۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

قتل کسروی قتل فرهنگ بود

در تاریخ ۲۰ - اسفند - ۱۳۸۶


قتل کسروی قتل فرهنگ بود




پیکره ی در خون فتاده ی احمد کسروی و منشی اش محمدتقی حدّادپور



اشاره:

(۱)

۶۲ سال پیش در چنین روزی “احمد کسروی” وکیل دادگستری، نویسنده، مورّخ و متفکّر نامدار ایرانی را در کاخ دادگستری در برابر چشمان بازپرس، به همراه منشی اش “محمّد تقی حدّادپور” با شلیک گلوله و ضربات چاقو از پای درآوردند تا صفحاتِ تاریخ معاصر ایران را از ثبت چنین رویدادی، شرمگین کنند.

فدائیان اسلام، پس از ارتکابِ این کشتار “انقلابی”، با اطمینان خاطر و آسودگی و لااله الالله گویان، از “عدالتخانه” خارج شدند و سوار بر درشکه – و به دلیلِ پاره ای جراحاتِ سطحی- با پای خود به بیمارستان رجوع نمودند. بخشهایی از روایت حضور کُشندگان در بیمارستان را در اینجا مرور کنیم:

یکی از کارکنان بیمارستان سینا اطلاع می دهد: ساعت ۵/۱۱ صبح دوشنبه، ۲۰ اسفند ۲۴، دو نفر مجروح به اتفاق شخص ثالثی به درمانگاه جراحی بیمارستان سینا مراجعه نمودند، دو نفر مجروح با قیافه خشم آلود و بدون ترس و هراس و بسیار گستاخ، تقاضای پانسمان نمودند. این دو نفر بنا به اظهار یکی از آنها برادر بودند و خود را امامی معرفی می کردند. برادر کوچک، دستهای خون آلود خود را به دکتر و دانشجویانی که در اتاق عمل بودند نشان می داد و اظهار می کرد: این خون خونی است حلال و دشت کربلا چنین خونی را به خود ندیده است. و نیز می گفتند که “ما از عربستان آمده ایم و تمام فامیل ما قدّاره بند بوده اند.” …

بیمار بزرگتر تقاضا کرده بود که او را به مریضخانه نجمیه منتقل نمایند. با موافقت دکتر به بیمارستان نامبرده اعزام شدند و در حالیکه از درب اتاق با برانکارد خارجش می کردند اظهار داشت: “آقای دکتر به جدّم قسم دیشب حضرت عباس را به خواب دیدم و او اجازه داد که اقدام نمایم.” هر دو برادر به اتفاق رفیقشان به بیمارستان نجمیه اعزام شدند. آنها آزادانه به بیمارستان مراجعه کرده بودند.

(قاتلین کسروی در بیمارستان سینا – روزنامه ایران ما – ۲۱ اسفند ۱۳۲۴)

سرابِ آزادیِ پس از شهریور ۱۳۲۰، اینچنین، چشمه سارِ زُلالِ آزادگان را نوید می داد! قتل کسروی، به تعبیر گیرای دکتر ناصر پاکدامن – نگارنده کتاب قتل کسروی – بی شک، قتل فرهنگ بود. رونِ حضیضِ فرهنگ بود. سرنوشتِ “آزادی”، در غیابِ دریابندگان، نگاهبانان و مدافعان قاطعِ آزادی، در گورابِ پس از شهریور ۱۳۲۰، و در معیّتِ دریوزگانِ سیاست رُبا و خرافه پویانِ سکّان دار، چنین فرجام یافت که قلم شکستن، هُنر، حقیقت سرایی، جُرم، روشنگری، دُشنام و کُشتن، سزاوار و مکرّم گشت. بسیار بجاست نمونه ای از کوششهای صادقانه ی سیاستمداران آن عصرِ مملکت و رهایی یافتگان از عصر “قُلدری” رضاشاه را در مسیرِ تشعشعاتِ طنّازِ عقلی و طریقِ دلپذیرِ “آزادی” مشاهده کنیم:

برگرفته از تارنمای کسروی

سندره ی تلخ سرشتیِ ما، خیلی پیشتر از چند دهه بعد، برای جشن ترحیمِ جاودانیِ فضیلت، دسته های گلایل سیاه فرستاده بود. در کشوری که کُشندگانِ “قهرمان”اش از ژرفای عهدی هویّت می یابند که نفس بریدن را به جُرمِ “گفتن و نوشتن” روا و مقدّس می شمارند و ماشه را به جای قلم، حُرمت می نهند، چه نیک آرزویی ست، یافت و پاسداشتِ گوهرِ آزادی!

***

(۲)

آثار کسروی – با تمام روشنگری ها، فرازها و فرودها، ارزندگی ها و کاستی ها، پایداری ها و لغزشها– طلایه دارِ شجاعت اند. طلایه دار “گفتن” و “گفتن” در سرزمین و عصری که جولانگهِ عقیقِ بدرنگِ کژباوریست و آرامگهِ عزیز نگینِ خِرَد! عصر و سرزمینی که هنوز تا پیوستن اش به ساعتِ نوزائی و تن شستنش در چشمه سارِ فروغ، سالها راه است. رامین پدرام می نویسد:

زمانى‌ که‌ کسروى‌ به‌ کوشش‌ برخاست‌ صدى‌ نود و نه‌ همین‌ آقایانى‌ که‌ امروزه‌ در خارج‌ از کشور سنگ‌ مبارزات‌ … به سینه می زنند، آن هم با قرائت‌ ابیاتى‌ – به قول خودشان از “خواجه‌”-، یا اصلاً به‌ دنیا نیامده‌ بودند و اگر هم آمده‌ بودند، در پناه‌ حمایت‌ سر دمداران‌ … کارى‌ جز حفظ‌ پست‌‌هاى‌ ادارى‌ و پر کردن‌ جیب‌ خود نداشتند. چندى‌ پیش‌ در نشستى‌، یکى‌ از همین‌ حضرات‌ با لحنى‌ مسخره‌ و در حالى‌ که‌ گیلاسى‌ مشروب‌ در دست‌ و این‌ بیت‌ حافظ‌ را بر لب‌ داشت‌ که‌ می‌گوید: “به‌ یکى‌ جرعه‌ که‌ آزار کسش‌ در پى‌ نیست‌…” از من‌ پرسید که‌: “راستى‌ فلانى‌ منظور کسروى‌ از این‌ آخشیج‌ پاخشیج‌ گوئى‌‌ها چیست‌؟” پاسخ‌ دادم‌ و گفتم که‌ کسروى‌ ۷۰ سال‌ پیش‌، و با همین‌ به‌ قول‌ شما آخشیج‌ پاخشیج‌ گوئى‌‌ها مطالبى‌ را در داخل‌ ایران‌ و در سطح‌ جامعه‌ مطرح‌ ساخت‌ که‌ شما و امثال‌ شما هفتاد سال‌ بعد در خارج،‌ و آن هم دریک‌ محفل‌ خصوصى‌ جرات‌ و جسارت‌ بر زبان‌ آوردن‌ یکصدم‌ آن را هم‌ ندارید. خاموش‌ شد و دیگر چیزى‌ نگفت.

(گزیده از جستارِ شصتمین سالگرد کشته شدن کسروی – سایت ایران امروز)

***

بمناسبت بیستم اسفند، دو جستار تاریخی و شایسته ی ژرفنگری ها و پندگیریها از نظر خوانندگان روزنامک خواهد گذشت. نخست، نوشتاری ست که به تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۲۴، دو روز پس از نخستین سوء قصدِ نافرجامِ فدائیانِ اسلام به جان کسروی، در نشریه “رهبر” در تهران بچاپ رسیده است. بندبندِ این نوشتارِ ۶۲ ساله و فریادهای تاریخیِ ناشنیده مانده اش، برای ژرفنگران، خصوصاً جوانان اندیشه وری که لمس کنندگان امروزند، بسیار جالب و تأمل برانگیز اند و تصویری منحصر از جوِّ حاکمِ آن روزهای ایران به دست می دهد.

جستار دوم، امّا، به ۱۰ ماه پس از ترور نافرجام ۸ اردیبهشت و پس از قتل فجیع کسروی در بیستم اسفند ماه بازمی گردد که از سوی “باهماد آزادگان” در تهران پراکنده شده است. این جُستار تاریخی نیز، با توجه به مضمونش، بی نیاز از هر توضیحی است. هر دو این نوشتارها از کتاب قتل کسروی، نوشته دکتر ناصر پاکدامن، چاپ دوم، انتشارات فروغ (آلمان)، صص ۱۹۶-۱۹۷ و ۲۳۲-۲۳۴ آورده شده اند.

محمّدمهدی مرادی



دهم اردیبهشت ۱۳۲۴:

“کسروی، مدیر پرچم را با تیر و چاقو و سنگ می زنند”

(نشریۀ رهبر)

پریروز ساعت نُه، هنگامی که آقای کسروی مدیر روزنامۀ پرچم از خانۀ خود به طرف ایستگاه اتوبوس، واقع در چهارراه حشمت الدوله می رفته اند، صد قدم به چهار راه مانده، از پشت سر دو گلوله به طرف ایشان شلیک می شود. یک نفر به نام نواب صفوی با طپانچه آقای کسروی را مورد حمله قرار می دهد؛ همراهان کسروی به طرف سیّد مزبور پریده، طپانچه را از دستش بیرون می آورند. ناگهان یک نفر دیگر از جلو، طپانچه به دست حمله می کند ولی خوشبختانه طپانچۀ او در نمی رود. در این میان اشرار دیگری هم که با ضاربین همراه بوده اند، دور آقای کسروی را گرفته، شروع به های و هوی و فریادهایی بر علیه ایشان می کنند.

آقای کسروی که سنگی هم به سرش خورده و خون از جای زخم روان بوده است، به پشت کوچه می پیچد که خود را به منزل برساند. اشرار ایشان را های و هوی کنان دنبال می نموده اند، ناگهان پاسبانی از پشت سر می رسد و بجای اینکه ضاربین را دستگیر نموده و جمعیّت اشرار را متفرق نماید، آقای کسروی را به عنوان اینکه باید به کلانتری برویم، با زور برمی گرداند. در این میان که دست او را گرفته بودند، ناگهان نواب صفوی رسیده و با چاقوی بلندی که در دست داشته است، ضربتهای متوالی به سر و صورت و دستهای کسروی وارد می آورد. در اینجا پاسبان نه تنها از عملیات چاقوکش مزبور جلوگیری و ممانعت نمی کند، بلکه جداً از او پشتیبانی می نماید. آقای کسروی با زحمت زیاد خود را به درشکه رسانده و با همراهان خود و دو نفر ضارب، سوار می شوند. مردم جمع شده، های و هوی می کنند. ضاربین در درشکه هم به کسروی اذیت می کنند. درشکه چی فرار می کند، یک نفر دیگر پشت درشکه می رود ولی اسب، درشکه را برمی دارد…

در این میان که غائله بزرگ شده است، ناگهان یک افسر شهربانی و یک افسر ژاندارمری رسیده، آقای کسروی و همراهانش را سوار اتومبیل می کنند و او را در حالیکه از جای گلوله در پشت سرش خون جریان داشته و سر و دستش نیز زخمی بوده است به کلانتری می آورند. در کلانتری در اثر گزارش خلاف پاسبان، قضیه را وارونه گرفته و می خواسته اند از آقای کسروی توضیحات بخواهند ولی چون جریان خون ادامه داشته، در اثر اصرارهایی که کرده اند، ایشان را به بهداری شهرداری رسانیده و در آنجا زخم را پانسمان نموده و بعداً به بیمارستان نجمیه آمده اند. دو نکتۀ مهم که در این قضیه جلب نظر می کند یکی بی پروایی و نترسی ضاربین و ماجراجویان همدست آنهاست که معلوم بوده است از مقاماتی پشتگرمی داشته اند. نکتۀ دیگر، کمکهای علنی مأمور شهربانی به اشرار و تشویق آنها به وارد آوردن ضربتهای بیشتر می باشد که می رساند وی هم در توطئه بی دخالت نبوده است. این نمونه ای است از درندگی و خونخواری ارتجاع در ایران! ما مدتی است اعلام داشته ایم که ارتجاع سیاه در این کشور که مظهر آن سیّدضیاء است، هر قدر دنیا به سوی آزادی پیش می رود و مرگ خود را نزدیکتر می بیند، هارتر می شود و از هیچ وحشیگری و درندگی، فروگذار نخواهد کرد.

ما مکرراً در صفحات این روزنامه، نمونه های بارزی از درنده خویی مرتجعین و قتل و غارت آنها را در در اصفهان و آذربایجان و مازندران و فارس نشان داده ایم و به آزادیخواهان اعلام خطر نموده ایم! اینک، ارتجاع که هاری او به درجۀ جنون رسیده، بی پروا شده و دامنۀ عملیات وحشیانه خود را به تهران، پایتخت کشور کشیده است. اینست معنی امنیت و آزادی در پایتخت کشور شاهنشاهی! ما به تمام آزادیخواهان با فریاد رسا اعلام می داریم که خطر ارتجاع از هر اندازه نزدیکتر شده. امروز نوبت کسروی است؛ فردا نوبت هر یک از ما خواهد بود. آزادیخواهان، جوانان روشنفکر، ترقیخواهان! برای حفظ آزادی، جان، مال و ناموس خود، برای خرد کردن ارتجاع و جلوگیری از درنده خویی او متحد شوید!



بیست و نهم اسفند ۱۳۲۴:

[بیانیه باهماد آزادگان] درباره قتل کسروی

(نشریۀ ایران ما)

این بیانیه پریروز از طرف جمعیت آزادگان منتشر شد:

هموطنان گول نخورید

ای تودۀ ایران، ای کارگران، ای کم سوادان، ای برزگران، ای دکانداران و ای همۀ مردم ایران، به همۀ شما خطاب می کنیم و از شما می خواهیم بی آنکه در تحت تأثیر هو و جنجال مزدوران ارتجاع و عمال خائنین به کشور یعنی جانیان و جنایتکاران قرار بگیرید، حرفهای ما را بشنوید و نوشته های ما را بخوانید. گفتۀ ما را با گفتۀ آنها مقایسه کنید و ببینید ما چه می گوییم و آنها چه می گویند. آیا بوی راستی از کدام حرف می شنوید؟ ما به خوبی اطلاع داریم که یک دسته معدودی که از منابع خاص و معینی کمک و پشتیبانی می شوند و پولهای گزافی می گیرند، دست به هم داده، نقشۀ جنایتکارانه خود را که یکبار دست زدند و موفق نشدند، دنبال کردند و در بار دوم، کاری را که می خواستند به زیان کشور انجام دهند، انجام دادند. کسروی را کشتند و هیاهو به راه انداختند که او قرآن سوزانیده، با اسلام دشمنی کرده و یا گفتند بهائی است.

با این هیاهو و جنجالها، بسیاری از مردم ناآگاه را به اشتباه انداختند و گمان کرده اند که راستی کسروی را برای مخالفت با اسلام کشته اند و یا اینان درد دین دارند. برای اینکه شما خوب و بیطرف قضاوت کنید، کمی حوصله کنید؛ به محض اینکه یک هوچی اگر هم با ریش و عمامه باشد، سخنانی گفت، نپذیرید، خودتان درصدد تحقیق برآیید، ببینید راستی اینها که به این گونه کارها دست زده اند، چگونه کسانیند؟

آیا دین را دکان خود نکرده اند؟ آیا اگر پولهای مفت در کار نباشد، حاضرند در راه دین قدمی بردارند؟ اگر یک عده مردم خوش باور فریبشان را نخورند، حاضرند خود را به خری بزنند و خرافات را به نام دین در مغز مردم جای دهند؟ خدا می داند و اگر شما هم اندکی دقت کنید و جرئت داشته باشید، می فهمید و می دانید که اینها جز عوام فریبی کاری ندارند. دین را بهانه کرده و به دلخواه مردم عامی، هرچه آنها بپسندند می گویند و آنها را وادار می کنند همینطور در نادانی و بیخبری و بیسوادی بمانند، تا هر دروغ و مهملی گفتند، مردم، نسنجیده قبول کنند و از دسترنج خود که باید خرج خانه و زندگی خود کنند گرفته به این مفتخوران بدهند. اینست علت طرفداری آنها از دین! اگر اینها با کسروی دشمنی کردند و بالاخره او را کشتند، این نیست که واقعا کسروی بی دین و اینها دیندار بوده اند. نه کسروی دشمن اسلام و نه اینها دلسوز به اسلامند. اگر راستش را بخواهید، کسروی می گفت اسلام حقیقی غیر از اینست که شما می گوئید! شما اسلام را از معنی اصلی خود بیرون برده اید. دین را باید به معنی حقیقی خودش گرفت و بکار برد. دین مال خداست نه سرمایه دکان آخوندها. آخوندها نباید سربار مردم باشند. آنها باید بروند کار کنند. مفتخواری به هر اسمی که باشد گناه است. این حرفها و مانند اینها آتش به دل آخوندها زد.

سیاست پلیدی نیز که کار اساسی کسروی را نجات دهندۀ ایران می دید، به اینها کمک کرد. بالاخره سود خود را در این دیدند که بکوشند و کسروی را در میان عوام به بیدینی و قرآن سوزانی بدنام و متهم کنند و یک مشت عامی و چاقوکش که از دین تنها صلوات بلند فرستادن و به حضرت عباس قسم خوردن را یاد گرفته اند و در تاریکی جهالت هستند بفریبند و آنان را به کشتن کسروی وادارند. اگر حقیقت واقع را بخواهید، خلاصه اش همین است که برای شما گفتیم.

خدا می داند و کتابهای او نیز حاضر است که او در همه جا به اسلام احترام گذاشته و نه تنها قرآن را نسوزانده، بلکه همه جا با احترام از آن نام برده. اینها همه دروغ است. او و همراهانش از همۀ این مدعیان مسلمانی، دیندارترند.

شما به زودی خواهید فهمید که همۀ این هیاهو برای کشتن کسروی و پامال کردن خون او، بالاخره برای رسانیدن ضرر بزرگی به این مملکت بوده است. اگر می خواهید بروید کتابهای کسروی را به دست آورید و بخوانید یا بروید از اشخاص بیغرض مطلع بپرسید تا به شما بفهمانند که این هیاهو و جنجال که به اسم اسلام، راه انداخته اند از کجا سرچشمه گرفته و برای چه مقاصد سوئی است! آنوقت در تحت تأثیر هوچیگریهای یک عده مزدور بیگانه پرست قرار نخواهید گرفت و به کسانی که بر ضرر مملکت کار می کنند، همراهی نخواهید نمود.

ای هم میهنان، همراهان کسروی برای سعادت و نجات این کشور، بهترین و عالیترین اندیشه و راه راستی را دنبال کرده و می کنند و از هیچگونه فداکاری باک ندارند و می توانند خود سزای دشمنان خود را بدهند. اما فرقی که ما با آخوندان و عامیان داریم این است که ما موقعیت باریک کشور و مصالح عالیه میهن خود را فراموش نمی کنیم و می دانیم دستهای پلید خواهان است که ما را آلت اجرای مقاصد شوم خود کند. از این جهت، متانت و بردباری را پیشه ساخته، از راه قانونی سعی می کنیم جنایتکاران به کیفر خود برسند.

شما ای هم میهنان بیغرض، ای کارگران و زحمت کشان، ای کاسبها، ای زارعها، گول نخورید، غافل نشوید، بترسید و بپرهیزید از اینکه آلت دست یک مشت مفتخواران شکم پرست شده، بر ضرر برادران و هم میهنان آزادیخواه و روشنفکران خودتان که به صلاح و سعادت شما می کوشند، کاری انجام دهید و بعد پشیمان شوید. دو روز پیش، ورقۀ بلندبالایی به امضاهای جعلی که هر آدم کم اطلاعی می توانست جعلی بودن امضاهایش را بفهمد، از طرف همین هوچیان در شهر پراکنده شده بود. تقاضا کرده بودند کتابهای کسروی جمع آوری شود و چاپخانۀ آزادگان را توقیف کنند. آخر شما کلاه خود را قاضی کنید ببینید معنی این حرف چه می شود؟ غیر از اینست که صاف و ساده با پررویی می گویند نگذارید حرفهای حساب کسروی و همراهانش به گوش مردم برسد. اینها می خواهند همه مثل مردمان عامی و بیسواد، چشم و گوش و زبان بسته باشند و در برابر مزخرفات آنها یک کلمه گفته نشود، زیرا می دانند رسوا خواهند شد.

کسروی را هم که کشتند برای همین بود که نتوانستند جواب حرفهای حساب او را بدهند. این بهترین دلیل عجز و بیچارگی آنهاست.

پس از کشته شدن او گمان می کردند دیگر از کسی آواز بیرون نخواهد آمد ولی چون دیدند از سوی همراهان کسروی بیانیه هایی منتشر شده، به این هوچیگری دست زده اند. از آقای قوام نخست وزیر درخواست کرده اند کتابها را جمع کند، چاپخانۀ ما را ببندد، راستی خجالت نمی کشند؟ چه تقاضای بیجایی، چه توقع بی معنی! اینها نتیجۀ پررویی و بی اطلاعیست. آنها گمان کرده اند قتل کسروی با همین هیاهو از میان می رود. آواز کسروی که به دانشمندی در جهان شناخته شده بود، به همه جای جهان خواهد رسید و آزادگان که نه تنها در ایران بلکه بیرون از ایران هم هستند، خاموش نخواهند نشست و اگر دولت بخواهد از اجرای قانون و کیفر جنایتکاران کوتاهی کند، نخواهند گذاشت و یا راهی دیگر در پیش خواهند گرفت.

جمعیت آزادگان




روانشاد احمد کسروی



مراسم خاکسپاری کسروی دور از چشم مخالفانش برگزار شد.



خانواده و دوستان کسروی از بیم مخالفان جنازه او را در نقطه ای در کوههای شمال شهر تهران دفن کردند.



تارنمای احمد کسروی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر