کاروزندگی دارند، و اصولاً طرز استفاده از سلاحهای نظامی را هم نمیشناسند. از این مهمتر، برخلاف «عین سوم» شیعیان، مردم خواهان «شهادت» در راه «حق» نیستند. مردم عادی میخواهند در صلح و آرامش زندگی کنند و برای فرزندانشان زندگی بهتری فراهم آورند. به همین دلیل است که «نوروز» برای جنگافروزان ایجاد اشکال کرده؛ با نوروز نمیتوان سنگر حق و باطل پایهریزی کرد. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
گفته میشد، هر که با ما نیست با ما دشمن است <br />
<br />
<br />
گفتم آری، این سخن فرمودة اهریمن است <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
بله با توسل به نوروز نمیتوان دو قطب کاذب بر جامعه تحمیل کرد و به سرکوب و چپاول پرداخت! این است اشکال اساسی نوروز! نوروز در واقع «اوقات فراغت» انسان است. نوروز هیچکس را به دین خاصی دعوت نمیکند. هیچ پوششی به مناسبت نوروز به افراد تحمیل نمیشود؛ و ... و کوتاه سخن در برپائی و عدم برپائی جشن نوروز نیز همگان آزاداند. نوروز برخلاف مناسبتهای ادیان ابراهیمی، ارتباطی با توحش یهوه و ارادة «الله» و این جفنگیات ندارد؛ نوروز جشنی است «زمینی.» جشنی که برای نخستینبار و در گذشتههای زمانگریز نیاکان ما به شادی پدیدار شدن «فر ایزدی» جمشید شاه برپا کردند. ما با بزرگداشت نوروز در واقع «یاد» شادی نیاکانمان را گرامی میداریم، و از این طریق به صورت نمادین به آنان میپیوندیم. به عبارت دیگر جشن نوروز یادی است از شادی اسطورهای ساکنان فلات بلند ایران! آنروزها که خداوند هنوز «زن» را به سکوت وادار نکرده بود، و آن روزها که «می نوروزی» ایرانیان را به جشن جمشیدشاه میبرد. <br />
<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
من با سمند سرکش و جادوئی شراب <br />
<br />
<br />
تا بیکران عالم پندار رفتهام <br />
<br />
<br />
تا دشت پرستارة اندیشههای گرم <br />
<br />
<br />
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگی <br />
<br />
<br />
تا کوچه باغ خاطرههای گریزپا <br />
<br />
<br />
(فریدون مشیری)rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-9980129655897839162011-03-24T00:40:00.001-07:002011-03-24T00:40:33.880-07:00به یادِ کسرویبه یادِ کسروی<br />
فرستادهشده از سوی رحیم مجاور ویجویه در تاریخ ۸ - مهر - ۱۳۸۶ <br />
<br />
<br />
رحیم مجاور ویجو.یه_ هشتم مهرماه امسال برابر با یک سد و هفدهمین، زادروزِ زندهیاد ”احمد کسروی“ است.<br />
<br />
در باور من، کسروی نمونهی بارز یک روشنگر است، چراکه هیچ گاه هراسِ مبارزه با آنچه که تیرگی میپنداشت، به دل راه نداد و در فرجام نیز با دشنهی همان سیاهیها، هستیاش را بر سر آرمانش نهاد.<br />
<br />
شاید برای روشنفکرِ راستین در این سرزمینی که مزد گورکن از آزادیِ آدمی افزونتر است، دو ره بیش نیست. نخستین، راهِ کسرویوارانه است که تا پای جان و یک نفس باید با پلیدیها و پلشتیها بجنگی و جان بر سرِ مبارزه نهی. دو دیگر هدایتوار زیستن است که زخمهای زندگی روحت را همچون خوره، آهسته و در انزوا بخورد و بتراشد و هست تو را نیست سازد. در باور من، شوربختانه، جز این دو راه، برای روشنفکر راستین در این سرزمین سترون راهِ دیگری نیست.<br />
<br />
امروز برآنم که به یاد این پاکمرد آذربایجانی، دو جُستار، یکی از ”دکتر فرزین وحدت“ با نام ”بنبست تجدد در اندیشه ی کسروی“ و دیگری گفت و گو با ”دکتر حسن منصور“ با عنوان ”کسروی و تاریخ نگاری انتقادی“ در روزنامک بیاورم تا یادی از این زندهیاد در یک سد و هفدهمین زادروزش کرده باشیم.<br />
<br />
فرزین وحدت، دارای فوقدکترا در مطالعات خاورمیانه از دانشگاه هاروارد است و اکنون نیز استاد مطالعات خاورمیانه در همین دانشگاه است. پژوهشهای وحدت درباره ی تاریخ تکاپوهای اندیشهی ایرانیان در طی ۱۵۰ سال گذشته است. مقولهای که در سالهای اخیر به مثابه نوعی رویکرد به روانکاوی ذهنیت ایرانی بسیار گسترش یافته است. حسن منصور نیز اقتصاددان و استاد دانشگاه در بریتانیا است که پژوهش های ارزندهای دربارهی کسروی که همشهری او نیز هست، داشته است.<br />
<br />
<br />
بن بست تجدد در اندیشه احمد کسروی<br />
دکتر فرزین وحدت<br />
<br />
آراء احمد کسروی تأثیر قابل توجه ای بر گفتمان ملت گرایی در ایران داشته است. این تأثیر در روزگار ما نیز ادامه دارد. نوشته های گوناگون کسروی و شخصیت پیچیده و متحول او از زوایای بسیار مورد ارزیابی مورخان و محققان ایرانی و خارجی قرار گرفته است. برخی وی را نمونه بارز یک نظریه پرداز تجدد در ایران دانسته اند. برخی دیگر وی را بت شکنی (iconoclast) خطرناک شناخته اند که برآن بود تا بنیاد سنتگرایی را در ایران از ریشه برکند. از نظر برخی دیگر کسروی را باید تاریخ نگار بی همتای نهضت مشروطیت و از زمره معتقدان به هوّیت ملّی ایرانیان شمرد.۱ در واقع، می توان کسروی را مورخ عمده این نهضت و آشنا با آرمان ها و اهداف آن دانست. افزون براین، وی از نظریه پردازان معتقد به اتحاد و تمامیت ارضی ایران در دوران نابسامانی و پر هرج و مرجی بود که متعاقب انقلاب مشروطیت و به ویژه در جنگ جهانی بر کشور سایه افکند. باتوجه به موج تازه احساسات ملّی و گرایش به نوگرایی درایرانِ پس از انقلاب، مهمترین سویه گفتمان کسروی، بویژه در مراحل دیرینش، را باید در اختلاط جنبه های ملی گرایی آرمانی و فکر تجدد گرایی در اندیشه او جستجو کرد.<br />
<br />
با این همه، هنوز ارتباط اندیشه های کسروی با پدیده و گفتمانی که ما آن را تجدد می خوانیم، مورد بررسی دقیق و جامعی قرار نگرفته است.۲ هدف اصلی این نوشته بررسی اندیشه های کسروی در باره برخی مفاهیم مربوط به این پدیده است با توجه به به بنیادهای فلسفی و هستی شناسی اندیشه های اجتماعی-سیاسی وی. نگرش نامتعادل کسروی به تجدد در این بررسی مورد توجه خاص قرار دارد. نظر به این که اندیشه ها و آراء وی در فضای فکری دوران نابسامان پس از انقلاب مشروطیت نضج گرفته، نگاهی به آراء متفکران این دوران، به ویژه حسین کاظم زاده ایرانشهر، می تواند در روشن کردن برخی از گوشه های مبهم اندیشه های کسروی سودمند واقع شود. امّا، پیش از پرداختن به بحث اصلی بی فایده نیست اگر به نکاتی چند در باره پدیده تجدد اشاره کنیم.<br />
<br />
<br />
«ذهنیّت» و «کلیّت» در تجدد<br />
به اعتقاد هابرماس (Jurgen Habermas) هنجارهای دنیای جدید را بی تکیه بر اصل ذهنیت (subjectivity) – دربرابر«کلیت» (unitversality)- دشوار بتوان شناخت: «رکن اصلی جهان جدید آزادی ذهنیت است؛ این آزادی همه عناصر متشکله ذهن را در جایگاه راستین خود می نشاند».۳ هگل نیز در کتاب فلسفه حقوق خود با پرداختن به این مبحث و ضمن تأکید بر اصل خودگردانی (autonomy) انسان، ذهنیت را پایه و اساس موجودیت و هویت فرد ِدارای حقوق می شمرد. با توجه به این تعاریف، ذهنیت را به عنوان یکی از ارکان تجدد می توان دارای ویژگی هایی چون خودگردانی، خودخواستگی و خودآگاهی دانست.<br />
<br />
دراین دیدگاه، که ریشه در مکتب انسان گرایی دارد، انسان ها ،چه در شکل انفرادی و چه در جمع، عامل تعیین سرنوشت و زندگی خود به شمار می آیند و صاحب حق و توانائی تصرّف در محیط پیرامون خود اند. در این تعبیر، ذهنیت در همان حال که رابطه ای نزدیک با مقوله هایی چون حق، آزادی و اختیار، اراده، آگاهی، خرد، فردیت، دارد، قابل تقلیل به هیچ یک از آنها نیست.<br />
<br />
از ویژگی های اساسی ذهنیت این است که همزمان عامل رهایی و آزادی، از یکسو، و بستر سلطه جوئی و سلطه گری، از سوی دیگر، است. به سخن دیگر، “اندیشگر” دکارتی، یا ذهن انتزاعی مدرن، درعین آنکه منبع رهایی و بنیاد حقوق شهروندی به شمار می آید،۴ انگیزه تسلط برطبیعت و “غیر”است. به این ترتیب، ویژگی دیالیکتیکی تجدد در نیروی بالقوه آزادی بخش و در همان حال سلطه گر آن نهفته است. با فرادستی این بُعد سلطه گر، ذهنیتِ مدرنْ خردِ ناب را از طبیعت (چه طبیعت برونی، چه طبیعت درونی) منتزع می سازد و طبیعت را شیئی و “غیر”ی می انگارد که باید برآن سلطه راند. پیامد این فرایند اغلب تهی شدن جامعه ازعواطف هنرمندانه و گرایش به زیبائی، افراط در عقلانیت، افسون زدایی (disenchantment)گسترده فرهنگی و در نهایت امر از دست رفتن«معنا» در جامعه است. از همین روست که شماری از فلاسفه و منتقدان اجتماعی، از هگل تا هابرماس، کوشیده اند تا ذهنیت دنیای مدرن را با “غیر” خویش آشتی دهند. در واقع، هگل از نخستین کسانی بود که موفق شد این آشتی را در قالب یک تلفیق تحقق بخشد به این معنا که در عین تثبیت عنصر رهایی بخش ذهنیت، بُعدِ سلطه گر آنرا درحصار کلیّت مهار کند. در عرصه جامعه شناسی، تلفیق ذهنیت و کلیت را می توان به عنوان جمع بندی بین فرد و اجتماع و یا خاص و عام انگاشت و در عرصه فرهنگی آن را به صورت جمع بندی بین عقل و احساس، خرد و عاطفه، و دانش و تخیل بیان کرد. هماهنگ ساختن روح و جسم، ذهن و شیئی، و آگاهی و طبیعت وجهه دیگر این تلفیق است.۵<br />
<br />
همانگونه که آدرنو (Theodor Adorno) و هورک هایمر (Max Horkheimer) در آثار خود به تفصیل بیان کرده اند، جدایی میان دو رکن تجدد، یعنی ذهنیت و کلیّت، و گسترش جنبه های سلطه گرا و در پی آن بُعد «شئی انگاری» (reification) ذهنیت مدرن، درقرن نوزدهم و بیستم، منجر به پیدایش مکتب ها و پدیده هایی چون اثبات گرایی (positivism)، خردِ ابزارگرا، دیوان سالاری خودکامه، فاشیسم، و آنچه آنان «صنعت فرهنگ» (culture industry) خوانده اند، شده است. تازه ترین و شاید جامعترین کوشش برای تلفیق ذهنیت و کلیت، در سطح سیاسی-اجتماعی، را می توان در آثار هابرماس یافت. در این آثار وی کوشیده است تابنیاد متافیزیکی تجدّد را از ذهنیت صرف به میان-ذهنیت (inter-subjectivity)،در قالب نظریه «کُنش ارتباطی» (communicative action) منتقل سازد.۶ بدینسان، هرنوع اندیشه درباره حاکمیت ملی مدرن و دموکراتیک می تواند از نظریه میان- ذهنیت، که درآن فرد و گروه هر دو از اعتبار و شأنی یکسان برخوردارند مدد گیرد.<br />
<br />
به سخن دیگر، اصل ذهنیت، از سوئی، سبب پیدایش ایده آزادی و خودگردانی فردی و جمعی و از سوی دیگر، عامل تضعیف هنجارهای اخلاقی و سیاسی و رواج انواع سلطه گری بر «غیر» و نهایتاً از دست رفتن «معنا» در برخی از جوامع معاصر، شده است. از همین رو، بسیاری از متفکران کوشیده اند تا به طریقی این ذهن «جان زدوده» (disembodied)، منتزع، و خودمدار (self-same) را در قالب بزرگ تری گذارند و به آن «جان» دهند. ۷<br />
<br />
ایران نیز در راه پُرپیچ و خم خود به سوی تجدد، مانند بسیاری از جوامع دیگر در دو سده اخیر، غالباً از تلفیق مطلوب بین دو قطب مدرنیته بازمانده و در نتیجه به راه افراط و انحراف کشیده شده است. به عبارت دیگر، ایرانیان در قرن بیستم از سوئی اغلب به قطب اثبات گرایی و خردگرایی تندرو گرایش داشته و از توجه به عناصر احساسی فرهنگ غافل مانده اند. و از سوی دیگر، در واکنشی نسبت به افراط پیشین، به قطب مخالف گرویده و خود را غرق در احساسات (عموماً تصعید شده) کرده اند. در واقع، گاه این دو روند همزمان، امّا به گونه ای مجزا، جریان داشته است بی آن که کوششی برای تلفیق بین آنها انجام گیرد یا در نهایت ثمری به بار آید.<br />
<br />
با توجه به تجربه پرآشوب ایرانیان در دو دهه اخیر، گفتمان کسروی ممکن است در نظر برخی به عنوان یک نسخه اصیل ایرانی برای ورود به عرصه تجدد جلوه کند. اما، به دلیل خردگرایی افراطی کسروی و گرایش اش به قربانی کردن استقلال فرد در مسلخ مصلحت جمع به نظر می رسد که گفتمان وی تنها به بن بست دیگری در راه پیچاپیچ ایران بسوی تجدد ختم می شود.<br />
<br />
<br />
ایرانشهر و گفتمان ملت گرا<br />
همانگونه که نادر انتخابی به تفصیل توضیح داده، کاظم زاده ایرانشهر در روند گذار از گفتمان کمابیش دموکراتیک و لیبرال دوران مشروطه بر مقولاتی از قبیل ضرورت تکیه بر وحدت کشور و احیای هویت ملّی برمبنای افتخارات پیش از اسلام ایران، نقش اساسی ایفا کرد.۸ گرچه وی در نوشته هایش به مفاهیم و مقولات دیگر نیز پرداخت، امّا در این نوشته تنها به بررسی این بخش از آراء او که تأثیری قابل توجه براندیشه های کسروی داشته است بسنده می کنیم.<br />
<br />
حسین کاظم زاده (۱۸۴۴-۱۹۶۲) که بعدها نام مجله ایرانشهر را که خود در برلن منتشر می کرد به نام خانوادگی برگزید، در یک خانواده مذهبی در تبریز متولد شد. پدر و برادرش هر دو از پزشکان سنّتی بودند و خود وی نیز در جوانی برای آموختن دانش پزشکی جدید روانه استانبول شد. امّا دیری نگذشت که متأثّر از وقایع انقلاب مشروطه تغییر رأی داد و به فراگیری دانش حقوق در همان شهر و سپس علوم سیاسی و اجتماعی در بلژیک پرداخت. آن گاه عازم فرانسه شد و پس از اقامتی چند ساله در پاریس به انگلستان رفت و در شهر کمبریج به تدریس فارسی پرداخت. در سال ۱۹۱۵ راهی برلن شد، تا به مهاجران ایرانی، که برای سازماندهی یک نیروی نظامی به قصد بیرون راندن بیگانگان از ایران برنامه ریزی می کردند، ملحق شود. آنگاه به ایران رفت و پس از اقامتی کوتاه و شرکت در تلاش برای بیرون راندن اجنبیان از کشور، کاظم زاده بار دیگر به برلن بازگشت و از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۷ به انتشار مجله ایرانشهر همت گماشت. درسال ۱۹۳۶ برلن را ترک کرد و تا پایان عمر در سویس اقامت گزید و به تدریج ازجریانات و اندیشه های سیاسی واجتماعی وطن اش دور افتاد.۹<br />
<br />
همانگونه که اشاره رفت، حسین کاظم زاده را باید از پیشگامان نوعی ملتگرایی دانست که مبتنی بر اعتقاد به ارزش های دوران گذشته ایران بود. اما برخلاف بسیاری از دیگر ملت گرایان این دوره،گفتمان وی با مایه ای از «انتقاد» از غرب عجین شده بود. هرچه بردوران اقامتش در اروپا افزده میشد به جهان اروپائی و به ویژه آن چه «مادی گرائی» آن می نامید با دیدی انتقادی تر می نگریست. در مقاله ای که به سال ۱۹۲۶ در مجله اش انتشار داد، در عین آنکه به نقش اساسی روشنگری اروپا در تکوین حقوق بشر و آزادی فکر اذعان کرد، غلبه مادیات وجسمانیت و غربت از روحانیت و موهبت الهی در این «روشنگری» را به باد انتقاد کشید.۱۰ حتی پیش از این نیز ایرانشهر به درنده صفتی و منش سلطه گر تمدن جدید غرب سخت خرده گرفته و در باره این تمدن که «با سرنیزه و به بهای خون جوانان ایرانی» در شرف وارد شدن به ایران است، به هموطنان خود هشدار داده بود.۱۱<br />
<br />
بدینسان، دلزدگی ایرانشهر از “مادیگری” غرب وی را برآن داشت که به فکر چاره افتد و در آراء خویش قائل به نوعی دوگانگی بین روان و روح از یکسو، و جسم و جان از سوی دیگر شود. به اعتقاد وی «خطای ما ناشی از این است که نمی دانیم ما مرکب از روح و بدن هستیم و روح اصل است و بدن فرع، او آمر است و بدن مأمور و او مخدوم است و بدن خادم و لهذا همیشه برای تحصیل آمال و حظوظ جسم خود می کوشیم و سعادت را در آن می پنداریم و روح خودمان را بکلی فراموش می کنیم.»۱۲در همین زمینه، ایرانشهر موضوع «مراحل عروج» را پیش کشید و قائل به تکامل از مرحله جماد به مرحله نبات و از آنجا به مرحله حیوان شد. در باور او، پس از این مرحله است که درجه انسانیت حاصل می شود و پس ازآن انسان به ساحت روح (ملکوت) و سپس به مرحله قدرت(جبروت) می رسدو سرانجام به حیطه معنی یا لاهوت دست می یابد.۱۳<br />
<br />
امّا، از نظر ایرانشهر، تمدن جدید غربی در جهت خطا راه پیموده است. به اعتقاد او گرچه غرب نیروی عقلانی خود را اعتلا بخشیده و در این راه از دیگر ملت ها پیشی گرفته است، ولی بدان جهت که ازاین نیرو به ضدیت با سیر طبیعی «مراحل عروج» استفاده می کندو نیروی حیوانی خود را برای غارت و چیرگی برضعفا به کارمی برد، دست مقتدرمشیّت غرب راعقوبت می دهد وآن رادچارانقلابات و خونریزی می کند. از همین روست که در باور او برخی از دانشمندان غربی به اوضاع وخیم تمدن جدید پی برده اند و قصد آن دارند که آگاهی مردم خود را توسعه دهند و حتی برآن باورند که نابودی این تمدن امری ناگزیر می نماید.۱۴<br />
<br />
به این ترتیب، چنین به نظر می رسد که بنیان متافیزیکی ملت گرایی آرمانی ایرانشهر، که متشکل از دو عنصر جدا و کمابیش متضاد است، و در آن عنصر مادی را ارزشی چندان نیست، امکان ترکیب و تلفیق ذهنیت و کلیت را فراهم نمی آورد. افزون براین، شکی باقی نیست که در گفتمان وی ذهنیت فرد بایدقربانی مصلحت جمع شود. به عنوان نمونه، ایرانشهر در سال ۱۹۲۳، در مقاله ای چنین نوشت:<br />
<br />
هریک از افراد و طبقات و حتی فرقه های سیاسی یک ملت، نصب العین های مختلف و انفرادی می تواند داشته باشد چنانچه در تمام ملت های دیگر نیز این طور است ولی ملت ها علاوه بر نصب العین های فردی و خصوصی یک نصبالعین مشترک و عمومی یعنی اجتماعی و ملی دارند که برنصبالعین های فردی غالب و مستولی است و نصب العین های فردی درآن مستهلک می شوند و این همان است که ما از آن به «هدف آمال ملی» تعبیر می کنیم و همان هدف آمال ملی است که مقدرات ملت را اداره می کند. افراد یک ملت می توانند منافع و مقاصد شخصی مخالف با یکدیگر داشته باشند و همچنین مسلک های متضاد تعقیب بکنند، چنانچه اساساً همه جا این طور است ولی علاوه براین دارای یک هدف آمال ملی و نصب العین اجتماعی هستند که در مقابل آن تمایلات و آمال فردی معدوم می شود و به تحلیل می رود.۱۵<br />
<br />
ایرانشهر این مقاله را با این اندرز به ایرانیان که می بایست مانند پروانه، که خود را در شعله شمع فنا می کند، باشند و عشقی جز محبت به ملیت و ایرانیت ندانند، به پایان می برد.۱۶<br />
<br />
<br />
خردگرایی جان تهی و ملت گرایی<br />
تأثیر اندیشه ایرانشهر، پس از دوره انتقالی که منجر به تنگ شدن عرصه تفکر و تضعیف نهادهای دموکراتیک در ایران گشت، نسبتاً محدود ماند. امّا، اندیشه های کسروی تا به امروز تأثیری قابل ملاحظه در گفتمان هویت ملّی در ایران گذاشته است بیشتر از آن رو که این اندیشه ها دامنه ای بس گسترده داشت و شامل ملاحظات تازه و بحث انگیز در باره مسائل و مقولات گوناگون بود از جمله تاریخ نهضت مشروطیت و پایه گزاران و کوشندگان آزادیخواه آن. افزون براین، کسروی کمر همت بر آن بسته بود که نهاد تشیّع و در نهایت امر سنتگرایی در ایران را سست کند و بانی پدید آمدن یک ایران متجدّد براساس «پالایش» زبان فارسی شود. از این رو، رواست که وی را در زمره مهمترین نظریه پردازان تجدّد و ملتگرایی در قرن بیستم ایران به شمارآوریم.۱۷<br />
<br />
پیش از پرداختن به بررسی گفتمان کسروی در این باره، باید سخنی کوتاه در زمینه برخی از ویژگی های اوضاع سیاسی و فکری ایران و جهان در زمان تکوین اندیشه وی به میان آورد. دلزدگی و سرخوردگی از دموکراسی لیبرال در اروپا که به شکل روی آوردن به نظام های فاشیستی تجلی یافت و نیز افزایش نومیدی نسبت به استقرار و بقای سوسیالیزم دموکراتیک که با گسترش استالینیزم و بلشویکی شدن اندیشه و نهضت های چپ در سراسر جهان مشهود شده بود، نمی توانست در کشوری مانند ایران بدون تأثیر باشد. باتوجه به این واقعیت که آراء و گرایش های تازه فلسفی، سیاسی و اجتماعی با تأخیر به ایران و جوامع مشابه می رسند، آثار اولیه کسروی متأثر از گفتمان نهضت مشروطیت بود و از این نظر ریشه در دموکراسی لیبرال داشت، ولی درآثار بعدی خود، کسروی از مواضع نخستین خویش فاصله گرفت.<br />
<br />
وی در ورجاوند بنیاد که برای اولین بار درسال ۱۹۴۳ انتشار یافت و حاوی بسیاری از آرای فلسفی اوست، تجدد غربی را به دلائل گوناگون، به ویژه خشونت مستولی بر اروپا و خونریزی و ویرانی جنگ دوم، به شدت مورد انتقاد قرار داد. در نظر وی «جنبش دانش ها» و «پیشرفت» باعث خرابی و تباهی بسیار در زادگاه خود، یعنی اروپا، شده است:<br />
<br />
چیزی که هست، این جنبش[دانش ها] یا پیشرفت، به تنهایی هوده درستی نداده و نتوانستی داد و چنان که گفته ایم تا امروز بجای سود زیان از آنها برخاسته است. اروپا که گاهواره این جنبش است از روزی که دانش ها رواج یافته و افزارهای نوینی برای زندگانی–از ماشین های ریسندگی و بافندگی و دوزندگی و از راه آهن و تلگراف و تلفن و اتومبیل و هواپیما و رادیو و بسیار مانند اینها–به کار افتاده، زندگی رو به دشواری نهاده و روز به روز دشوار ترگردیده و تا بجایی رسیده که انبوهی از مردمان از دانش ها، بلکه از خود شهری گری بیزاری می جویند و در آرزوی آنند که به زندگانی ساده زمان بیابان گردی بازگردند. در اروپا باید یا جنگ باشد که ایمنی از میان برخیزد، و کشتارگاه ها بهر جوانان برپا گردد، و یا انبوهی از مردم هر کشوری بیکار باشند و راه روزی برویشان بسته باشد.۱۸<br />
<br />
کسروی مردی مذهبی به معنای متعارف کلمه نبود و در واقع به سبب حملاتش بر تشیع جان خود را باخت. با این حال، «مادّیگری و بی خدائی» را برنمی تابید و بر آن می تاخت.۱۹ همانند ایرانشهر، قایل به دوگانگی جان و روان بود. به اعتقاد او «روان» نماینده «فهم و اندیشه و خرد و آزرم و این گونه چیزهای بسیار ستوده» است و «جان» مظهر صفت های اهریمنی همچون، «هوس و آز و رشک و خشم و کینه و خودنمایی و برتری فروشی و چاپلوسی و ستمگری و دیگر خوی های ناستوده.»۲۰ افزون براین، روان و جان از این دیدگاه رویاروی یکدیگرند و همواره در حال کشاکش و از همین رو مانند دو کفه ترازو، هنگامی که یک طرف نیروی بیشتری بیابد، دیگری سست خواهدشد. فردی که روانش نیرومند و جانش تحت فرمان روان و خرد است، از صفات اهریمنی ایمن است و از هوس برحذر. برعکس، آن هنگام که جان مسلط می شود، صفات پست چیره می شوند و نیکی ها و راستی به دور.۲۱ و این داستان اروپا و غرب است که در آن جسم «جان» و مادّیگری چیره شده است:<br />
<br />
در اروپا چون دانش ها پیش رفت لغزش مادّیگری به میان آمد، و این لغزش یک گمراهی بزرگی گردیده، دنباله ها پیدا کرد. دانشمندان که جهان را جز همین دستگاه سترسای [محسوس] مادی نمی شناختند، آدمی را نیز جز همین تن و جان سترسانشماردند، و سرچشمه خواهاکها[آرزوها] و کناک های [اعمال] او را (همچون جانوران) خودخواهی دانسته او را ناگزیر از نبرد و کشاکش پنداشتند. به گمان آنان آدمی ناگزیر است که جز در پی سود و خوشی خود نباشد و با دیگران با نبرد و کشاکش زید.۲۲<br />
<br />
برای چیره شدن براین معضلات دنیای جدید و اصلاح فلاکت هایی که کسروی مسبب نهایی آنرا “مادّیگری”<br />
<br />
می دانست، وی به نوعی جهان بینی روی آورد که به فلسفه دادار باوری (Deism) غربی درسده های هفدهم و هجدهم شباهتی بسیار داشت. بدین سان، بخش نخستین ورجاوند بنیاد با این ادعا آغاز می شود که دنیا منظم وسازمان یافته است: «این جهان یک دستگاه درچیده وبسامانی است.» درواقع، چنین به نظر می آید که بنیاد جهان بینی کسروی براین دو اصل استوار است:<br />
<br />
جهانی است آراسته، نیازاک ها درآن بسیجیده می گردد و نمی آساید، هیچگاه رخنه نمی یابد. ما اگر گردش زمین و ستارگان را بیندیشیم، اگر در زایش آدمیان و جانوران نگریم، اگر رویش درخت ها و گیاه ها را بسنجیم، سراسر از روی سامانی است و هرچیزی جای خود را می دارد. دانش ها که آن همه پیشرفته و هرکدام زمینه بزرگی برای خود باز کرده بیش از همه گفتگو از سامان و آراستگی جهان می دارند، و هرچه پیشتر روند، بزرگی و آراستگی جهان روشن تر خواهد گردید.۲۳<br />
<br />
به مجرد آنکه کسروی مسئله نظم را پیش می آورد، به ناچار مفاهیم مرتبط با آن یعنی “معنی” و “مقصود” نیز مطرح می شود. بدون آنکه توضیح روشنی دراین باب ارائه کند، کسروی مدعی می شود که این جهان معنی و مقصودی معین دارد: «باید پذیرفت که یک خواستی [مقصودی] در میان است، یک خواست بزرگ و ارج داری. این چیزی است که ما می بینیم و در می یابیم، اگر آغاز و انجام جهان دانسته نیست نباید از اینها نیز چشم پوشیم.»۲۴ مفاهیمی چون نظم، معنی و مقصود در گفتمان کسروی مستلزم وجود عامل فعالی است که پیدایش جهان از اوست.۲۵ در نظر کسروی، نوع انسان بی گمان در رأس هرم خلقت قرار دارد، هرچند که اراده نهایی متعلق به آفریدگار است. از این رو، کسروی برای انسان نقش “جهانبان” قائل است و او را مدیر این دنیای منظّم مخلوقِ پروردگارمی شمرد:<br />
<br />
در این جهان که ماییم خدا آدمیان را جهانبان گردانیده. بدانسان که یک باغبان در باغ گیاهان هرزه را از ریشه کند و درخت ها را پیراید و گل های زیبا را بپرورد، آدمیان باید با زمین آن رفتار کنند. . . . این مایه سرافرازی است که خدا آدمی را در روی زمین جانشین خود گردانیده. مایه سرافرازی است که بخشی از کارهای خود را به او سپارده. این خود جایگاه والی برای آدمیان است.۲۶<br />
<br />
کاربرد دنیوی جهان بینی منتظم کسروی را می باید در دین و مقوله های مربوط به آن چون نظم و همبستگی اجتماعی جستجو کرد. از این رو، با همه شهرتی که وی به بت شکنی و دشمنی با دین یافته، دین را جزء لازم همبستگی اجتماعی به شمار می آورد: «بسیاری به دین نیازی نمی بینند. ولی نیاز بسیار هست. دین شاهراه زندگانی است، اگر نباشد مردمان هر گروهی راه دیگری گرفته گمراه گردند و از هم پراکنند، اگر ]دین[ نباشد هرکسی سود خود جوید و کشاکش پدید آید و رشته باهمی گسیخته گردد.»۲۷<br />
<br />
وسواس افراطی کسروی درمورد نظم و همبستگی اجتماعی، که به گمان وی به بهترین وجه در دین متجلی می شود، به تدوین یک نوع خردگرایی مذهب وار و بنیادگرایانه انجامید که درآن «خرد» به معنی نظم اهمیت و اعتباری فراوان می یابد. از همین رو، سبب اصلی مقابله و دشمنی کسروی با برخی تجلیات فرهنگ ایرانی را -که از دیدگاه وی در تضاد با این «خردگرایی» و نظم اند- می باید در این پدیده جستجو کرد. وی با عزمی که زبانزد همگان است به دشمنی با عناصری از ادب و فرهنگ و فلسفه ایران، از جمله عرفان، شهود، تغزل و سرمستی، به این دلیل پرداخت که با «خردگرائی» افراطی وی در تضاد بودند. در چنین دنیای "افسون زدایی" شده ای که کسروی خواهان برپایی آن بود، حتی جایی برای نیروی تصور و یا آنچه او «پندار» می نامید وجود نداشت:<br />
<br />
پندار یکی از نیروهای پست آدمیان است، یکی از آسیب های جهان است. این همه گمراهی ها بیش از همه از پندار برخاسته. باید هیچگاه پی آن را نگرفت. هیچگاه چیزی را از پندار خود به مردم نیاموخت. . . . گفته ایم و باز می گوییم: دانش ها بهرکجا رفت باید از پی اش رفت و بهر هوده ای رسید باید پذیرفت. . . . اینها--این پیروی از پندار و گمان و سخنرانی از چیزهای راه بسته مردم را به گمراهی کشانیدن است. باخدا دشمنی ورزیدن است. به کسانی که ازاین راه می آیند باید کهرایید[نهی کرد] که اگر بازنگشتند و پافشاردند سزاشان کشتن خواهد بود.۲۸<br />
<br />
مشکل بتوان تردید کرد که در چنین جهان بینی منظمی که کسروی به هواداری اش برخاست، فضای چندانی برای رشد ذهن مستقل و خودگردان، و در نهایت برای میان-ذهنیتی که متکی به ترکیبی از اراده آحاد و افراد جامعه است، باقی نمی ماند.<br />
<br />
از همین روست که کسروی، مانند بسیاری دیگر از اثبات گرایان، چه در غرب و چه در شرق، ذهنیت انسان متجدد را به یک نوع «عمران زدگی»(developmentalism) فاوستی تنزل می دهد:<br />
<br />
خدا آدمیان را آفریده و این زمین را به آنان سپارده. سپارده که بپیرایند و بیارایند و آبادش گردانند. سپارده که شهرها از کوچک و بزرگ بنیاد گذارند، باغ ها و کشتزارها پدید آورند، آب ها روان گردانند، راه ها بسازند، با بیماری ها و بدی ها در نبردباشند. سپارده که جانوران سودمند یا بی آزار را از چرا و پرا بپرورند و جانوران بد نهاد و زیانمند را از گزا و خزا و درّا و هرگونه که هست از میان بردارند. سپارده که به آسایش و خرسندی زیند و نیروهای خدادادی خود را در آبادی و نیکی جهان به کار برند و همواره رو به پیشرفت باشند۲۹.<br />
<br />
در اندیشه کسروی، امّا، مسائل اجتماعی، بخصوص آنجا که پای حقوق شهروندی در میان است، از پیچیدگی بیشتری برخوردارند. در نوشته های گوناگون وی، از آن دوره که مربوط به تاریخ مشروطیت می شود، تا آخرین نوشته های وی در در اندیشه کسروی، امّا، مسائل اجتماعی، بخصوص آنجا که پای حقوق شهروندی در میان است، از پیچیدگی بیشتری برخوردارند. در نوشته های گوناگون وی، از آن دوره که مربوط به تاریخ مشروطیت می شود، تا آخرین نوشته های وی در دهه ۱۹۴۰، کسروی مدافع بسیاری از حقوق دمکراتیک شهروندان و برخی آزادی ها بود. برای مثال، سالی پیش از آن که کشته شود در مقاله «امروز چاره چیست؟» وی حکومت مشروطه را به عنوان بهترین شکل حکومت معرفی کرد.۳۰<br />
<br />
مهم تر آنکه وی در همان مقاله بر این واقعیت تأکید گذاشت که مشروطیت تنها با تدوین قانون و تشکیل پارلمان شکل نمی گیرد بلکه تحققش نیازمند عنصر دیگری نیز هست: «مشروطه تنها بودن قانون و مجلس شورا نیست. مشروطه به یک معنی عالی تر دیگری است. مشروطه معنایش آن است که یک توده می خواهد خودش کارهای خود را اداره کند. می خواهد کسی به او فرمان نراند.» ۳۱ در این جا نیز، با همه تأکید بر حقوق دمکراتیک، آنچه وی در نظر دارد مصلحت و ذهنیت «جمع» است، و به تصریح یا تلویح اصرار می ورزد که ذهنیت فردی نقشی در نظام دموکراتیک و حقوق شهروندی ندارد.<br />
<br />
گرایش کسروی به محروم کردن فرد از حقوق شهروندی ریشه در فلسفه او در باره جامعه دارد. وی بنیاد جامعه را همسان بنیاد خانواده می انگارد، که درآن ذهنیت فرد محکوم به شکست و تسلیم در برابر ذهنیت جمع است.۳۲ کسروی معادل همین اندیشه را به صورت دیگری در صفحات دیگر ورجاوند بنیاد، آنگاه که درباره وجوب ایدئولوژی برای “توده ها” سخن می گوید به میان می آورد:<br />
<br />
آدمیان چون با هم می زیند و سود و زیانشان بهم بسته است ناچار باید راهی باشد که همگی پیروی کنند و مرز خود شناسند، و اگر نباشد هرکسی سود خود جوید و کشاکش پدید آید و رشته باهمی گسیخته گردد. این چیزی است که در خورد چون و چرا نیست. شما اگر دبستانی بنیاد نهید یا انجمنی برپا کنید ناچار باشید دستوری بهر آن نویسید. پس چگونه تواند بود که صد میلیون ها مردمان با هم زیند و به یک دستوری یا راهی نیاز ندارند. بی گمان باید راهی باشد. اکنون سخن در آن است که آیا خود مردمان آن راه را توانند گذاشت؟ باید گفت: نتوانند گذاشت. مردمان اگرنیک وبد وسود وزیان را شناختندی به راهچه نیازافتادی، وچون نمی شناسند، پیداست که خود راهی نیز نتوانند گذاشت.۳۳<br />
<br />
بی شک، نامعقول ترین بخش آراء و اندیشه های سیاسی- فلسفی کسروی را باید گفتار وی در باره حقوق زنان دانست. هرچند وی هوادار برخی از آزادی ها و حقوق زنان، از قبیل آزادی در تحصیل و حق رأی دادن بود، ولی اساساً زنان را به صورت شهروندان طبقه دوم می دید که خداوند آنان را برای پرورش فرزندان ونگهداری آنان برای مردان آفریده است.۳۴ ازاینرو، وی منکربرابری زنان ومردان بود و اعتقادداشت که «نمایندگی درپارلمان و داوری در دادگاه و وزیری و فرماندهی سپاه و این گونه چیزها کارزن ها نیست.»۳۵ می توان گفت که باور به ساختار مردسالاری و انکار حقوق زنان در گفتمان کسروی، مانند بسیاری دیگر از گفتمان های “ملتگرا”، ریشه در اعتقاد به حقوق «توده» و «ملت» به عنوان یک موجود جمعیِ، اشتراکی و مرد-محور دارد. و از این قرار است که کسروی “پرستش” میهن را برای تک تک ایرانیان امری واجب می شمارد.۳۶<br />
<br />
<br />
فشرده سخن<br />
گفتمان کسروی در مجموع اهمیتی شایان توجه در تاریخ اندیشه اجتماعی و سیاسی ایران در قرن بیستم داشته است. شاید بتوان گفت که اندیشه های او چون پلی راه عبور بسیاری از جوانان اسلام گرا را در دهه های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ به سوی ایدئولوژی های عُرفی چون سوسیالیزم و مارکسیزم هموار کرد.۳۷ با توجه به گستردگی بحث های عمومی و کنکاش های اندیشورانه در ایران پس از انقلاب اسلامی، گفتمان کسروی می تواند، اگر نه یکسره مبنای تقلید، دست کم منبع الهامی برای واکنش های شدید علیه «خردستیزی» در دو دهه و اند اخیر باشد. در واقع، گفتمان کسروی را باید اقتباسی – و آن هم اقتباسی مبتکرانه که اصیل می نماید- از یکی از عناصر اصلی تجدد، یعنی ذهنیت، نامید. با این همه، این عنصر اصلی در اندیشه وی وزنی بیش از حد یافته و در نتیجه سبب نفی رکن دیگر تجدد، یعنی «کلیت،» و، در نهایت امر، تجدد به طور کلی شده است. خردِ جان تهی و صوری گفتمان کسروی و همچنین آن گروه از نظریه پردازان معاصر که خواسته و یا ناخواسته راه وی را دنبال می کنند، به احتمال بسیار تنها راه گشا به سوی خودکامگی و فرد تک بُعدی و تکنوکراتیک خواهد بود. به سخن دیگر، این راه به ایجاد شرایط مساعد به پیدایش میان-ذهنیتی نخواهد انجامید که بر بنیادش بتوان حقوق شهروندی را برای مردم ایران در یک جامعه مدنی استوار ساخت.۳۸<br />
<br />
——————-<br />
<br />
پانوشت ها:<br />
<br />
۱. ن. ک. به:<br />
<br />
Ervand Abrahamian, “Kasravi: The Integrartive Nationalist of Iran,” In Elie Kedourie and Sylvia Haim, eds-, Toward a ModernIran: Studies in Thought, Politics, and Society, London, Frank Cass, ۱۹۸۰.<br />
<br />
۲. با همه اهمیت آراء کسروی در تاریخ معاصر ایران، به نظر نمی رسد که این آراء تا کنون مورد تجزیه و تحلیل دقیق و جامعی قرار گرفته باشند. برای پژوهش تازه ای در باره کسروی و نهضت مشروطیت ن. ک. به: سهراب یزدانی، کسروی و تاریخ مشروطه ایران، تهران، نشر نی، ۱۳۷۶.<br />
<br />
۳. ن. ک. به:<br />
<br />
G.W. F. Hegel, Hegel’s Philosophy of Right, Oxford, Oxford Univesity Press, ۱۹۷۶ P.286, cited in Jurgen Habermas, OnPhilosophical Discourse of Modernity: Twelve Lectures, Cambridge, MIT Press,1987, P.61.<br />
<br />
4. برای تحلیلی از مفهوم ذهنیت به عنوان بنیاد حقوق شهروندی، ن: ک. به<br />
<br />
Alain Tourane, What is Democracy? ,Boulder, Westview1998.<br />
<br />
5. دربا,ه ارتباط دیالکتیک بین دو مقوله ذهنیت و کلیت و کوشش هگل برای تلفیق آن دو، ن. ک. به:<br />
<br />
Charles Taylor, Hegel and Modern Society , Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۷۶; Lawrence E. Cahoone, The Dilemma of Modernity: Philosophy, Culture and anti-Culture, Albany, State University of New York Press, ۱۹۸۷; David Kolb, The Critique of Pure Modernity: Hegel, Heiddeger and After, Chicago, University of Chicago Press, ۱۹۸۶; and Fred Dallmayr, G. W. F. Hegel: Modernity and Politics, Newbury Park, CA, Sage, ۱۹۹۳.<br />
<br />
۶. ن. ک. به:<br />
<br />
Jurgen Habrmas, The Theory of Communicative Action, Vol. ۱. Reason and The Rationalization of Society, Boston, Beacon Press, 1981;______, The Theory of Communicative Action. Vol. ۲. Lifeworld and the System; Critique of Functionalist Reason, Boston, Beacon Press, ۱۹۸۴.<br />
<br />
۷. برای آگاهی بیشتر از بحث های مربوطه به تلاش برای مهار کردن ذهن لجام گسیخته دوران تجدد ود ر عین حال تثبیت آزادی برخاسته از ذهنیت[۴F] ن. ک. به:<br />
<br />
Seyla Benhabib, Critique , Norm and Utopia, New York, Columbia University Press,1986; _____, Situating the Self: Gender,Community and Postmodernism in Contemporary Ethics, New York, Routledge, 1992.<br />
<br />
8. نادر انتخابی، «ناسیونالیسم و فرهنگ سیاسی ایران»، ایران نامه، ش۲، بهار ۱۳۷۲.<br />
<br />
۹. برای آگاهی بیشتر از شرح حال ایرانشهر ن. ک. به: کاظم ایرانشهر، آثار و احوال ایرانشهر، تهران، اقبال، ۱۳۶۳.<br />
<br />
.۱۰ حسین کاظم زاده ایرانشهر، “آینده بشر«، ایرانشهر (برلن)، ش۴، جون ۱۹۲۶.<br />
<br />
۱۱. حسین کاظم زاده ایرانشهر، «معارف و ارکان سه گانه آن»، ایرانشهر (برلن)، ش۸، آوریل ۱۹۲۴، ص۴۴۹. ۱۲. حسین کاظم زاده ایرانشهر، رهبر نژاد نو، تهران، اقبال، ۱۳۳۵، ص۲۴.<br />
<br />
۱۳. همانجا.<br />
<br />
۱۴. همان، صص۵۱-۵۲.<br />
<br />
۱۵. حسین کاظم زاده ایرانشهر، «معارف و معارف پروران ایران»، ایرانشهر (برلن)، ش۲، اکتبر ۱۹۲۳، صص ۶۷-۶۸.<br />
<br />
۱۶. همان، ص۷۶.<br />
<br />
۱۷. در شرح احوال کسروی ن. ک. به: احمد کسروی، زندگی من (بدون محل چاپ) ۱۳۳۹.<br />
<br />
۱۸. احمد کسروی، ورجاوند بنیاد، تهران، علمی، ۱۳۴۰، صص ۸۶-۸۷.<br />
<br />
۱۹. احمد کسروی، شیعه گری، کالیفرنیا، توکا (بدون تاریخ) ص ۷۹.<br />
<br />
۲۰. کسروی، ورجاوند بنیاد، ص۳۱.<br />
<br />
۲۱. همان، ص ۳۲.<br />
<br />
۲۲. همان، ص ۳۷<br />
<br />
۲۳. همان، ص ۳.<br />
<br />
۲۴. همان، ص ۵.<br />
<br />
۲۵. همان، ص ۸.<br />
<br />
۲۶. همان، صص ۲۴-۲۵.<br />
<br />
۲۷. همان، ص ۷۵.<br />
<br />
۲۸. همان، صص ۱۶۴-۶۵.<br />
<br />
۲۹. همان، ص ۲۲.<br />
<br />
۳۰. احمد کسروی، امروز چاره چیست؟ کالیفرنیا، توکا (بدون تاریخ)، ص ۵۱.<br />
<br />
۳۱. همان، ص ۴۱.<br />
<br />
۳۲. کسروی، ورجاوند بنیاد، ص ۴۵.<br />
<br />
۳۳. همان، ص ۷۶.<br />
<br />
۳۴. کسروی، امروز چاره چیست؟ صص-۵۵ ۵۴.<br />
<br />
۳۵. احمد کسروی، خواهران و دختران ما، بتزدا(مریلند)کتابفروشی ایران، ۱۹۹۴، ص ۳۵.<br />
<br />
۳۶. همان، ص ۱۲۶.<br />
<br />
۳۷. ن. ک. به:<br />
<br />
Hamid Dabashi, Theology of Discontent: The Ideological Foundation of the Islamic Revolution in Iran, New York, New YorkUniversity Press, ۱۹۹۳, P. ۶۴.<br />
<br />
۳۸. هرچند به نظر می رسد که تاکنون پژوهشی جامع در باره اندیشه های کسروی انجام نگرفته است، معهذا، گفتمان وی برای بسیاری از ایرانیان به نوعی منبع الهام برای نوگرایی تبدیل شده. به عنوان نمونه ن. ک. به:<br />
<br />
Asghar Fathi, “Ahmad Kasravi and Seyyed Jamal Vaez on Constitutionalism in Iran,” Middle Eastern Studies, ۹۲: ۴ (October1993); and Idem; “Kasravi’ Views on Writers and Journalists: A Study in the Sociolgy of Modernization,” Iranian Studies, ۴۱: ۲(Spring ۱۹۸۶<br />
<br />
منبع این نوشته، ویژه نامه ی کسروی فصل نامه ی ایران نامه است.<br />
<br />
—-<br />
<br />
نام احمد کسروی با تاریخ مشروطه و تاریخنگاری مدرن درهم آمیخته است. به جرأت میتوان گفت؛ نگاه ایدئولوژیک به تاریخ و به این مقطع از سرگذشت ایران و تدوین تاریخ گزینشی و در خدمت اهداف سیاسی، که دهههائی در بازار “روشنفکری” ایران کالای رایج بود، هرگز نتوانست از سد آثاری که کسروی درباره ی تاریخ انقلاب مشروطه تدوین کرد و برجای گذاشت، عبور کند. آثار وی هنوز تا امروز ـ که به تدریج به تاریخهای تدوین شده ی علمی و امانتدارانه درباره ی عصر بیداری ایرانیان افزوده میشود ـ برای نسلهای خسته و دلزده از چنین نگرشی به تاریخ و تاریخنگاری، بهترین مقدمه و مطمئنترین مدخل برای کسب آشنائی با رویدادهای مهم، حلقههای پیوند حوادث، نقش شخصیتها و نگاه انتقادی به آنها، در دوره ی انقلاب مشروطه است. علاوه بر این ادامه ی زندگی اجتماعی احمد کسروی و سهم وی در شکل گیری نظمنوین اداری در دوره ی رضاشاه، دیدگاههای انتقادی وی در مقابل رویدادها و شخصیتهای این دوره و حتی مرگ وی اسناد مهم و معتبری هستند، برای پژوهش دقیقتر درباره ی تاریخ معاصر ایران و شناخت نیروهای اجتماعی و افکارشان که بعدها صحنهگردان حوادث مهم کشور شدند. درباره ی جنبههائی از برجستگیهای شخصیت اجتماعی و افکار احمد کسروی، این وجدان بیدار روشنفکری تاریخ معاصر ایران، با دکترحسن منصور که دورهای را صرف مطالعات گسترده در مورد زندگی و آثار وی نموده است، به گفت و گو نشستیم.<br />
<br />
<br />
کسروی و تاریخ نگاری انتقادی<br />
گفت و گوی تلاش با دکتر حسن منصور<br />
<br />
تلاش ـ ذهن فعال و دید دقیقِ سیداحمد کسروی تبریزی را به جامعه از نوجوانی او میتوان نشان داد و پی گرفت. چه عاملی سبب شد تا کسروی که در آغاز جنبش مشروطه نوجوانی بیش نبود با وجود مخالفت خانواده به هواداری از مشروطه برخیزد؟<br />
دکتر منصور ـ احمد کسروی از یک خانواده روحانی و بازاری برخاسته است: پدر بزرگ وی امام جماعت مسجد هکماوار تبریز است و پدر او به کسب و کار میپردازد. خود او نیز تحصیلات اولیه را تا ملائی و نشستن بجای پدر بزرگ در مکتبخانهها طی میکند و پس از فوت پدربزرگ، پیشنماز مسجد هکماوار میشود. گرایش اولیه او به اندیشه مشروطیت، بیش از آنکه ثمره ی آگاهی او از مشروطیت باشد ناشی از واکنش اوست به عقبماندگی و استبداد. او پیش از آنکه با اندیشههای مشروطیت آشنائی پیدا کند، تبلور و تجسد پسماندگی را در دو نهاد کهن روحانیت و بازار سنتی تجربه کرده و دریافته است. ترک مقام پیشنمازی مسجد هکماوار و روی آوردن به مدرسه آمریکائی تبریز، خود از این گریز نشان دارد. او که مکتبخانه و درس حوزوی را بدقت خوانده است وقتی به ارزیابی خود مینشیند ثمره ی این دوره را “دانشزیانمند” و یا “دانش بیهوده” مینامد و برآنست که فرسودن ذهن با این آموختهها به تباهی شخصیت (به ناتوانی خرد و روان) میانجامد.<br />
<br />
<br />
تلاش ـ کسروی همانند دیگر مردان بزرگ، خودساخته بود. با وجود دشواری زندگی و فراهم نبودن تحصیل و آموزش در آن دوران، بخودآموزی همت گماشت و زبان های انگلیسی، ارمنی و اسپرانتو را آموخت. اندک زبان عربی را نیز که در مکتب آموخته بود با مطالعه روزنامههای چاپ لبنان تقویت کرد. در جوانی مدتی را در قفقاز بسر برد و کم و بیش با اندیشههای روشنفکران و آزادیخواهان آن دیار آشنا گشت. چه زمینه ذهنی در او بود که مانع از گرایش او بسوی جریانهای سیاسی چپ که در آنزمان در قفقاز فعالیت شدید داشتند، شد؟ اصولاً تأثیر کدامیک از این دریچهها (مطبوعات لبنان یا جو سیاسی قفقاز) بر او بیشتر بود؟<br />
دکتر منصور ـ کسروی به شش زبان تسلط دارد؛ فارسی، ترکی، عربی، اسپرانتو، انگلیسی و پهلوی را خوب میداند. وی با ارمنی و سانسکریت هم آشناست. بعلاوه به چند نیمزبان و لهجه نیز مسلط است: گیلک و مازندرانی را میشناسد به لهجههائی از ترکی و عربی نیز آشناست. شادروان کهنموئی که از قرآنیان بنام تبریز و از منتقدان بزرگوار کسروی بود، روزی به صاحب این قلم گفت؛ من وقتی از قلم کسروی خواندم که “من، تازی را چنان بنویسم که فارسی را” با خود گفتم کسروی برای نخستینبار گزافهگوئی کرده است چون باور کردنی نمیدانستم که کسی در ایران عربی را با چنان تبحری بنویسد که کسروی فارسی را مینوشت. لیکن وقتی کتاب “التشیع و الشیعه” را بخامه کسروی خواندم باورم شد و در شگفت شدم. دانستنی است که کسروی زباندانی را سودمند میداند ولی زبانشناسی را که یکی از زمینههای تخصصی خود اوست جزو “دانشهای بیهوده” میشمارد!<br />
<br />
و اما برخورد کسروی با اندیشههای چپ و سوسیالدموکراسی، برخورد بیواسطه نیست. مثلا، من هیچ قرینهای بدست نیاوردهام که کسروی اصل آثار فلاسفه بزرگ سدههای هفدهم تا نوزدهم نظیر توماس هابس، جان لاک، یا سیسموندی و پرودن و یا مارکس و حتی لنین را خوانده باشد. آشنائی وی با این اندیشهها بواسطه آثار آخوندزاده و سلطانزاده و بعدها دکتر ارانی و جریان چپ ایرانی است. جدل کسروی با دکتر ارانی در کتاب “در پیرامون روان” و گفتار او درباره لنین در کتاب “در پیرامون انقلاب” نشان از آن دارد که کسروی خود را از مراجعه به امهات اندیشههائی که کسان نامبرده خود را نماینده آن معرفی میکنند، بینیاز میداند. این عیب کسروی را، حسن بزرگ او که اندیشیدن و انتقادی اندیشیدن است جبران میکند و به سائقه این اندیشیدن است که وی مشروطه را “بهترین شکل حکومت” مییابد.<br />
<br />
<br />
تلاش ـ آثار احمد کسروی در باره انقلاب مشروطه تا امروز هنوز از بهترین منابع مهم تاریخ این رویداد بزرگ محسوب میشود. حساب این امر را باید بپای حضور مستقیم خود وی و نظارت دقیق بر جریان حوادث انقلاب مشروطه گذاشت، که به آثار وی خصلت “تاریخ دست اول” میبخشد، یا اینکه آنرا باید بپای تاریخنگاری غیر ایدئولوژیک و امانتدارانه ی وی در نقل رویدادها نوشت؟<br />
دکتر منصور ـ برخی از مشخصههای کسروی، او را بصورت منحصر بفرد در میآورد و از این جمله است انتقادی اندیشیدن و پذیرفتن نتایجی که از این نوع اندیشیدن بدست میآیند؛ بیتکلف سخن گفتن، و باور اصولی به اینکه زبان باید وسیله ابراز معنا باشد و معنی هم باید سودمند باشد والا نباید بیهوده سخن گفت و قلم فرسود. خود او در این باب میگوید “زبان باید در میانه نهناید” یعنی خود زبان نباید حایل معنی شود پس باید بدور از تکلف و لفاظی گفت و نوشت. سوم اینکه، کسروی معمولا پیش از داوری در باره اشخاص و حوادث، “اجتهاد” میکند و حاضر نیست یافتههای خود را بخاطر خوشایند و بدآیندها عوض کند. بنابراین در روایت آنچه که دیده و شنیده، بیرحمانه صادق است. یکی از اعضای با هماد آزادگان ـ حزب کسروی ـ که شاهد نگارش تاریخ مشروطیت ایران بوده است به من تعریف کرد که وقتی این تاریخ را در دست نگارش داشت، بسیاری از کسان، به او مراجعه میکردند تا بنحوی داوری کسروی در باره برخی شخصیتهای نزدیک به خود را تحتتاثیر قرار دهند و کسروی تا متوجه غرضورزی این کسان میشد چهره درهم میکشید و میگفت “ما را به آموزگار نیازی نیست” و عذر آنان را میخواست. این حقیقت پژوهی پروسواس کسروی موجب شده است که تاریخنگاری او از صلابت و استواری برخوردار باشد و هنوز پس از گذشت بیش از نیم قرن، نمونه وقایعنگاری شرافتمندانه شمرده شود.<br />
<br />
<br />
تلاش ـ کسروی در سالهای پس از سوم اسفند ۱۲۹۹ از برنامههای رضاخان سردارسپه و بعداً رضاشاه حمایت کرد. سردارسپه و رئیس دولت وقت در دوره حکمرانی خزعل در خوزستان، کسروی را به ریاست عدلیه این منطقه ایران منصوب نمود. کسروی همانگونه که پیشتر در آذربایجان با اقدامات شیخمحمد خیابانی به مخالفت برخاسته بود، با خزعل هم به مقابله برخاست. اما علیرغم این پیشینه ی شغلی و سابقه حمایت و همرائی، رضاشاه برای ایجاد دادگستری نوین علیاکبر داور را برگزید. سبب عدم گزینش کسروی چه بود، نداشتن تحصیلات عالی و ناآشنائی با نظام قضائی اروپائی یا انتقادهای تند وی از روحانیت و عقایدشان. چه در آستانه چنین کار بزرگی یعنی بهمریختن بنیاد نهاد کهنه عدلیه بعنوان یکی از پایگاههای سنتی روحانیت انتخاب کسروی به این مقام میتوانست موجب دمیدن به آتش تحریک و مخالفت بیشتر این قشر گردد؟<br />
دکتر منصور ـ کسروی رضاخان و سپس رضاشاه را راه گذار ایران از پسافتادگی به دوران تجدد میشناسد. وی بارها از اقداماتی نظیر دائر کردن سرشماری، شناسنامه، مدارس جدید، دادگسترینو، ایجاد دانشگاه، برچیدن ملوکالطوایفی، آزادی زنان و دیگر اقدامات عمرانی رضاشاه پشتیبانی کرده است. با وجود این، استقلال فکری کسروی مانع از آنست پشتیبانی خود را بدور از نقد و بدون قید و شرط انجام دهد. وی در نوشتههائی چون “افسران ما”، “در پیرامون دادگستری”، “در پیرامون ادبیات”، “در پیرامون شعر و شاعری” نشان داده است که به برخی جریانها و شخصیتهای پیرامون رضاشاه خوشبین نیست و آنان را جزو “کمپانی خیانت” میشناسد. با کمال شگفتی، یکی از همین شخصیتها، داور، بنیانگذار دادگستری مدرن است. وی بارها در باره داور و هژیر و فروغی و حکمت به تندی داوری کرده و آنان را مامور تخریب اقدامات اصلاحی رضاشاه شناسانده است. انتقاد کسروی، تنها به اطرافیان رضاشاه محدود نمیشود. در مورد زمینهای قزوین، که کسروی پرونده آنها را به جریان انداخت و به محکومیت رضاشاه حکم داد و پیش از ابراز حکم، اجرائیات را بهمراه خود به قزوین برد و اسناد مالکیت را بنام روستائیان صادر کرد و پس از بازگشت از اجرای حکم، به علنی کردن آن پرداخت، خود رضاشاه مورد انتقاد مستقیم کسروی است و میگوید اگر رضاشاه خواستار اجرای قانون در کشور است، باید اجرای آنرا از خود آغاز کند. در واقع اعزام کسروی به خوزستان که به درگیری وی با شیخخزعل میانجامد، اگر بخشی بخاطر استواری کسروی و عزم راسخ اوست، بخش دیگرش بخاطر دور کردن او از مدعیالعمومی و حرفه ی وکالت دادگستری است. ولی همین بخش از ماموریت کسروی، جدا از انگیزههای اعزام او، خود فصل درخشانی از تاریخ زندگانی اوست. وی در این مدت قریب به دوسال، هم به ایرانی ماندن خوزستان کوشید و با خزعل انگلیسی درافتاد، هم در صدد اجرای قانون و تقویت نهاد دادگستری برآمد، و هم کتاب تاریخ پانصدساله خوزستان را ترجمه کرد.<br />
<br />
دوری کسروی از دادگستری مدرن، زیان جبرانناپذیری به دادگستری مدرن است. معروف است وقتی دادگستری حکم انتظار خدمت کسروی را به او میفرستد که آقای کسروی شما از این پس منتظر خدمت میشوید در ذیل حکم مینویسد “از این پس خدمت منتظر کسروی باشد”.<br />
<br />
<br />
تلاش ـ داور به توصیه تیمورتاش، کسروی را به منصب مدعیالعمومی یا دادستانی تهران برگزید. روش کسروی مورد پسند دستگاه نبود و بعد از زمانی کوتاه او را به شهرستانها فرستادند. کسروی پس از چندی از دادگستری کناره گرفت و به وکالت دادگستری روی آورد. مدتی بعد تیمور تاش به کسروی پیشنهاد میکند، عضو “حزب ایران نو” شود و به منظور مبارزه با آخوندها، دادستانی اصفهان را برعهده گیرد. کسروی از قبول این پیشنهاد سرباز میزند. زمانی را نیز به تدریس تاریخ در دانشگاه تهران و دانشکده افسری گذراند و چون واگذاری عنوان استادی را مشروط به عدول از پارهای نظراتش در باره شعر و شاعری نمودند، سرباز زد و از دانشگاه کناره گرفت. علیرغم اختلاف نظر در برنامههای اصلاحی دولت و ناکافی دانستن آنها و علیرغم کنارهگیریهای مکرر از مقامهای دولتی و ترک دستگاه حکومتی به قهر و اعتراض، اما کسروی هیچگاه بعنوان مخالف حکومت رضاشاهی شناخته نشد. چرا؟<br />
<br />
دکتر منصور ـ اینها همه شواهدی بر اندیشهورزی انتقادی کسروی است. او که در مجموع با اصلاحات رضاشاه سرموافق دارد حاضر نمیشود از معایب آن نادیده بگذرد. تمرکز قدرت را در مرحله الغای خانخانی سودمند میداند ولی با فسادی که لاجرم تالی استبداد است سر موافقت ندارد؛ برآنست که عدلیه نوین باید جای نظام بدوی قضاوت ملایان را بگیرد ولی با اقتباس سرسری قانونهای اروپائی موافق نیست؛ دانشگاه مدرن را ضروری میداند ولی برآنست که فرهنگ جدید باید از صافی نقد فرهنگ سنتی بگذرد و هم از آن نقد بروید و تناور شود. وقتی کرسی استادی را مشروط میکنند که او از نظراتش در باب حافظ و سعدی و مولوی و نظامی و دیگر نمایندگان شعر و ادب سنتی برگردد میگوید هنوز از نظرهایش برنگشته است و اگر چنین کند خواهد نوشت و بدینسان از کرسی استادی درمیگذرد. امروز میتوان با این یا آن نظر کسروی موافق نبود ولی نمیتوان اصل اندیشیدن انتقادی را که جوهر تعریف کننده عنصر “روشنفکر” است کم بها داد.<br />
<br />
<br />
تلاش ـ در جریان محاکمه “گروه ۵۳ نفر” کسروی دفاع از پرونده گروه ارانی را بر عهده گرفت. همچنین پس از شهریور ۱۳۲۰ وکیل سرپاس مختاری رئیس شهربانی پیشین گشت. چتر حمایت حقوقی که او بر متهمان پرونده سیاسی کشید، براستی که تحسین برانگیز است و نشان از سخنوری و تسلط بیمانندش بر قوانین جاری کشور. دفاعیات او در این دو دادگاه نشانگر آن است که کسروی در اجرای حق و عدالت و دفاع از حقوق موکلیناش نه دست خود را با بند علائق سیاسی شخصی میبست و نه در بند اعتقادات سیاسی آنان اسیر میشد. ریشه این “وکیلالرعایائی” کسروی در چه بود؟<br />
دکتر منصور ـ کسروی، آرمانگرائی است که شغل وکالت و نویسندگی را، نه بعنوان شغل و بخاطر تأمین معاش، بلکه بعنوان رسالت برگزیده است. او وقتی در جریان محاکمه میفهمد که موکل او حق بجانب نیست، از وکالت وی کناره میگیرد؛ وقتی در مقام دادستانی میبیند در یکسو دربار قدرتورز رضاشاه و در سوی دیگر روستائیان بیپناه قزوین قرار دارند و او در معرض “نفس اژدها” است بجای آنکه از این موقع برای جلب نظر رضاشاه بهره بگیرد یکسره بدنبال آنچه که حقیقت میداند میرود و حکم بر محکومیت رضاشاه صادر میکند و خود نیز به اجرای آن حکم میپردازد؛ وقتی محاکمه ۵۳ نفر احضار میشود و شمشیر داموکلس قانون ۱۳۱۰ بر سر آنان در نوسان است و حکم محکمه بر اراده ی رضاشاه دائر است، کسروی وکالت ۵۳ نفر را میپذیرد و از آنان آن دفاعیات معروف را انجام میدهد. سراسر این محاکمه و آن دفاعیات، سرشار است از علم و احترام به قانون، اصل برائت و جلوگیری کردن از قربانی شدن جوانانی که بقول کسروی “حزب باز نکرده بلکه حزببازی کرده بودند”. کسروی از جمله شخصیتهایی است که تاریخ قضائی ایران به وجود آنان فخر خواهد فروخت و بیجهت نیست که خود با وقوف بر این معنی، اندک مدتی پیش از ترورش، خود را با سقراط و مسیح مقایسه میکند.<br />
<br />
<br />
تلاش ـ پاکدامن در کتاب پژوهشی خود بنام “قتل کسروی” ضمن آنکه کسروی را “عنصری سنت شکن، بیهراس و پرتلاش” مینامد، مینویسد: “باید پذیرفت که کسروی با آنچه مینوشت و میگفت و میکرد در آنزمان به “شخصیت مزاحم و تحمل ناپذیری” بدل شده بود… افراط و تفریطهای کسروی به انزوای فرهنگی و سیاسی وی یاری میرساند. با “اروپائیگری” مخالفت میکرد… به نقد دینی دست میزد… در نقد ادبی سخنانی میگفت که نه نوآوران ادب و هنر را خوش میآمد و نه دشمنان رمان و شعر و نویسندگی و شاعری را. آنچه در زمینه سیاست هم میگفت و میکرد بر این خصلت یگانگی و انزواطلبی وی گواه دیگری است. به این نحو بود که وی در سالهای “آزادی” پس از شهریور بیست، به “شخصیت تحملناپذیری” بدل شده بود که عیش بسیاری از آزادیطلبان را منغض میکرد.” شما که تحقیقاتی در مورد کسروی و حضور و نقش اجتماعی وی داشتهاید این تنهائی و یک تنه با همه کس درافتادن را چگونه تعبیر میکنید؟<br />
دکتر منصور ـ کار دکتر ناصر پاکدامن در باره قتل کسروی اثر ارزندهای است. دکتر پاکدامن، طبق شیوه معمول خویش با وسواس تمام فاکتهای موجود را مورد کندوکاو قرار داده و تصویر جامعی بر مبنای آنها پدید آورده است. اینهم درست است که کسروی در مراحل پایانی زندگی، تقریبا از همه جریانهای فکری نقدی کرده و ناگزیر از آنها فاصله گرفته بود. ولی این وضع، خود پروسهای است که بر مبادی نظری کسروی استوار است و بدون وارد شدن و تحلیل آن مبادی دشوار است بدانیم که کجا افراط و کجا تفریط انجام گرفته است. این ایراد در زمان حیات کسروی نیز بارها بر او گرفته شده و مصلحتاندیشان، وی را به حفظ اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط فراخواندهاند ولی پاسخ کسروی در برابر آنان بنظر من پاسخ استواری است. شاید حضور یک جریان دیالوگ اجتماعی میتوانست برخی نظرات کسروی را تغییر دهد ولی فقدان چنین جریانی، کسروی را بصورت تنها مرد میدان درآورده بود و او را در یافتههای خود دلیرتر میکرد. او در بسیاری از زمینهها نظراتی ابراز کرده و از اصحابنظر پاسخ طلبیده است ولی پاسخ نگرفتن، او را بر اندیشه خود راسختر کرده است. شما نمونه جدلآمیز “در پاسخ بدخواهان” را بگیرید که پاسخ مورد مطالبه او با چوب و چماق و تکفیر فرود آمد و یا حتی در مورد نظریه پولی کسروی در کتاب “کار و پیش و پول”، که من مطمئنم اگر یک اقتصاددان وارد پاسخ او را میداد وی بدون تردید میپذیرفت و نظر خود را تغییر میداد. نمونه این رفتار را بروایت شادروان دکتر محسن هشترودی داریم که میگوید در شب “کتابسوزان” بر کسروی و جمع او وارد شدم. دیدم در میان کتابهای “بیهوده و زیانمند” رمانهایی نیز هست که کسروی شرحی در باب هرکدام میداد و بعد آنرا به آتش میانداختند. گفتم این رمان را چرا میسوزانید؟ گفت چون بیهودهگوئی است. توضیح دادم این رمان، کاری را که شما درباره تاریخنگاری انجام میدهید و وقایع را ثبت و ضبط میکنید، با تاکید بر نقش و تجربه برخی قهرمانان انجام میدهد و در واقع خود از شیوههای ثبت، ضبط و پرورش حقیقت است. استاد هشترودی میگوید کسروی تأملی کرد و گفت “ما، این را ندانسته بودیم”. این بگفت و آن کتابها را از میان کتابهای “بیهوده و زیانمند” بیرون کشید! باین ترتیب، مسئله اساسی، غیبت یک جریان نیرومند دیالوگ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که تنها بر بستر یک دموکراسی میتواند حضور داشته باشد.<br />
<br />
<br />
تلاش ـ کسروی یکسال پیش از قتلش کتابی با عنوان “دادگاه” منتشر نمود و در آن شماری از سیاستمداران ایران را “کمپانی خیانت” نامید. در میان کسانی که نام برده است به نامهای محمدعلی فروغی، علیاصغر حکمت و سیدحسن تقیزاده هم برمیخوریم. در کتاب “سرنوشت ایران چه خواهد بود؟” کسروی میگوید: “از روزی که رضاشاه از کار افتاد و فروغی نخستوزیر گردید راه این ارتجاع گشوده گردید.” اتهام “گشودن راه” به روی ارتجاع به چهرههای صاحب نامی در عرصه علم، سیاست و اندیشه، که بعضاً سالهای بسیاری را در راه تحقق اندیشهها و آرمانهای ترقیخواهانه کوشیده و هر یک همچون کسروی منشاء خدمات ارزنده فرهنگی، فکری به کشورمان بودهاند، بیتردید نمیتوانسته پای چندانی در واقعیت داشته باشد. شاید بتوان آنرا با مخالفتهای تند کسروی با برخی از برنامهها و سیاستهای دولتهای پس از رضاشاه توجیه نمود. اما کشته شدن کسروی بدست بنیادگرایان اسلامی و بهتحریک روحانیت و برخورد سرسری دولت به این قتل و بدنبال آن قتلهای بعدی (هژیر نخستوزیر و وزیر دربار و حسنعلی منصور نخستوزیر) بدست همان محرکین و همان قاتلان، آیا نشانه نوعی تعدیل، مدارا و حتی دلجوئی حکومت از روحانیتی نبود که از اقدامات اصلاحی دوره رضاشاهی زخمهای عمیق برتن داشتند؟ آیا همین مدارا و سازش با مخالفین اندیشهها و اصلاحات ترقیخواهانه نبود که موجب تلخکامی و خشم کسروی میشد؟<br />
دکتر منصور ـ کسروی بعنوان ناظری ژرفکاو و تاریخنگاری حقیقتپژوه، در برابر “چیستانهایی” قرار میگیرد که پاسخی بر آنها نمییابد. نمونه ارائه کنم: رضاشاه هنگام پردهبرداری از مجسمه خود در ارتباط با مدح شاعری که عدالت رضاشاه را با عدالت کسری انوشیروان مقایسه کرده و ارجح دانسته بود رو به نخستوزیر خود ذکاءالملک فروغی کرده و نظر وی را جویا میشود. فروغی میگوید راست میگوید قربان، عدالت شما بر عدالت انوشیروان برتری دارد! و رضاشاه میگوید “البته که چنین است چون اگر انوشیروان با وزیری چون بزرگمهر عدالت میکرد، من با ….ای مثل تو عدالت میکنم”! کسروی از خود میپرسد اگر رضاشاه واقعا فروغی را اینچنین میداند پس چرا او را در نخستوزیری حفظ میکند! او وقتی مجموعه این داستانها را با اقدامات فروغی در بازگردانیدن ملایان به رادیوی تهران و اجازه دادن تبلیغ چادر و چاقچور پس از سقوط رضاشاه کنار هم مینهد به “کمپانی خیانت” که در هر شرایطی سرکار هستند و پنبه اصلاحات را میزنند میرسد و در این ردیف از ده نفری نام می برد. وی در مورد سیدحسن تقیزاده میگوید که “اگر این مرد زبان بگشاید پاسخ بسیاری از چیستانهای تاریخ ایران داده خواهد شد”. قتل کسروی، با شکست اصلاحات رضاشاه، با سربرآوردن مجدد روحانیت رقم خورده و با مماشات دولتیان در برابر جریانهائی که در برابر اندیشه به حربه تکفیر و قتل متوسل میشوند ارتباط دارد. اگر وجود قضات شرافتمندی چون کسروی مایه مباهات تاریخ قضائی ایران باشد بیتردید قتل کسروی آنهم در صحن دادسرا، و بویژه لوث کردن آن در فردای جنایت یکی از صفحات تیره تاریخ قضائی ایران بشمار میرود.<br />
<br />
<br />
تلاش ـ در بررسی آراء و نظرات کسروی همواره و در همه عرصهها نمیتوان وی را به قطع و یقین نماینده و مدافع افکار مدرن دانست. بعنوان نمونه از نظرات وی در مورد آزادیهای زنان و نقش اجتماعی آنان بعنوان پیشتاز اندیشههای مدرن نمیتوان یاد کرد. دیدگاههای کسروی در مورد زنان در برابر افکار منورالفکرانی چون فتحعلی آخوندزاده در صدر مشروطه یعنی چندین دهه پیش از زمانه وی بشدت رنگ باخته و بسیار محافظهکارانه مینمایاند. علت این ناهمخوانی در نظام اندیشگی کسروی را چگونه میتوان توضیح داد؟<br />
دکتر منصور ـ این پرسش دوباره ما را به طرح مبادی نظری کسروی برمیگرداند که لاجرم در این مختصر نمیگنجد. کسروی از یکسو برخاسته از سنت دینی است و این خلجان او را در هیچ برههای رها نمیکند. از سوی دیگر اندیشهورزی موشکاف و انتقادگر است. آگاهی او با فلسفه مدرن سدههای هفدهم تا نوزدهم، اجمالی و دست دوم است؛ تمدن مدرن را از نمودهای آن ـ که در دوره او ناسیونالیسم آلمان جنبه عمده ی آنست ـ میشناسد و از سازوکار درونی این نظام مدرن ناآگاه است. او “دانشهای اروپائی” را ارج مینهد ولی مبادی نظری این دانشها را نمیشناسد. حمله او به فلسفه و رمان، جدل او در مقوله روان و خرد، همه جلوههایی از این ناآگاهی است. از سوی دیگر، چون سرشار از دیناندیشی است حتی در اوج انتقاد از ادیان و مذاهب نیز نمیتواند از فکر پدید آوردن یک بنیاد مقدس “ورجاوند بنیاد” انصراف کند. استدلالهای او در باره “گوهر خرد و روان” بیش از آنکه یافتههای استدلالی شمرده شوند باید مصلحتگرائی تلقی شوند زیرا کسروی وجود این پدیدهها را برای نو ـ دینی خود لازم میشمارد و زیاد در پروای استدلالی بودن آنها نیست. موضع کسروی در باره زنان (خواهران و دختران ما)، موضعی “خردگرایانه” و “زاهدانه” است و نمیتواند عین موضع دنیای مدرن باشد که تن و اندیشه هر فرد را از هر گونه تعرض مصون و محفوظ میخواهد.<br />
<br />
<br />
تلاش ـ کسروی ناسیونالیست با خردی بود. و امروز که به نوشتههایش میپردازیم متوجه ژرفای مهر بیپایان او به ایران و ایرانیان میشویم. او میهنپرستی پرشور بود و همینطور مشروطهخواه دلیری که جان بر سر آرمانهای خود گذاشت. کسروی پژوهشگر تاریخی وفادار به واقعیتها بود که مهر تاریخنگاری علمی را بر آثار خود کوبید. اما هیچیک از برجستگیهای این چهره نامآور تاریخ معاصر روشنفکری ایران الگوی نسلهای بعدی قرار نگرفت. شش دهه ی تمام روشنفکری جامعه ما از کنار آثار و اندیشههای کسروی بسرعت و به سکوت گذشت. در سایه بازخوانی و بازبینیهایی که نسبت به تاریخ معاصر ایران از چند سال پیش آغاز شده، آیا فکر میکنید نقش و نام کسروی جایگاه خود را خواهد یافت؟ شما بالاترین مقام اجتماعی او را در چه عرصهای میبینید؟<br />
دکتر منصور ـ در مورد ناسیونالیسم، کسروی از روح زمان در سطح جهان متأثر است. ملتهای اروپائی، رقابت در علم و فن و فرهنگ و تجارت و اقتصاد را تا حد دو جنگ جهانی فرارویاندهاند و اسطورههای قهرمانی و فداکاری گوشها را پر کرده است. کسروی میخواهد ایران نیز کشوری یکپارچه، آباد و نیرومند باشد. از سوی دیگر، “ملت ایران” را پاشیده، شوریده و پریشان میبیند که بیخبر از آنچه در جهان میگذرد مشغول امامزادهپرستی، نبش قبر و عزاداری است.<br />
<br />
کسروی در جدلی که با دکتر ارانی میکند (در پیرامون روان) معنای مهمی را عنوان میکند که سزاوار است مورد تأمل روشنفکران قرار گیرد: وی میگوید مردم ایران با آنهمه جانفشانی، مشروطه بهترین شکل حکومت را برگزید ولی پس از فروخفتن نهضت، قهرمانان مشروطه به باغشاه شدند، بزرگان مشروطه هریک در انزوائی مردند و مردم به مراسم محرم خود برگشتند. سپس میپرسد که آقای ارانی آیا بنظر شما. اگر بجای مشروطه، این مردم سوسیالیسم را برمیگزیدند، سرنوشت سوسیالیسم بهتر از سرنوشت مشروطه میبود! نتیجهای که خود او از این بیان میگیرد این است که اگر اندیشه نو، از دل نقد اندیشه کهنه سر برنیاورد، استوار نخواهد شد. این معنی در یک موضع مصلحتاندیشانه، از فکر و عمل روشنفکران دیگر بعد از کسروی غایب بوده و در دهه ۱۳۴۰ به حد دریوزگی از عقبماندگی و مجیزگوئی ارتجاع تنزل کرده است.<br />
<br />
منبع این نوشته فصل نامه ی تلاش است.rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-53997564118284135262011-03-24T00:34:00.001-07:002011-03-24T00:34:04.774-07:00قتل کسروی قتل فرهنگ بوددر تاریخ ۲۰ - اسفند - ۱۳۸۶ <br />
<br />
<br />
قتل کسروی قتل فرهنگ بود<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
پیکره ی در خون فتاده ی احمد کسروی و منشی اش محمدتقی حدّادپور <br />
<br />
<br />
<br />
اشاره: <br />
<br />
(۱)<br />
<br />
۶۲ سال پیش در چنین روزی “احمد کسروی” وکیل دادگستری، نویسنده، مورّخ و متفکّر نامدار ایرانی را در کاخ دادگستری در برابر چشمان بازپرس، به همراه منشی اش “محمّد تقی حدّادپور” با شلیک گلوله و ضربات چاقو از پای درآوردند تا صفحاتِ تاریخ معاصر ایران را از ثبت چنین رویدادی، شرمگین کنند. <br />
<br />
فدائیان اسلام، پس از ارتکابِ این کشتار “انقلابی”، با اطمینان خاطر و آسودگی و لااله الالله گویان، از “عدالتخانه” خارج شدند و سوار بر درشکه – و به دلیلِ پاره ای جراحاتِ سطحی- با پای خود به بیمارستان رجوع نمودند. بخشهایی از روایت حضور کُشندگان در بیمارستان را در اینجا مرور کنیم: <br />
<br />
یکی از کارکنان بیمارستان سینا اطلاع می دهد: ساعت ۵/۱۱ صبح دوشنبه، ۲۰ اسفند ۲۴، دو نفر مجروح به اتفاق شخص ثالثی به درمانگاه جراحی بیمارستان سینا مراجعه نمودند، دو نفر مجروح با قیافه خشم آلود و بدون ترس و هراس و بسیار گستاخ، تقاضای پانسمان نمودند. این دو نفر بنا به اظهار یکی از آنها برادر بودند و خود را امامی معرفی می کردند. برادر کوچک، دستهای خون آلود خود را به دکتر و دانشجویانی که در اتاق عمل بودند نشان می داد و اظهار می کرد: این خون خونی است حلال و دشت کربلا چنین خونی را به خود ندیده است. و نیز می گفتند که “ما از عربستان آمده ایم و تمام فامیل ما قدّاره بند بوده اند.” … <br />
<br />
بیمار بزرگتر تقاضا کرده بود که او را به مریضخانه نجمیه منتقل نمایند. با موافقت دکتر به بیمارستان نامبرده اعزام شدند و در حالیکه از درب اتاق با برانکارد خارجش می کردند اظهار داشت: “آقای دکتر به جدّم قسم دیشب حضرت عباس را به خواب دیدم و او اجازه داد که اقدام نمایم.” هر دو برادر به اتفاق رفیقشان به بیمارستان نجمیه اعزام شدند. آنها آزادانه به بیمارستان مراجعه کرده بودند. <br />
<br />
(قاتلین کسروی در بیمارستان سینا – روزنامه ایران ما – ۲۱ اسفند ۱۳۲۴) <br />
<br />
سرابِ آزادیِ پس از شهریور ۱۳۲۰، اینچنین، چشمه سارِ زُلالِ آزادگان را نوید می داد! قتل کسروی، به تعبیر گیرای دکتر ناصر پاکدامن – نگارنده کتاب قتل کسروی – بی شک، قتل فرهنگ بود. رونِ حضیضِ فرهنگ بود. سرنوشتِ “آزادی”، در غیابِ دریابندگان، نگاهبانان و مدافعان قاطعِ آزادی، در گورابِ پس از شهریور ۱۳۲۰، و در معیّتِ دریوزگانِ سیاست رُبا و خرافه پویانِ سکّان دار، چنین فرجام یافت که قلم شکستن، هُنر، حقیقت سرایی، جُرم، روشنگری، دُشنام و کُشتن، سزاوار و مکرّم گشت. بسیار بجاست نمونه ای از کوششهای صادقانه ی سیاستمداران آن عصرِ مملکت و رهایی یافتگان از عصر “قُلدری” رضاشاه را در مسیرِ تشعشعاتِ طنّازِ عقلی و طریقِ دلپذیرِ “آزادی” مشاهده کنیم:<br />
<br />
برگرفته از تارنمای کسروی<br />
<br />
سندره ی تلخ سرشتیِ ما، خیلی پیشتر از چند دهه بعد، برای جشن ترحیمِ جاودانیِ فضیلت، دسته های گلایل سیاه فرستاده بود. در کشوری که کُشندگانِ “قهرمان”اش از ژرفای عهدی هویّت می یابند که نفس بریدن را به جُرمِ “گفتن و نوشتن” روا و مقدّس می شمارند و ماشه را به جای قلم، حُرمت می نهند، چه نیک آرزویی ست، یافت و پاسداشتِ گوهرِ آزادی! <br />
<br />
***<br />
<br />
(۲)<br />
<br />
آثار کسروی – با تمام روشنگری ها، فرازها و فرودها، ارزندگی ها و کاستی ها، پایداری ها و لغزشها– طلایه دارِ شجاعت اند. طلایه دار “گفتن” و “گفتن” در سرزمین و عصری که جولانگهِ عقیقِ بدرنگِ کژباوریست و آرامگهِ عزیز نگینِ خِرَد! عصر و سرزمینی که هنوز تا پیوستن اش به ساعتِ نوزائی و تن شستنش در چشمه سارِ فروغ، سالها راه است. رامین پدرام می نویسد: <br />
<br />
زمانى که کسروى به کوشش برخاست صدى نود و نه همین آقایانى که امروزه در خارج از کشور سنگ مبارزات … به سینه می زنند، آن هم با قرائت ابیاتى – به قول خودشان از “خواجه”-، یا اصلاً به دنیا نیامده بودند و اگر هم آمده بودند، در پناه حمایت سر دمداران … کارى جز حفظ پستهاى ادارى و پر کردن جیب خود نداشتند. چندى پیش در نشستى، یکى از همین حضرات با لحنى مسخره و در حالى که گیلاسى مشروب در دست و این بیت حافظ را بر لب داشت که میگوید: “به یکى جرعه که آزار کسش در پى نیست…” از من پرسید که: “راستى فلانى منظور کسروى از این آخشیج پاخشیج گوئىها چیست؟” پاسخ دادم و گفتم که کسروى ۷۰ سال پیش، و با همین به قول شما آخشیج پاخشیج گوئىها مطالبى را در داخل ایران و در سطح جامعه مطرح ساخت که شما و امثال شما هفتاد سال بعد در خارج، و آن هم دریک محفل خصوصى جرات و جسارت بر زبان آوردن یکصدم آن را هم ندارید. خاموش شد و دیگر چیزى نگفت. <br />
<br />
(گزیده از جستارِ شصتمین سالگرد کشته شدن کسروی – سایت ایران امروز)<br />
<br />
*** <br />
<br />
بمناسبت بیستم اسفند، دو جستار تاریخی و شایسته ی ژرفنگری ها و پندگیریها از نظر خوانندگان روزنامک خواهد گذشت. نخست، نوشتاری ست که به تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۲۴، دو روز پس از نخستین سوء قصدِ نافرجامِ فدائیانِ اسلام به جان کسروی، در نشریه “رهبر” در تهران بچاپ رسیده است. بندبندِ این نوشتارِ ۶۲ ساله و فریادهای تاریخیِ ناشنیده مانده اش، برای ژرفنگران، خصوصاً جوانان اندیشه وری که لمس کنندگان امروزند، بسیار جالب و تأمل برانگیز اند و تصویری منحصر از جوِّ حاکمِ آن روزهای ایران به دست می دهد.<br />
<br />
جستار دوم، امّا، به ۱۰ ماه پس از ترور نافرجام ۸ اردیبهشت و پس از قتل فجیع کسروی در بیستم اسفند ماه بازمی گردد که از سوی “باهماد آزادگان” در تهران پراکنده شده است. این جُستار تاریخی نیز، با توجه به مضمونش، بی نیاز از هر توضیحی است. هر دو این نوشتارها از کتاب قتل کسروی، نوشته دکتر ناصر پاکدامن، چاپ دوم، انتشارات فروغ (آلمان)، صص ۱۹۶-۱۹۷ و ۲۳۲-۲۳۴ آورده شده اند.<br />
<br />
محمّدمهدی مرادی<br />
<br />
<br />
<br />
دهم اردیبهشت ۱۳۲۴:<br />
<br />
“کسروی، مدیر پرچم را با تیر و چاقو و سنگ می زنند”<br />
<br />
(نشریۀ رهبر)<br />
<br />
پریروز ساعت نُه، هنگامی که آقای کسروی مدیر روزنامۀ پرچم از خانۀ خود به طرف ایستگاه اتوبوس، واقع در چهارراه حشمت الدوله می رفته اند، صد قدم به چهار راه مانده، از پشت سر دو گلوله به طرف ایشان شلیک می شود. یک نفر به نام نواب صفوی با طپانچه آقای کسروی را مورد حمله قرار می دهد؛ همراهان کسروی به طرف سیّد مزبور پریده، طپانچه را از دستش بیرون می آورند. ناگهان یک نفر دیگر از جلو، طپانچه به دست حمله می کند ولی خوشبختانه طپانچۀ او در نمی رود. در این میان اشرار دیگری هم که با ضاربین همراه بوده اند، دور آقای کسروی را گرفته، شروع به های و هوی و فریادهایی بر علیه ایشان می کنند.<br />
<br />
آقای کسروی که سنگی هم به سرش خورده و خون از جای زخم روان بوده است، به پشت کوچه می پیچد که خود را به منزل برساند. اشرار ایشان را های و هوی کنان دنبال می نموده اند، ناگهان پاسبانی از پشت سر می رسد و بجای اینکه ضاربین را دستگیر نموده و جمعیّت اشرار را متفرق نماید، آقای کسروی را به عنوان اینکه باید به کلانتری برویم، با زور برمی گرداند. در این میان که دست او را گرفته بودند، ناگهان نواب صفوی رسیده و با چاقوی بلندی که در دست داشته است، ضربتهای متوالی به سر و صورت و دستهای کسروی وارد می آورد. در اینجا پاسبان نه تنها از عملیات چاقوکش مزبور جلوگیری و ممانعت نمی کند، بلکه جداً از او پشتیبانی می نماید. آقای کسروی با زحمت زیاد خود را به درشکه رسانده و با همراهان خود و دو نفر ضارب، سوار می شوند. مردم جمع شده، های و هوی می کنند. ضاربین در درشکه هم به کسروی اذیت می کنند. درشکه چی فرار می کند، یک نفر دیگر پشت درشکه می رود ولی اسب، درشکه را برمی دارد… <br />
<br />
در این میان که غائله بزرگ شده است، ناگهان یک افسر شهربانی و یک افسر ژاندارمری رسیده، آقای کسروی و همراهانش را سوار اتومبیل می کنند و او را در حالیکه از جای گلوله در پشت سرش خون جریان داشته و سر و دستش نیز زخمی بوده است به کلانتری می آورند. در کلانتری در اثر گزارش خلاف پاسبان، قضیه را وارونه گرفته و می خواسته اند از آقای کسروی توضیحات بخواهند ولی چون جریان خون ادامه داشته، در اثر اصرارهایی که کرده اند، ایشان را به بهداری شهرداری رسانیده و در آنجا زخم را پانسمان نموده و بعداً به بیمارستان نجمیه آمده اند. دو نکتۀ مهم که در این قضیه جلب نظر می کند یکی بی پروایی و نترسی ضاربین و ماجراجویان همدست آنهاست که معلوم بوده است از مقاماتی پشتگرمی داشته اند. نکتۀ دیگر، کمکهای علنی مأمور شهربانی به اشرار و تشویق آنها به وارد آوردن ضربتهای بیشتر می باشد که می رساند وی هم در توطئه بی دخالت نبوده است. این نمونه ای است از درندگی و خونخواری ارتجاع در ایران! ما مدتی است اعلام داشته ایم که ارتجاع سیاه در این کشور که مظهر آن سیّدضیاء است، هر قدر دنیا به سوی آزادی پیش می رود و مرگ خود را نزدیکتر می بیند، هارتر می شود و از هیچ وحشیگری و درندگی، فروگذار نخواهد کرد. <br />
<br />
ما مکرراً در صفحات این روزنامه، نمونه های بارزی از درنده خویی مرتجعین و قتل و غارت آنها را در در اصفهان و آذربایجان و مازندران و فارس نشان داده ایم و به آزادیخواهان اعلام خطر نموده ایم! اینک، ارتجاع که هاری او به درجۀ جنون رسیده، بی پروا شده و دامنۀ عملیات وحشیانه خود را به تهران، پایتخت کشور کشیده است. اینست معنی امنیت و آزادی در پایتخت کشور شاهنشاهی! ما به تمام آزادیخواهان با فریاد رسا اعلام می داریم که خطر ارتجاع از هر اندازه نزدیکتر شده. امروز نوبت کسروی است؛ فردا نوبت هر یک از ما خواهد بود. آزادیخواهان، جوانان روشنفکر، ترقیخواهان! برای حفظ آزادی، جان، مال و ناموس خود، برای خرد کردن ارتجاع و جلوگیری از درنده خویی او متحد شوید! <br />
<br />
<br />
<br />
بیست و نهم اسفند ۱۳۲۴: <br />
<br />
[بیانیه باهماد آزادگان] درباره قتل کسروی<br />
<br />
(نشریۀ ایران ما)<br />
<br />
این بیانیه پریروز از طرف جمعیت آزادگان منتشر شد:<br />
<br />
هموطنان گول نخورید<br />
<br />
ای تودۀ ایران، ای کارگران، ای کم سوادان، ای برزگران، ای دکانداران و ای همۀ مردم ایران، به همۀ شما خطاب می کنیم و از شما می خواهیم بی آنکه در تحت تأثیر هو و جنجال مزدوران ارتجاع و عمال خائنین به کشور یعنی جانیان و جنایتکاران قرار بگیرید، حرفهای ما را بشنوید و نوشته های ما را بخوانید. گفتۀ ما را با گفتۀ آنها مقایسه کنید و ببینید ما چه می گوییم و آنها چه می گویند. آیا بوی راستی از کدام حرف می شنوید؟ ما به خوبی اطلاع داریم که یک دسته معدودی که از منابع خاص و معینی کمک و پشتیبانی می شوند و پولهای گزافی می گیرند، دست به هم داده، نقشۀ جنایتکارانه خود را که یکبار دست زدند و موفق نشدند، دنبال کردند و در بار دوم، کاری را که می خواستند به زیان کشور انجام دهند، انجام دادند. کسروی را کشتند و هیاهو به راه انداختند که او قرآن سوزانیده، با اسلام دشمنی کرده و یا گفتند بهائی است.<br />
<br />
با این هیاهو و جنجالها، بسیاری از مردم ناآگاه را به اشتباه انداختند و گمان کرده اند که راستی کسروی را برای مخالفت با اسلام کشته اند و یا اینان درد دین دارند. برای اینکه شما خوب و بیطرف قضاوت کنید، کمی حوصله کنید؛ به محض اینکه یک هوچی اگر هم با ریش و عمامه باشد، سخنانی گفت، نپذیرید، خودتان درصدد تحقیق برآیید، ببینید راستی اینها که به این گونه کارها دست زده اند، چگونه کسانیند؟ <br />
<br />
آیا دین را دکان خود نکرده اند؟ آیا اگر پولهای مفت در کار نباشد، حاضرند در راه دین قدمی بردارند؟ اگر یک عده مردم خوش باور فریبشان را نخورند، حاضرند خود را به خری بزنند و خرافات را به نام دین در مغز مردم جای دهند؟ خدا می داند و اگر شما هم اندکی دقت کنید و جرئت داشته باشید، می فهمید و می دانید که اینها جز عوام فریبی کاری ندارند. دین را بهانه کرده و به دلخواه مردم عامی، هرچه آنها بپسندند می گویند و آنها را وادار می کنند همینطور در نادانی و بیخبری و بیسوادی بمانند، تا هر دروغ و مهملی گفتند، مردم، نسنجیده قبول کنند و از دسترنج خود که باید خرج خانه و زندگی خود کنند گرفته به این مفتخوران بدهند. اینست علت طرفداری آنها از دین! اگر اینها با کسروی دشمنی کردند و بالاخره او را کشتند، این نیست که واقعا کسروی بی دین و اینها دیندار بوده اند. نه کسروی دشمن اسلام و نه اینها دلسوز به اسلامند. اگر راستش را بخواهید، کسروی می گفت اسلام حقیقی غیر از اینست که شما می گوئید! شما اسلام را از معنی اصلی خود بیرون برده اید. دین را باید به معنی حقیقی خودش گرفت و بکار برد. دین مال خداست نه سرمایه دکان آخوندها. آخوندها نباید سربار مردم باشند. آنها باید بروند کار کنند. مفتخواری به هر اسمی که باشد گناه است. این حرفها و مانند اینها آتش به دل آخوندها زد. <br />
<br />
سیاست پلیدی نیز که کار اساسی کسروی را نجات دهندۀ ایران می دید، به اینها کمک کرد. بالاخره سود خود را در این دیدند که بکوشند و کسروی را در میان عوام به بیدینی و قرآن سوزانی بدنام و متهم کنند و یک مشت عامی و چاقوکش که از دین تنها صلوات بلند فرستادن و به حضرت عباس قسم خوردن را یاد گرفته اند و در تاریکی جهالت هستند بفریبند و آنان را به کشتن کسروی وادارند. اگر حقیقت واقع را بخواهید، خلاصه اش همین است که برای شما گفتیم.<br />
<br />
خدا می داند و کتابهای او نیز حاضر است که او در همه جا به اسلام احترام گذاشته و نه تنها قرآن را نسوزانده، بلکه همه جا با احترام از آن نام برده. اینها همه دروغ است. او و همراهانش از همۀ این مدعیان مسلمانی، دیندارترند.<br />
<br />
شما به زودی خواهید فهمید که همۀ این هیاهو برای کشتن کسروی و پامال کردن خون او، بالاخره برای رسانیدن ضرر بزرگی به این مملکت بوده است. اگر می خواهید بروید کتابهای کسروی را به دست آورید و بخوانید یا بروید از اشخاص بیغرض مطلع بپرسید تا به شما بفهمانند که این هیاهو و جنجال که به اسم اسلام، راه انداخته اند از کجا سرچشمه گرفته و برای چه مقاصد سوئی است! آنوقت در تحت تأثیر هوچیگریهای یک عده مزدور بیگانه پرست قرار نخواهید گرفت و به کسانی که بر ضرر مملکت کار می کنند، همراهی نخواهید نمود.<br />
<br />
ای هم میهنان، همراهان کسروی برای سعادت و نجات این کشور، بهترین و عالیترین اندیشه و راه راستی را دنبال کرده و می کنند و از هیچگونه فداکاری باک ندارند و می توانند خود سزای دشمنان خود را بدهند. اما فرقی که ما با آخوندان و عامیان داریم این است که ما موقعیت باریک کشور و مصالح عالیه میهن خود را فراموش نمی کنیم و می دانیم دستهای پلید خواهان است که ما را آلت اجرای مقاصد شوم خود کند. از این جهت، متانت و بردباری را پیشه ساخته، از راه قانونی سعی می کنیم جنایتکاران به کیفر خود برسند.<br />
<br />
شما ای هم میهنان بیغرض، ای کارگران و زحمت کشان، ای کاسبها، ای زارعها، گول نخورید، غافل نشوید، بترسید و بپرهیزید از اینکه آلت دست یک مشت مفتخواران شکم پرست شده، بر ضرر برادران و هم میهنان آزادیخواه و روشنفکران خودتان که به صلاح و سعادت شما می کوشند، کاری انجام دهید و بعد پشیمان شوید. دو روز پیش، ورقۀ بلندبالایی به امضاهای جعلی که هر آدم کم اطلاعی می توانست جعلی بودن امضاهایش را بفهمد، از طرف همین هوچیان در شهر پراکنده شده بود. تقاضا کرده بودند کتابهای کسروی جمع آوری شود و چاپخانۀ آزادگان را توقیف کنند. آخر شما کلاه خود را قاضی کنید ببینید معنی این حرف چه می شود؟ غیر از اینست که صاف و ساده با پررویی می گویند نگذارید حرفهای حساب کسروی و همراهانش به گوش مردم برسد. اینها می خواهند همه مثل مردمان عامی و بیسواد، چشم و گوش و زبان بسته باشند و در برابر مزخرفات آنها یک کلمه گفته نشود، زیرا می دانند رسوا خواهند شد. <br />
<br />
کسروی را هم که کشتند برای همین بود که نتوانستند جواب حرفهای حساب او را بدهند. این بهترین دلیل عجز و بیچارگی آنهاست.<br />
<br />
پس از کشته شدن او گمان می کردند دیگر از کسی آواز بیرون نخواهد آمد ولی چون دیدند از سوی همراهان کسروی بیانیه هایی منتشر شده، به این هوچیگری دست زده اند. از آقای قوام نخست وزیر درخواست کرده اند کتابها را جمع کند، چاپخانۀ ما را ببندد، راستی خجالت نمی کشند؟ چه تقاضای بیجایی، چه توقع بی معنی! اینها نتیجۀ پررویی و بی اطلاعیست. آنها گمان کرده اند قتل کسروی با همین هیاهو از میان می رود. آواز کسروی که به دانشمندی در جهان شناخته شده بود، به همه جای جهان خواهد رسید و آزادگان که نه تنها در ایران بلکه بیرون از ایران هم هستند، خاموش نخواهند نشست و اگر دولت بخواهد از اجرای قانون و کیفر جنایتکاران کوتاهی کند، نخواهند گذاشت و یا راهی دیگر در پیش خواهند گرفت. <br />
<br />
جمعیت آزادگان<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
روانشاد احمد کسروی<br />
<br />
<br />
<br />
مراسم خاکسپاری کسروی دور از چشم مخالفانش برگزار شد.<br />
<br />
<br />
<br />
خانواده و دوستان کسروی از بیم مخالفان جنازه او را در نقطه ای در کوههای شمال شهر تهران دفن کردند.<br />
<br />
<br />
<br />
تارنمای احمد کسرویrahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-7790138110049178502011-03-22T08:09:00.001-07:002011-03-22T08:09:14.373-07:00می نوروزیبوی می نوروزی در بزم شه شروان... <br />
<br />
<br />
فرخنده باد خجسته نوروز جمشیدی. <br />
<br />
<br />
اگر اورانیوم هم از آسمان ببارد، شادی میکنیم و نوروز را جشن میگیریم! نوروز جشن اقوام ایرانی است؛ دست پلید شیعیمسلکان از نوروز کوتاه! مقامات حکومت زوزه و روضه، به بهانة همدردی با «مردم منطقه» قصد دارند جشن نوروز را نیز به مراسم عزاداری برای «شهدا» تبدیل کنند. حضور مردهشویان بگوئیم، سوگواری برای مردگان سنت ایرانی نیست؛ رسم قبائل سامی است. هر کس میخواهد مراسم عزدارای به راه اندازد، بنیامین نتانیاهو با آغوش باز از او استقبال خواهد کرد، چرا که در آستانة «پوریم»، نخست وزیر اسرائیل ناچار شده هم در نوار غزه دست و پای نوکراناش را جمعوجور کند، هم از ارسال تجهیزات نظامی دوستان جمکرانیاش برای حماس ممانعت به عمل آورد. خلاصه نتانیاهو نیز مانند جمکرانیان در ماتم این نوروز نشسته. دلیل هم اینکه رابرت گیتس، فرماندة ناتو، برای دیدوبازدید سه روزة نوروزی به روسیه خواهد رفت؛ حداقل قرار بود که برود! <br />
<br />
<br />
خبر سفر رابرت گیتس به مسکو، که همزمان با تصویب قطعنامة شورای امنیت علیه لیبی منتشر شد، امروز به دلیل افلاس غیرمنتظرة جنگ طلبان، یعنی آمریکا، انگلستان و فرانسه به تعویق افتاد! به یاد داریم که آلمان، برزیل، روسیه، هند و چین به این قطعنامه رأی ممتنع دادند. قطعنامة کذا به بهانة دفاع از «مردم لیبی» به تصویب رسید، اما هدف اصلی از اجرای آن بازتولید شرایط اسفبار عراق در لیبی است. یادآور شویم شورشیان لیبی مسلحاند و حمایت از شورش مسلحانه یعنی زمینه سازی برای جنگ داخلی. همان برنامهای که در دوران امام روشنضمیر در کشور لبنان به مورد اجرا در آمد و کار را به تجزیة این کشور توسط ارتش اسرائیل رساند. اینک اسرائیل و محافل اسلامنواز غرب میکوشند با توسل به جنگ داخلی در لیبی نه تنها از تحولات دمکراتیک در مصر و تونس ممانعت به عمل آورند که «القاعده» را نیز بر سواحل مدیترانه حاکم نمایند، تا از این مفر اسرائیل بتواند ضمن تداوم شهرکسازی، خود را به موشمردگی زده مذاکرات صلح را ابتر کند. <br />
<br />
<br />
برای تحقق این امر مقدس، روز 19 مارس 2011، مزدوران غرب در جهان اسلام در نشست پاریس حضور یافتند تا زمینة جنگ را در لیبی فراهم آورند، جنگی که پنتاگون ادعا میکرد با آن مخالف است! اما این مخالفت مزورانه، ترفندی بود برای مذاکره با مسکو از موضع قدرت. یک روز پیش از نشست پاریس، جف مورل، سخنگوی پنتاگون اعلام داشت، روز 20 مارس 2011، رابرت گیتس برای یک دیدار سه روزه عازم مسکو خواهد شد. به گزارش فیگارو، مورخ 20 مارس سالجاری، امروز همین جناب «مورل» فرمودهاند، سفر وزیر دفاع حداقل 24 ساعت به تعویق افتاد، چون ایشان میباید بر روند مسائل در لیبی نظارت داشته باشند! به عبارت دیگر، علیرغم بمباران گسترده و موشکباران لیبی، حضرات برای مذاکره با مسکو هنوز خود را در موضع قدرت نمیبینند! به ویژه که مسافرت ولادیمیرپوتین به «ساخالین»، طبلزدنشان را در ژاپن رسوا کرد. <br />
<br />
<br />
به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 18 مارس 2011، رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد که به دعوت همتای روسی خود «آناتولی سردیوکف» به مسکو میرود، در تاریخ 21 مارس با دیمیتری مدودف نیز دیدار خواهد کرد. طی این دیدار که در چارچوب همکاریهای نظامی «روسیه ـ آمریکا» صورت میگیرد مسائل منطقه، و به ویژه مسائل اسرائیل مورد تبادل نظر قرار خواهد گرفت. یادآور شویم به گزارش همین خبرگزاری، مورخ 15 مارس سالجاری، وزیر دفاع روسیه با «ژرار لونگه» همتای فرانسوی خود دیدار کرده. خلاصه اینروزها وزرای دفاع خیلی مسافرت میکنند! باری! قرار بود وزیر دفاع ایالات متحد، در تاریخ 23 مارس روسیه را ترک کند، و فردای همان روز نخست وزیر اسرائیل وارد روسیه شود! <br />
<br />
<br />
به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 18 مارس سالجاری، «آلکس سلسکی»، سخنگوی دولت اسرائیل اعلام داشت، در تاریخ 24 مارس بنیامین نتانیاهو به روسیه خواهد آمد. نووستی میافزاید، این سومین دیدار نخست وزیر اسرائیل از روسیه است. همچنانکه در وبلاگ «زنگی و غمر» گفتیم، جنگ جهانی سوم، همچون جنگ جهانی دوم در ژاپن پایان گرفت و نتیجة این جنگ نیز همچون جنگ سابق به تقویت حضور نظامی ایالات متحد در ژاپن انجامید. امروز هدف از جنگ سوم مشخص شده. این «جنگ» قرار بود از یکسو، به نفسکش طلبیهای چین از طریق کرة شمالی پایان دهد و امنیت ژاپن را تضمین کند، و از سوی دیگر، ضمن تضعیف محور طالبانپرور «پکن ـ تهران ـ تلآویو» نقش اسلامگرایان ترکیه را در منطقه تقویت نماید. اما در شرایط کنونی، برخلاف رویاهای شیرین لندن و واشنگتن، تضعیف اسلامگرایان ترکیه غیر قابل اجتناب به نظر میرسد. <br />
<br />
<br />
از اینرو پس از نشست «گروه 8» در پاریس، نخست وزیر ترکیه راهی مسکو شد. همزمان با سفر اردوغان به روسیه، خبر هیجانانگیز مسافرت «سارا پیلین»، رهبر فاشیستهای «تیپارتی» به اسرائیل انتشار یافت! جالب اینکه خبر فوق را فیگارو به نقل از رادیوی نظامی اسرائیل منتشر کرده! دلیل هم اینکه سارا پیلین از مخالفان سرسخت استقرار صلح در منطقه است، و آشکارا از شهرکسازی پشتیبانی میکند! به گزارش فیگارو، مورخ 17 مارس سالجاری، خانم پیلین، هفتة آینده برای یک دیدار دو روزه به اسرائیل میرود و ... و خلاصه دیوار «ندبه» نیز به افتخار دیدار این تحفة نطنز نائل خواهد آمد. نمیدانیم پیلین با چادرسیاه به سراغ دیوار کذا میرود یا برای خشنودی طالبان از «بورکا» استفاده خواهد کرد، تا همزمان از رنجهای «فوزیا کوفی» نیز آگاه شود. دردسرتان ندهیم استعمار غرب همچون «فوزیا کوفی» سخت پریشان و درهم ریخته است. و جالب اینکه هر دو در اسلامنوازی مشترکاند. ماجرای فوزیا کوفی را در فرصت دیگری بررسی خواهیم کرد، چرا که نشست جنگطلبان در پاریس از اهمیت بیشتری برخوردار است. <br />
<br />
<br />
روز گذشته، هنگام سخنرانی نیکولا سرکوزی، رئیس جمهور فرانسه پیرامون لیبی، آلن ژوپه وزیر امور خارجة فرانسه حضور نداشت! فیگارو، مورخ 19 مارس 2011 نیز به غیبت آلن ژوپه اشاره کرده. به نظر میرسد، هیلاری کلینتن، دیوید کامرون و پادوهایشان در منطقه آب در هاون میکوبند. شاید به همین دلیل است که آخوند جنتی، یعنی همان «جکی» خودمان، ادعای انسانیات دارد! به گزارش مهرنیوز، مورخ 27 اسفندماه سالجاری، جکی، در تاچریه روز جمعه، سنیمذهبان بحرین را از صف تظاهرکنندگان حذف کرده و میگوید «شیعیان» بر علیه حکومت سنیها انقلاب کردهاند. علامت تعجب هم نمیگذاریم، دروغ پراکنی از وظائف الهی سازمان تبلیغات اسلامی بوده، هست و خواهد بود. <br />
<br />
<br />
جنسی به ستم برساز از صورت ناجنسان <br />
کاین نقش به صد دوران یکبار پدید آید <br />
<br />
<br />
با توجه به حمایت جنتی از تهاجم نظامی به لیبی، میباید بگوئیم چنین «ناجنسان» در جهان فراواناند. 8 سال پیش در چنین روزی همین ناجنسان به بهانة مبارزه با دیکتاتور، و در واقع برای چپاول نفت، کشور عراق را هدف حملات وحشیانة خود قرار دادند. و اکنون هم ایناناند که قصد دارند لیبی را در سواحل مدیترانه به عراق دوم تبدیل کنند. اما تاریخ تکرار نمیشود؛ نه در ژاپن، نه در لیبی و نه در هیچ مکان دیگری! تهاجم وحشیانة ناتو به لیبی، پیامدی مشابه رسوائی جنگ 33 روزه خواهد داشت؛ ناتو سیر قهقرائی میپیماید، و با هر تهاجمی فرسایش خود را شتاب میبخشد. حمله به لیبی فرار به جلو و شتافتن به پیشواز مرگ است. ناتو از این روند گریزی ندارد، همچنانکه مزدوراناش در حکومت اسلامی. همانها که در «نماز جمعه» نیز از وحشیگریهای ارباب پشتیبانی میکنند. خطبههای جنتی شاهدی است براین مدعا. <br />
<br />
<br />
جکی با حمایت از قطعنامة شورای امنیت بر علیه لیبی مزدوری حکومت اسلامی در بارگاه ارباب را به بهترین وجه به اثبات رسانده. آخوند جنتی همچنین سرکوب زنان ایران را با تکیه بر اسلام توجیه کرده و میگوید، همه جا با فساد مبارزه میکنند، اسلام هم برای مهار فساد مجازات تعیین کرده! اما جکی، به دلیل ابتلا به بیماری «هاری» مزمن نمیگوید، اشکال اسلام این است که همچون دیگر ادیان ابراهیمی زن و زنانگی را از پایه و اساس عامل فساد میداند. <br />
<br />
<br />
همچنانکه بارها در این وبلاگ گفتهایم، اسلام همچون یهودیت و مسیحیت، توهمی است پدرسالار، که موجودیت انسان را به رسمیت نمیشناسد. این است دلیل ابهام و انسانستیزی متون مقدس. وجه مشترک این متون «ابهام» حاکم بر آنهاست، و آیات قرآن از این ابهام مستثنی نیست! همین ابهام است که سیاست استعمار را در پوشش «احکام اسلام»، «عزت»، «استقلال» و کرامت و دیگر مزخرفات به ملت ایران تحمیل کرده و میکند. با توسل به همین ابهام است که یکجانبهگرائی و قانونشکنی و سرکوب ملت ایران تشویق شده و میشود. <br />
<br />
<br />
به عنوان نمونه در شرایطی که فساد اداری و مالی در حکومت ملایان جمکران زبانزد خاص و عام است، اینان ترجیح میدهند بجای پرداختن به مشکلات مملکت، بیرق ابهامپرستی و اوباشنوازی به دست گرفته و آزادی پوشش زن ایرانی را «فساد» معرفی کنند! البته این «مهم» که با تکیه بر مبهمات قرآنی صورت میگیرد، بازتابی است از منافع اربابان جمکران در غرب: <br />
<br />
<br />
«[...] خوب است عدهای [...] به رعایت حجاب تذکر دهند[...] حجاب عفت است و پاکدامنی را حفظ میکند [...] وقتی فکری با ارشاد برداشته نشد ناچار باید با زور و قدرت آن فکر را برطرف کرد[...]» <br />
<br />
<br />
جالب اینجاست که آخوند جنتی در ادامة نشخوار علوفة وارداتی از لندن و واشنگتن، از اسلام نیز خشونتزدائی میکند. بهتر بگوئیم، جکی از زبانش به عنوان آفتابه برای شستن خشونت از اسلام استفاده کرده. صد افسوس که کاغذ توالت اهدائی عموسام را به همراه نداشتند؛ اگر نه پس از شستشوی کذا دهانشان را هم حسابی «پاک» میکردند: <br />
<br />
<br />
«[...] کسانی که در بارة اسلام و خشونت در آن صحبت میکنند اصلاً چیزی از اسلام نمیدانند[...]» <br />
<br />
<br />
چند جمله بالاتر، جکی وقوقکنان «توسل به زور» را برای «تغییر فکر» توجیه مینمود، حال در کمال بلاهت مدعی میشود که «خشونت» در اسلام وجود ندارد. میبینیم که آخوندها و آخوندپرستها در عرصة حماقت و توحش یکه تاز و بیرقیباند. ولی از حق نگذریم خطبههای جکی شباهت عجیبی به نامههائی دارد که «فوزیا کوفی» برای دختراناش نوشته. فوزیا کوفی هم ادعا میکند اسلام دین محبت است و «طالبان» آن را خدشهدار کردهاند! بله، جهت تأمین منافع لندن و واشنگتن، در مناطق مسلماننشین چه کارها که نباید کرد؟ هیچکس حق ندارد از توهمات دین «اسلام» خارج شود؛ همه باید بر محور انسانستیز «مقدسات»، یعنی روضه و زوزه و تل موهومی به نام «مردم» به اجماع برسند. به این ترتیب پویائی انسان در زمان و مکان منتفی شده، و حق انتخاب آزاد نیز از وی سلب خواهد شد. <br />
<br />
<br />
این است دلیل «مردمگرائی» فعلة فاشیسم که در کمال حماقت و مزدوری، همچون جنتی، دمکراسی را با مردمسالاری و لشکرکشی خیابانی و عربدهجوئی و تظاهرات در ترادف قرار میدهند: <br />
<br />
<br />
«[...] جنتی گفت: آنها که دم از دموکراسی میزنند [...] بدانند که این مردم هستند که به صحنه آمدهاند چرا نمیگذارید حرفشان را بزنند[...]آقای اردوغان گفت آنجا کربلا شده [...] وقتی حکومت غیر مردمی از دست مردم شکست میخورد...» <br />
<br />
<br />
«از جکی آموز علوم سیاسی»: حکومت «غیرمردمی» از «مردم» شکست میخورد! این مزخرفات را نه تنها از همة سگهایهار استعمار، که از کلیة الاغهای طویلة مککارتی نیز میشنویم، چرا که مبهمات به طور کلی نافی حقوق و آزادیهای «انسان» است. اینگونه است که «مردم» بحرین با «مردم» ژاپن در ترادف قرار میگیرند و در چارچوب بیدروپیکر همین کلیگوئیهاست که یک جانور وحشی نظیر جنتی خود را «انسان» به شمار میآورد. حال آنکه جنتی همچون دیگر مقامات جنایتکار جمکران انسانستیز و انساننماست: <br />
<br />
<br />
«همه [...] باید کمک کنند تا اینکه حق این مردم را بگیرند و این شر را از سر مردم کوتاه کنند [...] ما به عنوان یک انسان از حادثة [ژاپن] متأسفیم [...] کسانی که میتوانند کمک کنند تا [...] فشارهای وارد بر مردم را تخفیف دهند [...]» <br />
<br />
<br />
ساتاس مفلوک بدون اینکه از مفهوم معاصر «انسان» آگاه باشد، طوطیوار ذکر «انسان» گرفته. حال آنکه جنتی، اگر انسان میبود چنین ترهاتی بر زبان نمیراند. کسی که میگوید همة کارها به دست خداست، یک شارلاتان بیمسئولیت است که همچون جنتی هر جنایت و توحشی را به عنوان خواست خدا معرفی میکند: <br />
<br />
<br />
«[...] باید نگاه توحیدی داشته باشیم و بدانیم ریز و درشت کارها دست خداست [...]» <br />
<br />
<br />
اگر چنین است، پس آنچه در بحرین میگذرد نیز دست خداست و مردهشویان جمکران میباید در برابر ارادة خداوندشان خفقان اختیار کنند و به ویژه بدانند که نوروز جشن ایرانیان است و هیچ ارتباطی با خدای مسلمانان ندارد. <br />
<br />
<br />
چون لاله به نوروز، قدح گیر به دست <br />
<br />
<br />
به گزارش مهرنیوز، مورخ 27 اسفندماه 1389، پرویز سروری، از نمایندگان مجلس مفتضح جمکران، مجلسی که ریاستاش را یک پاسدار جیرهخوار انگلستان بر عهده دارد، خواهان برگزاری نوروز اسلامی و انقلابی شده: <br />
<br />
<br />
«[...] وی ابراز امیدواری کرد جشن نوروز در چارچوب ارزشها و پیام انقلاب اسلامی باشد [...]» <br />
<br />
<br />
حضور ایشان و همپالانیهایشان در جمکران بگوئیم، دست از نوروز بشوئید که در نوروز جمشیدی جائی برای آخوند و بچهآخوند و «ارزشهای» انقلاب نکبتبارتان پیشبینی نشده. جشن نوروز همچون دیگر آئینهای اقوام ایرانی بر ادیان ابراهیمی و به ویژه بر اسلام شما تقدم تاریخی و اسطورهای دارد؛ نوروز جمشیدی است! <br />
<br />
<br />
جمشید ملک هیئت، خورشید ملک هیبت <br />
یک هندسة رایاش معمار همه عالم <br />
[...] <br />
تاج گهر آرش، کز یک گهر تاجاش <br />
هفت اختر گردونزاد انوار همه عالم <br />
[...] <br />
کیخسرو گوهربخش، از گوهر کیخسرو <br />
کز جام خرد دیده است اسرار همه عالم <br />
(خاقانی)rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-75449571383795508302011-03-10T10:29:00.000-08:002011-03-10T10:29:20.943-08:00الفبا را باید کشت؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div align="right"><span style="font-family: Arial;"><div class="title"><a href="http://farda.blogfa.com/post-99.aspx"><span style="font-size: large;">الفبا را باید کشت؟</span></a></div><div class="body"><div class="postbody"><span style="font-size: large;">دانش آموزانی کودن و بازیگوش </span><br />
<span style="font-size: large;">جمع گشتند و بهم می گفتند: </span><br />
<span style="font-size: large;">که الفبا را باید کشت!!</span><br />
<span style="font-size: large;">تا از این مدرسه و مشق و کتاب </span><br />
<span style="font-size: large;">حبس و آزار و عتاب </span><br />
<span style="font-size: large;">کلی آسوده شویم!</span><br />
<span style="font-size: large;">زان میان گفت یکی شیطان تر </span><br />
<span style="font-size: large;">که الفبا کشتن بی معنی ست</span><br />
<span style="font-size: large;">باید آقای معلم را کشت!</span><br />
<span style="font-size: large;">همه فریاد زدند:"آری"</span><br />
<span style="font-size: large;">و معلم که عصبهایش </span><br />
<span style="font-size: large;">از تکاپوی معاش</span><br />
<span style="font-size: large;">از غم شش رتبه عقب مانده</span><br />
<span style="font-size: large;">وز تنفر به گروهی خر از اسب جلو رانده</span><br />
<span style="font-size: large;">سخت فرسوده و بی طاقت بود</span><br />
<span style="font-size: large;">ماجرا را که شنید...رفت و با سم قوی خود را کشت!</span><br />
<span style="font-size: large;">با همان سم که در مدرسه اش </span><br />
<span style="font-size: large;">توی اشکاف اتاق شیمی</span><br />
<span style="font-size: large;">زینتی بود نفیس!</span><br />
<span style="font-size: large;">و پس از او همه دانستند</span><br />
<span style="font-size: large;">که در این مکتب پهناور و آفاق عظیم</span><br />
<span style="font-size: large;">زندگی هیچ الفبایی </span><br />
<em><span style="font-size: large;">بسته با هستی یک فرد معلم نیست!!!!!!</span></em></div></div></span></div></div>rahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8512080251395249901.post-54736671336970007862011-02-09T09:57:00.000-08:002011-03-04T11:22:39.964-08:00به مناسبت شصت و چهارمین سالگرد قتل استاد کسرویبه مناسبت شصت و چهارمین سالگرد قتل استاد کسروی<br />
pubblicata da آريايي هستيم يا تازي ؟ ما آريايي هستيم شما چه طور ؟ il giorno giovedì 11 marzo 2010 alle ore 15.23<br />
ای دیده خون ببار که دلدار رفته است، آن نیکمرد عاشق ایران، استاد رفته است، ایران ماند و سیاهی و درد و جهل، جامه بتن بدر که استاد رفته است، زرتشت زمان، آن ابرمرد نیک سرشت، آن شمع فروزان این آب و خاک رفته است. او رفت و سیاهی در این ملک خانه کرد، گویی که از این بوم و بر شرف و دین و داد رفته است<br />
<br />
شصت و چهار سال گذشت. شصت و چهار سال از خاموشی آن جرقه امید ایران و ایرانی گذشت و ایرانیان راستین هنوز در غم استاد خون گریه میکنند. هنوز آرامگاه آن بزرگمرد در کوه و بیابان پنهان است، تا از گزند دیوان و ددان در امان باشد. هنوز نوشته های استاد را در ایرانزمین نتوان یافت. روزگار سیاهیست نازنین...روزگار سیاهیست<br />
<br />
شصت و چهار سال پیش، در چنین روزی امید ایران، زرتشت زمان، استاد احمد کسروی قربانی توطئه دشمنان ایران و ایرانی شد و در آنچه آنرا "کاخ دادگستری" نام نهاده بودند به طرز فجیهی به قتل رسید. آنچه میآید نوشتهای است کوتاه، برای یاد آوری قتل ناجوانمردانه آن بزرگمرد نیک سرشت<br />
<br />
شادروان احمد کسروی در هشتم مهر ماه سال ۱۲۶۹ هجری خورشیدی در محله همکاوار تبریز چشم به جهان گشود. پدرش میرزا قاسم فرزند میر احمد، هرچند از خاندانی روحانی بود، به کار بازرگانی اشتغال داشت. میر احمد کوچک در سنّ ۶ سالگی به مکتب گذاشته شد و در سنّ ۱۱ سالگی بر اثر مرگ پدر ناگزیر مکتب را ترک گفت. ۱۶ ساله بود که جنبش مشروطه در آذربایجان رونق گرفت. طلبه جوان به این جنبش گروید و با روحانیون ضد مشروطه در افتاد. وی از طلبگی دوری جست و در مدرسه آمریکائی به تدریس زبان عربی پرداخت و در همین مدرسه زبان انگلیسی را آموخت. وی پس از یک سال و کسری این مدرسه را ترک کرد. در سال ۱۲۹۶ که شادروان خیابانی "حزب دمکرات" را در آذربایجان بنیاد نهاد کسروی به این حزب پیوست. لیکن پس از چندی از خیابانی رنجید و از حزب کناره گیری کرده به تهران رفت<br />
<br />
در تهران ابتدا به خدمت اداره معارف در آمد. اما چندی نگذشت که به دعوت مشاور اعظم از طرف وزارت عدلیه به سمت عضو استیناف آذربایجان به تبریز برگشت. در روز ۲۳ اسفند ۱۲۹۹ که عدلیه تبریز به دستور تلگرافی سید ضیا الدین بسته شد، بیکار گشت، در این هنگام به عضویت انجمن اسپرانتیستها که در تبریز تشکیل شده بود در آمد و زبان اسپرانتو آموخت. به تهران آمد و باز وارد خدمت عدلیه شد. چندی عضو استیناف مازندران و رئیس عدلیه دماوند بود تا با سمت رئیس عدلیه به زنجان رفت و در آنجا با کارشکنیهای روحانیت روبرو شد. پس از یک سال به ریاست عدلیه خوزستان منصوب شد. در این هنگام شیخ خزئل که عملا در خوزستان حکومت میکرد و با حکومت مرکزی مخالفت داشت، طبعا با کسروی نیز مخالفت ورزید و حتی عدلیه را محاصره کرد و فقط با مداخله نیروی دولتی، کسروی و مأموران عدلیه محل نجات یافتند. پس از رهائی از چنگ خزئل به تهران بازگشت و یکی از بازرسان عالی چهارگانه اداره بازرسی عدلیه شد. به سال ۱۳۰۶ وزیر وقت عدلیه، داور، در سازمان جدید او را به سمت مدعی العموم (دادستان) تهران منتصب کرد. از آن پس کسروی یک سال و چندماه به وکالت اشتغال داشت و به دنبال آن مدتی در دیوان جنایی خدمت کرد و سپس به ریاست کلّ محاکم بدایت رسید. پس از چندی مدعی العموم خراسان شد و از آنجا هم به قوچان رفت و سرانجام به تهران بازگشت. از این پس از عدلیه کناره گرفته به وکالت پرداخت. لیکن پس از یک سال وکالت به ریاست محاکم بدایت در دیوان جنایی مشغول شد. چندی بعد به اراک و همدان و کرمانشاهان سفر کرد و پس از مراجعت به کار قضایی ادامه داد. ولی در سال ۱۳۰۸ بار دیگر از ادامه خدمت در مشاغل قضایی دست کشید و به وکالت پرداخت<br />
<br />
در همین اوان در دانشگاه تهران برای تدریس تاریخ و زبان برگزیده شد. در سال ۱۳۱۳ هنگامی که تاریخ ایران را در "دانشکده معقول و منقول" و "دانشکده افسری" درس میداد، قانون انتصاب استادان از مجلس گذشت که او نیز مشمول آن میشد. لیکن واگذاری عنوان استادی به وی را مشروط به عدول او از مطالبی کردند که طی گفتاری به نام "شعر و شاعری" در ماهنامه "پیمان" به میان کشیده بود و او این شرط را نپذیرفت<br />
<br />
پس از سوم شهریور ۱۳۲۰ مدافعات او از رکن الدین مختار، رئیس شهربانی، در مطبوعات طنین خاصی افکند. وی طی این مدافعات فرصت مساعدی برای حمله به قدرتهای پراکنده محلی و مخالفان حکومت مرکزی سراغ گرفت<br />
<br />
در این هنگام کسروی با استفاده از شرایط روز جمعیتی به نام "باهماد آزادگان" بنیاد نهاد که روزنامه "پرچم" سخنگوی آن شد<br />
<br />
تبلیغات کسروی با حمله بیباکانه به نهادهای مذهبی محل تامل قرار دادن ارزشهای مقبول دینی و فرهنگی توجه روشن فکران را بخود جلب کرد و گروهها و جماعات فعال در حیات فکری کشور را به موضع گیری در برابر او بر انگیخت. بر اثر همین جریان بود که نخست بار در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ آماج تیرهایی که یکی از مخالفان متعصب به سوی او شلیک کرده بود قرار گرفت. لیکن این تیرها او را نکشت و او پس از عمل جراحی بهبود یافت<br />
<br />
متعاقبا دشمنانش او را به مخالفت با اسلام و قرآن سوزی متهم کردند و به دادگستری از وی شکایت بردند. این شکایت در زمان نخست وزیری صدر الاشرف به جریان افتاد و کسروی به بازپرسی کشیده شد<br />
<br />
روز بیستم اسفند ۱۳۲۴، هنگامی که او برای پاسخگویی به اتهامات در کاخ دادگستری تهران حضور یافته بود، به دست به ضرب گلوله و خنجر از پای در آمد و پس از ۵۷ سال خدمت به ایران و ایرانی چشم از جهان فرو بست<br />
<br />
جسد او را در حالی که ۲۹ زخم دیده بود با جنازه محمد تقی حدادپور، منشی وفادارش، دو روز بعد، در آبک شمیران به خاک سپردندrahimhttp://www.blogger.com/profile/08938677589611470724noreply@blogger.com0